آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

اولین کلمه (بابا)...دومین دندون.....و کارخانه ی پنیر سازی آراد!!!

1392/6/4 1:47
نویسنده : شهرزاد
764 بازدید
اشتراک گذاری

گل گل مامانقلب

 بعد از مدتها الان که ساعت 3  صبحه تونستم بیام برات بنویسم قبل از هر چیز بگم که الان 6 ماه و 11 روزته و نمی دونم چرا وبلاگت می گه 6 ماه و 26 روزته! باید درستش کنم یول

چند روز پیش با بابایی برگشتیم تبریز و سفرهای نوروزیمون بعد از یه 13 بدر توپ در کاشان به پایان رسید و ما 13 عصر برگشتیم اراک  و فرداش  اومدیم خونه(تبریز) و طبق معمول من دپرس !!! همیشه همینطوری بودم که هر وقت میام تبریز ناراحت می شم که از خونوادم جدا می شم و هر وقت هم می مونم اراک ناراحتم که از باباییت  جدا می شم! در کل الان بهترم و دارم به روال عادیه زندگی بر می گردم  ...اصلا" با وجود شما مگه می شه غیر از این باشه!  بذار بگم که چه توپولی شدی!  مامان بزرگ تبریزیت و بابا بزرگت بعد از اینکه دیدنت شوکه شدن! و از توپول شدن بیش از حد شما خیلی تعجب کردن و گفتن که شما خیلی بزرگ  و چاق و چله شدی! البته خیلیها این سوال رو ازم می کنن که چی بهت میدم که انقدر چاق می شی ! خبر ندارن که من هنوز اونقدر جرات پیدا نکردم که غذای خاصی بهت بدم و همچنان شیر مادر می خوری و پنیر تحویل میدی!جدیدا" خیلی بالا میاری و به شکل پنیر هم هست! می گن شیرم خیلی چربه برای اونه....دیروز اگه بدونی چیکار کردی با زندگیه مامانی! در یک اقدامه  عجولانه تصمیم گرفتم بهت برای صبحانه بیسکوییت با شیر و برای ناهار حریره بادوم  و برای شام برنج کته و شیر  میکس شده بدم چشمت روزبد نبینه! بعد از خوردن دومین وعده یعنی حریره بادوم گرفتی تخت خوابیدی  ولی تو خواب شروع به سرفه کردی تا بیام ببینم چی شده دیدم برگشتی رو شکم و کلی بالا آوردی ! بعد انگار نه انگار! دوباره یه جای تمیز گیر آوردی و خوابیدی! و من موندم و تخت نازنینم که  تازه ملحفشو شسته بودم! (البته لازم به ذکره که یه چیزی همیشه زیر شما میندازم که شما هم همیشه   جمعش می کنی! ) بعد برات شیر دوشیدم و شما بعد از بیدار شدنت اظهار گرسنگی کردی و بابایی همون شیر دوشیده شده رو داد بهت و شما 2 برابر قبل تو بغل بابایی بالا آوردی طوری که لباس خودت ...لباس بابات....فرش تازه شامپو فرش کشیده شدهگریه میز وسط خونه و سرامیک و پتوت و خرسی که زیرت میندازم همه  کثیف شدن  بدتر از اون قیافه ی شما بود که من رو خیلی ترسوند طوری که  بیخیال زندگیه از دست رفتم شدم و فقط به فکر تو بودم و نگران! اینطوری شد که حالا موندم چی برای غذای  کمکی بهت بدم ! انقدر دوست دارم بیخیالش بشم و تا آخرش فقط شیر بهت بدم! نیشخندحیف که نمی شه!ناراحت

از اتفاقات خوبی که در  روزهای عید افتاد در اومدن دومین دندونته که  وقتی 6 ماه و 7 روزت بود اتفاق افتاد  و الان وقتی گازمون می گیری دو تا جای دندون رو دستمون می مونه که یکیش پدرمون رو در میاره یکی دیگش هنوز درد نداره! نیشخند

و اتفاق خوب دیگه ای که پریروز افتاد این بود که گفتی بابا ...قلب فدای حرف زدنت عسلم نمی دونی چقدر قشنگ می گی بابا خیلی محکم و کامل می گی بابا ...اولش که گفتی  فکر کردم   اشتباه شنیدم و لی بعد ش مدام تکرارش کردی و همین امروز که رفته بودیم خونه ی دوست بابایی هم گفتی بابا و اونا هم شنیدن البته دیروز خونه ی مامان بزرگت هم گفتی و اونها هم فهمیدن که چه پسر باهوشی دارم ماچ حالا این وسطه یکی بابات و بگیره! از خوشی نمی دونه چیکار کنه ! منم هر چی توضیح میدم که آراد هنوز معنیه بابا رو نمی دونه  به خر جش نمیره!

کار دیگه ای که می کنی اینه که علاوه بر دستهات که مدتهاست  به حالت چهار دست و پا می گیریش چند روزیه که سعی می کنی پاهاتوم به حالت چهار دست و پا ببری رو زانو که چند بار یکم تونستی و خسته شدی فکر کنم به زودی موفق بشی قلب

راستی چند وقته که می خوام عکس بزارم برات ولی هر کار ی می کنم می گه سایزش بزرگه! نمی دونم نی نی وبلاگ قاط زده یا چی ! نمی دونم حالا بازم تلاش می کنم عکساتو بذارم عزیز دلم


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

آیدا
18 فروردین 92 17:54
ماشاا. چشم بد به دور خدا حفظش کنه


مرسی آیدا جووون