آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

کاشان گردی

1396/2/24 21:27
نویسنده : شهرزاد
346 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزممحبت

همونطور که گفتم من و شما و ناناجون  و بابا وحید بدون بابا سعید با ماشین بابا وحید رفتیم کاشان   سر راه غذامونو تو زنجان خوردیم و  خلاصه به خوبد و خوشی بدون اینکه بالا بیاری البته به لطف داروی ضد تهوعت رسیدیم کاشان مامان جون من که خبر نداشت من و شما هم هستیم با دیدنمون حسابی سوپرایز شد از همون اول فهمیدیم عروسی دعوت شدیم اونم عقد کی!!!! سوگل دختر دایی 17 ساله ی من !!! هممون متعجب بودیم   فردا شبش هم تولد ترنم بود که البته ما دعوت نداشتیم فامیل شوهر سارا دعوت بودن با این حال زنگ زد که بیان دنبال شما و ببرنت ولی من  داشتم بهت شام میدادم و گفتم ساعت 9 شما می خوابی و نمی شه    خلاصه برات بگم کاشان خیلی بهمون خوش گذشت با اینکه اکثرا اینترنتم قطع بود و ماهواره هم نداره مامان بزرگم ولی خونش خیلی با صفاست و همیشه هم یکی از داییهام بود که بیاد بهمون سر بزنه یا ببردمون کاشان مال و گردش من که خیلی خونه ی مامان جونمو دوست دارم ایشالا صد سال عمر کنه  مامان جونم. شما هم بهت بد نمی گذشت یا نویان میومد اونجا که البته به دعوا ختم می شد یا همش داشتی می خوردی انقدر که تو دو هفته ای که کاشان بودیم یکی دو کیلو راحت چاق شدی و همه هم اینو می گفتن که آراد چقدر نسبت به عید چاق شده من یکی که اصلا نمی تونم بغلت کنم شدی 23 یا 24  اطمینانی به ترازو ی خونه ندارم تو خونه 23 هستی ولی بیشتر به نظر میای

خلاصه یه شب رفتیم  شهربازی تو کاشان مال و  برای شام هم زن داییم بردمون بالای کاشان مال شام خوردیم یه روز هم من و ناناجون  و شما با هم رفتیم خرید و گردش و از ایرانیان برای خودم و شما لباس خریدم یه روز هم که عقد سوگل بود تو  دفتر خونه  و از اون طرف هم رفتیم رستوران باغ بهش برای شام عقد که کلی با ترنم بدو بدو کردی و منو دق دادی بس که ترسیدم گم بشی یه روز دیگه هم تولد نوژان دختر دختر داییم که تهران زندگی می کنن بود که تو کاشان همون باغ بهشت  تولد گرفته بودن و شام هم همونجا دادن ...برای عقد سوگل دایی داودمو زن داییم  و پسر داییم از تهران و دایی داریوشم به تنهایی از کرج اومدن کاشان و حسابی دید و بازدید مون تازه شد فردای عقد هم دایی داریوش و داوودم تصمیم گرفتن برن سر خاک بابا بزرگم که شما یه پا وایسادی که منم ببرید منم میام ! اونام بردنت منم دلم مثل سیر و سرکه می جوشید  که الان اذیتشون نکنی یا دستشونو ول نکنی که عکس فرستادن دیدیم بله داری بستنی می خوری  خلاصه روزهای خوب کاشان گردیبه سرعت تموم شد  البته بگم که خونه ی مامان جون رو تغییر دکوراسیون دادم به کمک مامان و بابام  اساسی تغییر دادیم خیلی عالی شد همه ازم تقدیر و تشکر کردن خود مامان جون هم خیلی ازم تشکر کرد نمی دونه من خودم عاشق تغییر دکوراسیونو خونشم !عینک

یک روز عصر  با شما و ناناجون به وسیله ی آژانس راهیه قمصر شدیم و رفتیم ویلایی که کرایه کرده بودیم و تا شب عمو حمیدم از اراک با زن عموم و عمم از تهران و بابا وحید و پسر عموها و زن عمو ی بابا وحید و شوهر عمم بهمون پیوستن شما هم که همش در حال زبون ریختن و خوندن  آهنگ دوست دارم زندگی رو بودی   خلاصه فردا صبحش هم رفتیم قمصر گردی و کاشان گردی و نهار هم به اتفاق همه رفتیم دوباره کاشان مال

