اوضاع بد مامانت.....
گلم
نه اینکه دوباره افسرده شده باشم ها ...نه!
ولی این روزا با اینکه روزهای پیشرفته توی یه جورایی روزهای نزول منه یه چند وقتیه که چشم راستم ضعیف شده ضعیف شدن چشم به خودیه خود شاید چندان ناراحت کننده نباشه و مشکل با یک عینک حل بشه ولی برای منی که سال 82 چشمام رو عمل کردم و از شر عینک راحت شدم زدن دوباره ی عینک یه چیزی تو مایه های مرگه! کلی کابوس دیده بودم اون اوایل که چشمامو عمل کرده بودم کابوسهایی که واقعی شدن انگار و من دوباره دارم عینکی می شم!!! ولی من دم به تله نمیدم پسرم هر طور شده بازم عمل می کنم حاضرم همه جا رو تار ببینم تن به زدن دوباره ی عینک ندم
از این مشکل بدتر اتفاقیه که چند روز پیش برام افتاد و سینه ی راستم به خاطر چرب بودن زیادیه شیرم به شدت گرفت این اتفاق زیاد برام میفته و راه حلش هم ماساز زیر دوش آب گرم و دوشیدن و حوله ی داغه ولی این بار چند روز طول کشید تا مشکل حل شد و بعد از اون شیرم به شدت کم شده به طوریکه اگه 100 سی سی بتونم تو شب برات بدوشم باید کلامو بندازم هوا! اونم منی که 250 سی سی می تونستم بدوشم! انقدر ناراحتم که حد نداره امشب برای اولین بار مجبور شدم بهت شیر خشک بدم برای تو که فرقی نداره از بس شکمویی 150 سی سیشو خوردی اونم با وجود 80 سی سی از شیر خودم که قبلش خورده بودی امیدوارم این قضیه روی تو تاثیر نذاره و وزنت پایین نیاد کاش دوباره به روزای طلاییم بر گردم هیییییییییی شیر خشکی که بهت دادم اسمش گیگوزه 2 چون خالت به آیلین میده و راضیه منم همینو خریدم برام دعا کن مامانی .....اصلا" از این شرایط راضی نیستم ...
راستی امروز تو کوچه ی مامان بزرگ تبریزیت همسایشونو که یه نی نی به اسم پرهام داره و از شما 1 ماه بزرگتره دیدیم خیلی تپلی بود لپهاش 2 برابر لپهای شما بود شما تا دیدیش دستتو بردی طرفش و لمسش کردی و بعد هی باهاش حرف زدی ولی پرهام کوچولو اصلا" هیچ عکس العملی نشون نداد و یک کلمه هم حرف نزد ! مامانش فکر می کرد شما بزرگتری! و وقتی من گفتم کوچیکتر از پرهامی تعجب کرد اینم از شانس توی پسرم که هر بچه ای گیرت میاد ساکته نگران نباش مامانی در عوض دختر خالت آیلین مثل خودت اجتماعی و خونگرمه
دو تا عکس هم برات میذارم از امشب قبل از خوابت تو اولی یکی از دندوناتم پیداست
اینجا خوابت میومد و در حال گریه برای بدست آوردن گوشیه بابایی بودی