آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

عکسها ی فروردین 96

1396/2/27 22:40
نویسنده : شهرزاد
486 بازدید
اشتراک گذاری

لباسهایی که برای عیدت خریدیم

اینو از تسنیم خریدیم

اینو از السی وایکیکی خریدیم

اینم از السی وایکیکی خریدیم

اینم از تسنیم خریدیم

این شلوار تو خونه رو هم ناناجون برات قبل از عید خرید

این بلیز هم ناناجون خرید برات خیلی بهت میاد

اینم عیدی برای نی نیه خالت خریدیم

این لباس رو هم که دو تیکه بود برای آیلین عیدی خریدیم

این گردنبند نقره هم برای تولد ترنم خریدیم

اینم عیدی ناناجون و بابا وحید به شما یه آدم آهنیه پیشرفته که کلی کار انجام میده و کنترلیه البته تو این عکس واضح نیست وقت کنم دوباره عکس می گیرم ازش

یک روز قبل از عید  و شما که گوشیهاتو گذاشتو

و این قیافه ی روزها ی قبل از عیدت که شال و کلاه ناناجون رو مثل مقنعه می پوشیدی مثل دخترا می شدی

ببین قیافتو چجوری کردی جیگررر

اینم تیپ اسپورتت برای عید کفشهاتم برای عید برات خریدیم

همچنان قبل از عید و ببین رفتی گوشی و دستکش پوشیدی  و نشستی کارتون می بینی

 

چهارشنبه سوری و کادویی که از بابا جون تبریزیت گرفتی یه کامیون بزرگ

شما و بابا جون و یاشار در چهارشنبه سوری و یاشار رو می بینی که خیلی چاق شده البته شما اون موقع لاغر بودی الان  تقریبا مثل یاشاری

و همچنان در حال روبوسی

اینم برشتوک شکلاتی هایی که برای مامان  بزرگم درست کردم

حلواهایی که ناناجون درست کرد و با خودمون بردیم اراک و کاشان

اینم کوکی ها یمن با مغز نوتلا برای دختر داییم سارا که با خودمون بردیم کاشان

روز 28 اسفنذ در  راه اراک کاشان شما هم عقب خواب بودی

اراک سر خاک مامان بزرگم

بعد از اراک در راه کاشان و رستوران مارال ستاره من و بابات

مارال ستاره

فردای روزی که رسیدیک کاشان در  راه بازار و خوشتیپ من

اینم لباسهایی که برات از بازار و  فروشگاه سی گل خریدیم  اینو  از سی گل خریدیم  این پایینی از سی گل 20 تومن

اینم از سی گل 20

یه مغازه ی عالییی تو بازار کاشان پیدا کردیم  که هم قیمتاش عالیه هم لباساش الانم که شستمشون آخ نگفتن این پایینیها رو از اونجا خریدیم  بلیز و شلوارک با هم 15 تومن

اینم دوتاش 15

اینم همینطور

اینا رو هم از اراک خریدیم 25

فردای روزی که رفتیم بازار یعنی روز عید پای سفره  ی هفت سین خونه ی مامان بزرگم شما و بابا سعید و بابا وحید

اینم سفره  ی هفت سین  مامان بزرگم

حیاط خونه ی دختر داییم سارا(ترنم اینا) که تازه  ساخت خونشونو تموم کردن و رفتن توش خیلی با صفا و عالیه

اینم کیک به مناسبت روز زن که همه جا بسته بود به زور اینو گیر اوردیم

پسر داییم و دایی بهرامم و بابا سعیدت که پسر داییم در حال خوندنه و داییم در حال زدن   همون شب عید که از تهران مهمون اومد و همه از کاشان و تهران جمع شدن خونه ی مامان بزرگم

شما و سامیار  پسر دختر داییم سحر و ایلین  خونه ی داییم در روزها ی عید

سر خاک بابابزرگم  در کاشان

سر خاک اون یکی بابا بزرگم در چهل تن کاشان  و  بابا بزرگ بابام که شخص معروفیه

اینم شما و نویان تو خونه ی یکی دیگه از داییهام

داییم همون روز  همه ی فامیل رو مهمون کرد به رستوران

 

در راه برگشت از کاشان به سمت تبریز که سر راه رفتیم لالجین همدان و از اونجا هم خودمون آب نما خریدیم  و این ماسک  رو و نانا جون اینا هم آب نما خریدن

همچنان در راه برگشت

این آب نمایی که ناناجون اینا خریدن و قلیون هم ما از  تبریز خریدیم کلا تراس رو سنتی کردن محبت

 

 بعد از اینکه از کاشان 5 فروردین برگشتیم 7 فروردین خالت اینا اومدن تبریز شما و آیلین  در حال رفتن تو حیاط برای بازی

 

یه روز هم با خالت اینا رفتیم پارک مینیاتور و سوار اسب هم شدید اینجا در حال رفتنیم

خالت اینا در همون پارک

در حال خوردن صبحانه  در وسط ایل گلی خالت اینا هم یه میز دیگه نشسته بودن

اینم وسط سقفش از داخل

خالت اینا

ناناجون

 

 

این عکس مربوط به 6 سال پیشه در همان مکان ببین نه شما بودی نه آیلین من و بابا سعیدت چند ماه بوده که ازدواج کرده بودیم

شما و آیلین تو حیاط در حال بازی

یک روز خونه ی مامان جون تبریزیت که بودیم از تهران پسر داییه بابا سعیدت اومد برای عید دیدنو و شما با دخترش نوژان که از شما چند سالی بزرگتره عکس گرفتی

یک روز در خانه

یک روز با بابا وحید

 

یه مدت بد جوری به قوی بودن و داشتن عضله حساس شده بودی و همش فیگور می گرفتی و ما هم باید دست می زدیم به بازوهاتو تعریف می کردیمقه قهه

 

یه روز رفته بودیم لاله پارک در فروردین

 

پسر عموی بابا وحید که روز 15 فروردین فوت کرد و هممونو ناراحت کردخطا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

عاطفه مامی الا
4 خرداد 96 15:51
سلام شهرزاد جون خوبی عزیزم پسرت چه ماه و خوشگل شده خیلی خوشمل شده ..شهرزاد جان تو تلگرام نیستی عزیزم ..یه بار ازت گفتم شماره ات رو بزار نذاشتی …یا ندیدی…دختر چه کد بانویی تو .منم چند دوره کلاس اش پزی رفتم ولی کمتر تو خونه میپزم ..تو خیلی با حوصله ای البته منم هستم ولی من تنبلم بیشتر راحتی رو دوست دارم …واقعا دست مریزاد به خاطر این غذ اها و دسرها…چه عروس خوبی هستی که این همه به خانواده شوهرتم ارادت داری …خدا همیشه شادیاتو مستدام کنه ..راستی خواهرت حامله هست؟ تبریک بگو