آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

عید 96

1396/1/28 16:59
نویسنده : شهرزاد
942 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلممحبت

به شدت برای  جبران عقب موندن از روزانه های وبلاگت دارم تلاش می کنم  و الان می خوام برات از روزهای قبل و بعد از عید 96بگم تا امروز  اگه شما بیدار نشی تا چند ساعت. ایشالا می تونم تمومش کنم وگرنه دوباره میفته به فرداها

اینو بدون که برای یاداوریش خیلی باید فکر کنم تا بنویسم

روزهای قبل از عید  مثل هر سال اول با خونه تکونی شروع شد منتها فرق امسال با پارسال این بود که شما امسال مهد نمی رفتی و کار ما سخت می شد از یک طرفی هم برای اولین بار من استارت خونه تکونی رو از بهمن زدم اونم در حالی که ناناجون رفته بود کاشان و مشغول خونه تکونیه مامان بزرگ من بود  یعنی هم شما تو خونه بودی هم من دست تنها .ولی خوبیش این بود که تو بهمن کسی خونه تکونی نمی کرد بنابر این فشار آب عالی خشکشوییها خلوت و کلا اوضاع بر وفق مراد بود منم با وسواس همیشگی امسال رو هم به سلامتی خونه تکونی کردم تا یه جایی بعد ناناجون از کاشون بر گشت و کمک  کرد بهم  همون موقع ها بود یا اسفند بود که خونه ی هستیا اینا (همسایه ی طبقه اول) ناناجون اینا دزد اومدسبز کلی طلاهاشونو برده بود همون شب طبقه ی اول خونه بغلی هم دزد اومده بود یعنی دزده اول اون خونه رو زده بود  بعد از تراس اونا اومده بود خونه ی هستیا اینا رو زده بود  بعد از اون و با توجه به اینکه خونه ی سمت دیگه ی ناناجون اینا در حاله ساخته و داربست زدن نانا جون و ما هم کلی ترسیدیم و  تصمیم گرفتن کلی پول خرج کنن و به این ترتیب تراس خونه رو سرتاسر شیشه کردن از این ریلیها که باز و بسته می شن عالی شد  یعنی انگار حیاط دار شدن هر چند با عرض کم ولی خیلی با حال شدهعینک

خلاصه تو روزهای قبل از عید  که خونه تکونی هم اسفند نشده تموم شده بود حسابی وقت داشتیم برای خرید و گردش  اولاش که خلوت هم بود قشنگ یه روز با نانا جون و بابا وحید جمعه صبح زدیم از خونه بیرون وای چه ال و هوایی  یعنی عاشق  روزای قبل از عیدم رفتیم بازار و تربیت و منصور و خلاصه تا شب گشتیم نهار هم تو تربیت خوردیم و شما چه خوب غذا خوردی حسابی گشنت شده بود از اون همه راه رفتن  خیلی هم آقا بودی و این شاید بتونم بگم اولین بار بود که اصلا صدا ازت در نمی اومد و دستمونو گرفته بودی راه می رفتی این همه هم راه رفتیم اصلا نگفتی خسته شدم خلاصه کلی خرید کردیم از لباس عیدت بگیر تا کادوی عیدت  و کادوی تولد نانا جون و کادو ی تولد یاشار و کادو ی تولد مامان جون تبریزیت و کادوی تولد ترنم و کلی خرت و پرت دیگه ماشالا ما تو اسفند کلی تولد داریم  لباس خریدن برات خیلی سریع انجام شد بر عکس همیشه چون این بار ناناجون و بابا وید هم بودن و نظر میدادن بابا سعیدت اصلا هیچ وقت نظر نمیداد برای همین من دودل می شدم و نمی خریدم!!!

البته من امسال در نظر داشتم برات کت قرمز بخرم که متوجه شدم عمت هم همین تصمیم رو داره منم بدون اینکه بهش بگم که من می خواستم کت قرمز بخرم کلا از خرید کت قرمز منصرف شدم و یه چیز بهتر خریدمخندونکالا تو عکس می بینی قیمتشم مثل پارسال شد 250 تومن و درست از همون مغازه ی پارسالی خریدیم  تو خیابون منصور

یه روزم با بابات رفتیم تسنیم و ستاره باران و از ال سی وای کیکی ستاره باران برات دو تا بلیز خوشگل خریدیم از تسنیم هم برات یه کفش  و دو تا بلیز دیگه خریدیم  خلاصه لباسای خوبی امسال داشتن کلا راضی بودم

ال سی واکیه ستاره باران خیلی بهتر از لاله پارکه یعنی آدم میره توش نمی خواد بیاد بیرون همش می خواد خرید کنه قیمتاشم عالیه در حالی که تو لاله پارک هر چی دارن  تکراری و قدیمیه

