آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

5 سالگیت مبارک عشقم

1396/7/7 18:15
نویسنده : شهرزاد
1,254 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلممحبت

امروز متولد شدی و من رو خوشبخت ترین مادر دنیا کردی تولدت مبارک عزیز دلممحبت

 

تولد بابا سعیدت هم 5 مهر بود اونم همینجا دوباره تبریک می گم تولدت مبارک عشقممحبت

من تصمیم داشتم یه تولد خودمونی با حضور مامان جون باباجون و عمت اینا و ناناجونت اینا تو خونه ی خودمون که تازه تحویل دادن تو ماه آبان برات بگیرم عشقم ولی مامان جون باباجون امشب دعوتمون کردن و کیک هم می خوان بگیرن عمه الهامت هم دعوت کردن و می خوان برات تولد بگیرن نانا جونت هم که کاشانه  .

روزهای مهدت به خوبی می گذره ائنجا چیزای خوبی یادتون میدن که البته بیشترش رو شما خیلی وقته بلدی مثا دست راست و چپ یا مسواک زدن یا جوراب پوشیدن .در کل هم من راضیم هم شما البه واقعا مدتش کمه کاش لا اقل تا ساعت یک و نیم بود . یه دوست هم پیدا کردی به اسم امیر رضا. اونجا بهتون هم تغذیه میدن هم غذای گرم که خودتون باید بخورید و من خوشحالم که تنبل خانی مثل شما رو دارن راه میندازن .

یه کانال هم داره که همون لحظه عکسهاتون رو میذاره و من در جریانه کارهات هستم

دیگه اینکه امروز جمعه صبح رفتیم تربیت گردی از اون طرف هم رفتیم پارک بازی و شما خوش گذروندی الانم خوابیدی تا شب خونه ی مامان جونت اینا پسر خوبی باشه نه مثل همیشه خواب زده!

هوا رو به سردی میره و در و پنجره کامل بسته شد و ما دیشب شب تقریبا سردی داشتیم

خونمون هم در حال آماده شدنه و  الان در مرحله ی رنگه کنافهاس

پریشبم رفتیم ایل گلی که خوب و خلوت بود  یه سر هم بردیمت شهربازیش که باغ پرندگانش هم رفتی البته حیوون هم داشت و شما عاشق گراز شده بودی اونم با اون دماغ گندش حسابی عاشقت کرده بود

بریم سراغ عکسات

الهی فدات بشم من

عزیزم اینجا داشتم ازت عکس می گرفتم یهو بغض کردی اشکت از گوشه ی چشمت ریخت گفتی مامان دلم برات تنگ می شه .الهی دورتو من بگردم که انقدر با احساسی خدا رو شکر می کنم پسر دارم پسرا مامانی ترین و احساساتی تریننخجالت

اینم توبد بابا سعید

اینم یه روزه دیگه  که می خواستی بری مهد پر از شادی و انرژی

 

 

یه روز بعد از مهد من و بابا رفتیم برای پسندیدن گرده برای خونه ی جدید و کارهای دیگه ی خونمون که  وقتی اومدیم دنبالت رفتیم بیرون کباب خوردیم و از بغل همون کبابی این کفشهارو پیندیدم و برات خریدیم

اینم ایل گلی و باغ پرندگان

 

دیشب رفتیم بیرون هم به خونمون سر زدیم هم یه سر رفتیم خونه ی مامان جون تبریزیت اینا قبل از رفتن شما تو پارکینگ دوچرخه بازی کردی

و اینم خونه ی مامان جون

 

اینم دسر این هفتمون پاناکوتا ی قهوه

اینم عکسهای امروز صبح که رفتیم پارک

اینم نگفتم که خودت گفتی چه پارکی ببریمت با آدرس .گفتی بریم اون پارکه که نزدیکه ترمیناله! خیلی وقت بود اینجا نرفته بودیم یعنی حافظت تو حلقممحبت

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)