گردش و خرید عید
خوشگلم
دیروز رفتیم فروشگاه رفاه تو رو هم بابایی گذاشت تو آغوشیت منتها این بار صورتت رو به طرف بیرون گذاشت و شما از این بابت خیلی خوشحال بودی گویا! چون با تعجب همه رو نگاه می کردی و کیف می کردی بقیه هم وقتی شما رو می دیدن قربون صدقت می رفتن و به آذری می گفتن الله نه دوزلودی! فکر کنم معنیش می شه خدا چه با نمکه ! یکی دیگه از کاپشنهاتم اندات شده که دیروز تنت کرده بودیم خیلی بهت میاد کلا" رنگ سورمه ای خیلی بهت میاد اینم عکسش
بعد از کلی خرید کردن از رفاه(کلا" من عاشق خرید از رفاه هستم پسمل) رفتیم منصور برای عیدت کادو خریدیم یه لباس خوشگل که روش عروسک داره عکسشو گرفتم میذارم منتها به مامان ناهید که گفتم لباس برات کادو خریدیم گفت سر بچمو کلاه نذارید این حساب نیس! لباس برای عیدش خریدید کادوش رو باید جدا بدید!!!! واویلااااااااا
بعد از خرید برگشتیم خونه و شما کلی شیطون شده بودی 1 ساعت مدام جیغ زدی و پاهاتو کوبیدی زمین بابایی مینداختت بالا جیغ می زدی و کلی می خندیدی به من نگاه می کردی تا نگات می کردم می زدی زیر خنده کلا" دور دوره جیغ و خنده بود! خیلی هم خسته بودی چون تا شب بردمت لا لا کنی 5 دقیقه نشده بیهوش شدی
دیروز وزنت کردیم با بابایی و شده بودی 8200 البته بعد از اینکه بابات تو رفاه از کت و کول افتاد و گفت خیلی سنگین شدی تصمیم گرفتیم ببینیم چند کیلو شدی اینم عکسای جدیدت