خلاصه بابات و منم خریدامونو کردیم و رسیدیم به تولد ناناجون که من براش کیک درست کردم بازم با سس براق و کیکشم  به شکل ماهی درست کردم چون هم نماد ماه اسفنده و نانا جون اسفندیه هم نزدیک عیده ماهی گلی درست کردمزیبا

امسال برای یاشار تولد نگرفتن  به جاش به ما گفتن برای چهارشنبه سوری که تولد مامان جون تبریزیت هم بود بریم خونشون و یاشار اینا هم بیان یه کیک بگیرن ما هم کادومونو بدیم  نانا جون هم دعوت کردن منم ژله ی تنگ ماهی و سبزه ی عید درست کردم  و براشون بردم حسابی خوششون اومده بود  ولی از کیک خبری نشد  و ما فهمیدیم قرار نیست کیک بدن  منم ناراحت شدم برای مامان جونت که اونم تولدش بود ولی کیک نداشت به جاش  روز بعدش که برای نانا جون تولد گرفتیم برای ناناجون و مامان جون تبریزیت کیک درست کردم برای نانا جون که گفتم ماهی برای مامان جون تبریزیتم پروانه درست کردم فرداش فرستادم براش انقدر مامان جونت خوشحال شده بود که بهم تلفن زد گفت به داشتن عروسی مثل من افتخار می کنه زیبامحبت

برای چهارشنبه سوری به شما یه کامیون بزرگ دادن و به من صد و پنجاه تومن پول و یه کاسه ی بزرگ آجیل و یه جعبه شیرینی 

روز 27 فروردین من برشتوک شکلاتی درست کردم برای مامان بزرگم در کاشان و کوکی شکلاتی با مغز نوتلا  برای دختر داییم سارا

 

و به این شکل روزهای قبل از عید ما به پایان رسید

و ما روز 28 اسفند ساعت 5 صبح راه افتادیم به مقصد اراک! بله  من بعد از دوسال راهی اراک شدم شهری که دلم براش تنگ شده بود  برای نهار رسیدیم اراک و برای تجدید خاطره و سیر کردن شکممون رفتیم لوکس نقره ایه خیابون امام   بر خورد گارسونها جالب نبود ! البته ما منتظر دیدن این چیزها بودیم چون تو تبریز همه خیلی مودب و مهربون رفتار می کنن و ما می دونستیم از اراک نمی شه این توقع رو داشت با اینکه شهرمه ولی متاسفانه این حقیقتی بود که من هیچ وقت نخواسته بودم قبول کنم بهر حال بعد از کلی نشستن یکی با بد خلقی اومد گفت چی می خواید! نه سلامی نه خوش اومدی ! خلاصه خورد تو ذوقم  بعد از خوردن غذا رفتیم تو دل مردمی که اومده بودن برای خرید همون روزهای قبل از عید تو اراک که من همیشه عاشقشونم ولی این بار  مثل همیشه نبود انگار من دیگه مال این شهر نبودم همه چیز برام عجیب بود پیاده روها ی کثیف پر از کاهو و پر از آشغال می رفتیم از مغازه دارها خرید اصلا رفتارشون جالب نبود همه مثل همون گارسون! حتی جلومون  فروشنده دعواش شد با مشتری سر اینکه گفته بود یکم گرونه !  پامونو میذاشتیم تو خیابون انگار مسابقه رانندگی شروع می شد که هر کی زودتر بزنه به  ما برندس! از خط عابر پیاده رد می شدیم سرعت ماشینها دو برابر می شد که ما مجبور می شدیم بدویم! در حالیکه تو تبریز بر عکسه سرعتشونو کم  می کنن یا کامل وا میستن تا رد بشیم خلاصه یکم  اونجا خرید کردیم و یه دوری پیاده تو عباس آباد و خیابون امام زدیم و در خونه ی قبلی رفتیم از دور تماشا کردیم و رفتیم سر خاک مامان بزرگم و حلواهایی رو که ناناجونت تبریز  حاضر کرده بود اونجا پخش کردیم و بر گشتیم   سمت ماشین و حرکت به سمت کاشان  خارج از اراک یه سری لباس فروشی بود که باباتم دو تا تیشرت از اونجا برای خودش خرید و برای شام هم رفتیم فکر کنم اسمش مارال ستاره  بود که غذاش عالی بود غذای ایتالیایی داشت  عالی بود

