1 سال با تو ...+سفر نامه ی انزلی
عزیزم
می دونم که هم خودت در آینده و هم دوستای عزیزم همین الان فکر می کنن که چقدر تنبل شدم که نمیام وبلاگت! اما خدا شاهده که چند روز پیش به زور وقت پیدا کردم بیام برات بنویسم ولی یهو هر چی نوشتم پرید و منم چند روز با ایترنت قهر کردم! الانم عصبانیم از دستش! ضمن اینکه کلی با ذوق شوق و ذوق نوشته بودم و بعد از اون هم مشکلاتی پیش اومد که تو پست بعدی می گم چرا نشد بیام
بگذریم
باز هم می نویسم با تاخیر
تولدت مبارک عزیز دلم ٧ مهر ساعت ٩:٢٠ دقیقه ی صبح متولد شدی و من همون موقع بیدار بودم و بهت تبریک گفتم و تمام خاطرات اون روز صبح رو تا الان مرور کردم با کلی اشک در چشم و لبخند بر لب! خیلی خاطرات شیرینی بود و من برای تجربه ی اون حس قشنگ حاضرم بارها مادر بشم! باور کن! من عاشق بچم ولی حیف که بابات موافق نیست ! بگذریم
١ سال عمر و جون و هستیه ما بودی و سالها ی بعد هم خواهی بود ....عاشقانه دوستت داریم و می پرستیمت معجزه ی زنده ...عسل مادر....خوشگل پسر.....جیگر طلا...سفید برفی....
خوب بریم سراغ سفر به شمال و ماجراهاش
روز موعود رسید و ما صبح با یه مکافاتی شما رو ساعت ٨ صبح بیدار کردیم ! البته تلاشمون رو کردیم ولی شما بیدار نشدی! و ما همونطور خواب بردیمت تو ماشین که تو پله ها چشمای نازتو باز کردی اولش همچین اخمی کرده بودی دیدنی اما کم کم سر کیف اومدی و چند دقیقه بعدش هم با حرکت ماشین خوابیدی این عکسهای اون رو صبح
تو راه هم خوب خوابیدی یه جای خوشگل هم برای نهار وایسادیم گردنه ی حیران هم مثل همیشه سرد و مه گرفته بود و برای خوردن آش دوغ اونجا هم وایسادیم اینم عکسهاش
البته از این بدتر هم بود طوری که تا ١ قدمی دیده نمی شد
تو عکس بالا هم برای آش دوغ وایساده بودیم و شما و بابایی با هم عکس گرفتید
تو دو تا عکس بالا برای نهار وایساد بودیم و تصویر من و بابات رو تو شیشه ی عینک من می تونی ببینی!
اینم ثبت عکس یه مامان بیکار از خودش! در آینه!
خلاصه به خوبی رسیدیم انزلی ...هوا در مدتی که اونجا بودیم کمی خنک و ابری بود البته این باعث نشد نریم تو آب! هر چند شما انگشت پاتم به آب نخورد چون با دیدن دریا و آب همچین به آدم می چسبیدی که می گفتیم الان زهر ترک میشی! با این حال منه ذوق زده پوشکت رو در آوردم و مایوتو پات کردم و کلی بهت خندیدیم اما یادمون رفت یه عکس ازت بگیریم ! با قایق بادیه آقا جووون رفتیم تو دریا و شما رو هم بردیم نانا هم پارو میزد خیلی حال داد البته فقط همین نبود! ١ بار هم من و بابات با هم رفتیم تو آب بدون شما! هرچند بابای سرماییت زود سردش شد و عطای دریا رو به لقاش بخشید و منم مجبور شدم بیخیال بشم ولی در کل خوش گذشت و یه تولد خودمونی گرفتیم که تو این تولد کلی کادو گرفتید هم تو هم بابات ! چون تولد بابات هم بود و همونجا دو تا شمع روی کیکتون گذاشتیم یکیش ٣٠ و یکیش ١ عکسهای تولدتم تو دوربین خالته که هر وقت بده برات میذارم البته کلی فیلم گرفتیم که برات نگه میدارم یه سری عکس هم با گوشیهامون گرفتیم که این ها از همون عکسهاست
فدای جفتتون
کادوهایی که گرفتی به شرح زیر
آقا جون و ناناجون : ٣ چرخه(همون که تو پست قبلی دیدی) و ١ سکه ی پارسیان ١ گرمی
خاله و شوهر خالت: ٥٠ تومن
آیلین:یک دست لباس
دختر داییم و خانواده : ٢٠ تومن
من و بابات : ١٠٠ دلار
بعد از اینکه از شمال برگشتیم هم دوباره تولد گرفتیم برات اینبار با حضور مامانجون و باباجون تبریزیت که کیکت رو گرفتیم رفتیم خونشون و شما هم کادو گرفتی ازشون
مامان جون و باباجون تبریزی: ماشین شارژی که با سلیقه ی خودمون انتخاب کردیم برات
دست همشون درد نکنه ضمن اینکه همشون به بابات هم کادو دادن که ما رو حسابی شرمنده کردن
اینم عکس کادوها
این همون لباسیه که آیلین خوشگله مهربون برات خریده
اینم کارت آیلین به شما ! البته خودش نوشته ها مطمین باش!
اینم ماشین شارژیت که بعد از برگشتمون کادو گرفتی دستشون درد نکنه برات گل زدن شده ماشین عروس
تازه خودتم بلدی گاز بدی گلم ازش بالا میری پایین میای!
اینم کیکت که تو تبریز گرفته بودیم
اینجا اسکله و اونم کشتی تفریحی میرزا کوچک خان
اینم ناناجون و آقا جون در اسکله
اینم شما در همان مکان که مثل همیشه....
اینم عکسهای ساحل
(عکس پایین) صبح روزی که می خواستیم بر گردیم
و شبهایی که با فک و فامیل کنار دریا می نشستیم
اینم آیلین عسلی که شما رو بغل کرده
یک روز هم رفتیم آستارا و کلی خرید کردیم وکلی شما چلونده شدیخیلی هم بچه ی خوبی بودی و تو بازار خوابیدی تو کالسکت
اون قسمتش از همش بهتر بود! چون من عاشق خرید کردنم
اینم لباسها و اسباب بازیهایی که از آستارا برات خریدیم
عاشق این حباب ساز شدی بیشتر عاشق خودشی تا حبابهاش!
و مسافرت ما روز شنبه به پایان رسید در کل مسافرت خوبی بود خیلی خوش گذشت از همه ی کسایی که باعث شدن به ما خوش بگذره تشکر می کنم در پست بعدی ماجراهای بعد از مسافرت رو می نویسم که چه به سرمون اومد!