شیرین تر از همیشه...
گل پسرم
عسلم ...خوشگلم ....نانازم...خیلی دوست دارم خیــــــــــــــــــلی ....اونقدر ناز و شیرین شدی که نمی دونم دیگه چیکارت کنم! بعضی وقتا به این فکر می افتم که باید بخورمت!!!خیلی دوست دارم یه گـــــــــــــــــاز اساسی از لپهای آویزونت بگیرم ولی دلم نمیاد ....امروز بابایی داشت باهات بازی می کرد ولی شما اعصاب نداشتی گویا! مثل جیمبو تو هوا رو دستش شما رو آورد طرف من ...وای اگه بدونی تا من و دیدی چه ذوقی کردی و چه دست و پایی زدی و چطوری خندیدی انقدر غافلگیر شدم از این بر خوردت که اشک تو چشمام جمع شد و از بابایی گرفتمت و حسابی بوست کردم راستش امروز از بغل بابایی دستاتو میاوردی طرف من که بیای بغل من!!! خدا وکیلی اگه جایی می خوندم یه بچه ی3 ماه و نیمه همچین کاری می کنه باور نمی کردم ولی به چشم خودم دیدم که تو چقدر من و دوست داری هر چند فکر کردم بابات داره یه کاری می کنه که بیای بغل من و هر چی بابات قسم خورد کار اون نیست باور نکردم ولی دفعه ی بعد که با یه دستت بابایی رو هول میدادی عقب و یه دستتم به سمت من گرفته بودی باورم شد کار خودته و من و می خوای یعنی عاشقتــــــــــــــــم ...از کارای جدید دیگه ای که انجام میدی گرفتن سینه ی من با هر دو دستت....گرفتن شیشه شیر با دو دست که اگه شیشت پلاستیکی بود و زورت می رسید حتما" می تونستی نگهش داری ولی چون این شیشت جنسش شیشه ایه برای همین چند ثانیه بیشتر نمی تونی نگهش داری هر چند تلاشتو می کنی! جدیدا" هم دیگه علاقه ای نداری بخوابی رو زمین یا گهوارت یا بغل من... هی سرو بدنتو بلند می کنی که بشینی و وقتی نمی تونی نق می زنی و نهایت اگه ببینی کسی کمکت نمی کنه گریه می کنی چند بار هم که کمکت کردیم بشینی رو پاهات بلند شدی یعنی زمانی که از بازوهات می گیریم تا بلندت کنیم بشینی پاهاتو سفت می کنی و باسنتو می بری بالا و روی پاهات بلند می شی قربونت برم که دوست داری زودتر راه بیفتی و بری نون بگیری!!!