فرداشم مراسم سالگرد یکی از فامیلهامون هم بود که همه رفتیم چهل تن کاشان  و از اونجا نهار رفتیم رستورانی که تدارک دیده بودن  و از همونجا از هم جدا شدیم و ما با بابا وحید رفتیم به سمت تهران و از اونجا بدون بابا وحید سوار اتوبوس شدیم به مقصد تبریز و صبح زود ساعت 4 رسیدیم خونه تو اتوبوس عالی بودی مونیتور هم داشت و شما تا کلی وقت داشتی برای خودت کارتون باب اسفنجی میدید و غذامون هم تو اتوبوس دادن که جوجه کباب بود و شما کلی خوردی و آخر سر مقادیری خوابیدی و بعد از هفت ساعت رسیدیم

از وقتی که اومدیم یه بار باغلا رباغی  رفتیم که از شانس خوبمون هوا عالی نه سرد نه گرم خلوت و عالی بود و شما حسابی بازی کردی و بعدش هم رفتیم ایل گلی برای شام وسایلمون هم برده بودیم برای یه پیک نیک خوب که رعد و برق گرف چه رعد و برقی بعد بارون گرفت که با اینکه زیر آلاچیق بودیم یکم خیس شدیم  ولی انقدر خوش گذشت و خندیدیم که حد نداره

راستی با توجه به اینکه همچنان خونمون رو تحویل  ندادن تصمیم عجیبی گرفتم! و عملیش کردم! اتاق رو تبدیل کردیم به اتاق شما! یعنی تختمون رو با کلیه ی وسایل اتاقمون رو جمع کردیم بردیم گذاشتیم تو زیر زمینه مامان جون تبریزیت اینا و وسایل شمار و تمام و کمال آوردیم از خونه ی مامان جونت و چیدیم تو اتاق انقدر از این کارم راضیم که نارحتم چرا زودتر این کارو نکردم شما با دیدن اتاقت انقددددددرررررررررر ذوق کردی و بالا پایین پریدی که اشکم داشت در میومد همش ازم تشکر می کنی حتی الان که دو روز  از اون روز گذشته بازم تشکر می کنی می گی ممنونم مامان که برام اتاقمو چیدی همه ی اسباب بازیات برات تازگی دارن و همش باهاشون سرگرمی  خیی خوشحالم که خوشحالی عشق من محبت

امروز هم  با بابا سعید رفتی فوتبال البته بابات به خاطر آسیبی که دیده بازی نمی کنه دیگه ولی شما رو برده بود خیلی دوست داشتی و پسر خوبی بودی اونجا تا اومدی خونه گفتی اونجا همه بهم می گفتن چقدر خوشگلی و صورتتم جوش زده بود که بابات گفت گازت گرفتن و بوس مالیت کردن حسابی برات خوراکی هم خریده بودنخندونک

عکسها رو وقت بشه فردا تو پست بعد میذارم از نظر عکس  عقبم هنوز عکسهای فروردین رو کامل نذاشتم عکسهای این پست هم هست که نذاشتم  ولی خدارو شکر از نظر    روزانه هات رسیدم و تا امروز رو برات نوشتم

راستی یه اتفاق وبلاگیه خوب  یکی از دوستهای وبلاگت به اسم ثنا جوون بعد از یک سال وبلاگش  آپ شده اونم با چه مطلبی مامانش براش نی نی اورده یه داداش کوچولو  خیلی خوشحالم فرشته
 

پسندها (3)

نظرات (1)

مریم(مامان ثنا جون)
25 اردیبهشت 96 1:27
سلام به شهرزاد جون و اراد جونم خدا رو شکر که حالتون خوبه و بهتون خوش میگذره انشاالله همیشه خوب و خوش باشین ممنون که به وبلاگ من سر زدین دلم براتون تنگ شده بود ماشالله اراد جون واسه خودش اقایی شده عزززززززززززززیزمی