من افسرده...
عسلم
الان در خواب نازی ولی اگه بدونی چقدر گریه و بد اخلاقی کردی تا بالاخره تسلیم خواب شدی؟!مثل اون روز شده بودی که بی دلیل گریه می کردی دیگه واقعا" خسته شده بودم یعنی اگه نمی خوابیدی دو دستی می زدم تو سر خودم! از صبح یا بهتره بگم ظهر ساعت 12 که از خواب بیدار شدیم شما نخوابیده بودی فقط ساعت 4 خوابیدی 5 نشده هم بیدار شدی دیگه نمی خوابیدی و بد قلقی می کردی همچین گریه می کردی که اشکات سرازیر شده بود و نفست بالا نمی اومد! همش باید تو بغلم می چرخوندمت تو خونه وگرنه بازم گریه و گریه و گریه تا می خوابوندمت رو تخت و می خواستم بهت شیر بدم انگار که شکنجه قرار بود شروع بشه که چشمت به سینه می افتاد شیون می زدی! خیلی خستم بدم نمیاد یه دل سیر بشینم گریه کنم خیلی سنگینی منم مچهای دستم از وقتی حامله بودم درد می کنه بابات هم امتحان نظام داره نمی تونه کمکم کنه بدتر ین قسمتش اینه که نمی دونم چته! فقط با دندونگیرت یه مدتی ساکت می شدی نمی دونم دندونات می خوان در بیان یا چی! فقط امیدوارم دیگه از این روزهای بد پیش نیان ...برای کسی که از خونوادش دوره نگهداری از بچه ی5 ماهه زیاد کار راحتی نیست برای کوچکترین و راحت ترین کارها هم نیاز به بودن بابات تو خونس اگه بابات نباشه نه حموم می تونم برم نه دستشویی نه هیچ جا! برای غذا پختن همش باید در حال دویدن بین حال و آشپزخونه باشم یک لحظه منو نبینی گریت همه ی ساختمونو بر میداره ...تواین روزای قشنگ قبل از عید که همیشه عاشقش بودم انگار زمان تو خونه ی ما وایساده! از خدام بود مثل همیشه خونه رو بریزم بهم و خونه تکونیمو شروع کنم ولی من با وجود تو حتی فرصت نمی کنم یه کشو رو تمیز کنم تا چند روز پیش 2 یا 3 ساعتی می خوابیدی تو روز ..نمی دونم چه اتفاقی افتاده که اصلا" نمی خوای بخوابی...بیدار شدی عزیزم فعلا" بای