شب رسیدیم کاشان از دیدن مامان جونم خیلی خوشال شدیم فردا صبحش با بابا سعیدت و شما راهی بازار سر پوشیده ی کاشان شدیم و کلی لباسهای خوشگل تو خونه ای برات خریدم برای خودمم دوباره مانتو خریدم خلاصه یکی از بهترین روزها ی کاشان رو گذروندیم عصرش هم با بابا وحید و شما و بابا سعید رفتیم قلیون کشیدیم و چایی و آش خوردیم تو خیابون فین .همه جا خلوت چون هنوز مسافرها نیومده بودن فرداشم که عید بود  و سال تحویل رو تو خونه ی مادر بزرگ من دور سفره ی هفت سین نشستیم و شب همون روز سی فروردین دایی من به همراه خانواده از تهران رسیدن و ما هم بعد از شام رفتیم خونه ی دختر داییم سارا که تازه خونشونو ساختن و یه حیاط سنتی و عالی داره  خلاصه فرداشم خاله شهنازت اینابهمون ملحق شدن و  روزای خوب عید  و دید و بازدید شروع شد  شما خوب بودی ولی در مجموع چون آیلین و شما با هم نمی ساختید همش در حال کتک کاری بودید و گریه ی آیلین! جالبیش اینه که اون شما رو می زد شما آخ نمی گفتی و اصلا کسی نمی فهمید بعد که جوابشو  میدادی و دستت بهش می خورد جیغ و داد و گریه ی آیلین می رفت هوا قه قههو اینجوری همه فکر می کردن شما مقصر بودی !البته بدون من هیچ وقت فکر نکردم  شما مقصریخندونک

روزهای خوب عید خیلی زود گذشتن و ما در روز  پنج فروردین  برگشتیم تبریز  البته  از راه همدان اومدیم چون می خواستیم بریم لالجین همدان و اونجا ناناجون و بابا وحید برای تراس شیشه شدشون آب نما خریدن  ما هم خوشمون اومد یه آب نمای کوچیکتر برای اتاق شما که در آینده خواهی داشت یدونه خریدیم محبت

غذامونم همون جا تو یه رستوران سنتی خوردیم و راه افتادیم به سمت تبریز و شب رسیدیم و تند تند وسایل رو جمع کردیم و خودمونو برای 7 فروردین آماده کردیم 7 فروردین خاله شهناز و دایی مصطفی و آیلین  با هوا پیما اومدن و منم براشون شیرینی پاپل درست کرده بودم خیلی از شیرینیها خوششون اومد و بذار بهت بگم شما انقدر دوست داشتی که همش در حال خوردنشون به صورت دزدکی بودی! قه قهه

 خیلی بهمون خوش گذشت شما هم با آیلین یکم بهتر شده بودید براتون ماشین و موتورت رو شارژکرده بودم که دعواتون نشه و با هم تو خونه ویراژ میدادید

خلاصه به گشت و گزار گذشت   یه روز ستاره باران و تسنیم یه روز صبح رفتیم ایل گلی صبحانه خوردیم شما فقط کالباس خوردی! تازه از فرداشم برای صبحانه دستور کالباس میدادی!قه قهه

روزای خوبی بود که به سرعت باد گذشت

بعد از روزهای خوب پسر عموی بابا م سکته کرد و فوت شد که خیلی برامون ناگهانی و نارات کننده بود مخصوصا برای بابام که  با هم بزرگ شده بودن  بعد از اون هم حسن جوهر چی و عارف لرستانی فوت شدن و زلزله ی مشهد و سیل  آذر شهر و عجب شیر  روزهای بدی رو در سال جدید رقم زد

آخر این هفته میریم کاشان البته من و شما و ناناجون و بابا وحید بدون بابا سعید دو هفته ای می مونیم و با فامیل قمصر هم میریم

دیگه بریم سراغ عکسات

لباس عیدت

اینم تو تنت همراه با کفشت و شکلکی که در آوردیمحبت

این عیدیه امسالت فروشگاه که کلی تبریز رو گشتیم تا یه دونه تو مشروطه پیدا کردیم خیلی دوسش داری اصلا خودت از چند ماه پیش سفارش داده بودی بهمون ما هم نخریده بودیم

خیابون تربیت همون روزجمعه که تو اسفند رفتیم خرید از صبح تا شب

همون روز تو ماشین و شما و ناناجون و بابا وحید که چپ و راست بوست می کردن

ببین ناناجون رو چطوری نگاه می کنی

یه روزم قبل از عید من و بابا سعید بعد از اینکه مثل هر شب ساعت 9 خوابیدی  دوتایی رفتیم ایل گلی و بستنی خوردیم تو امارت وسط ایل گلی این بستنی بابات بود

اینم سان شاین من بودزیبا

عکسهای مربوط به عید و بعد از اون پست بعد

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (1)

ساغر
30 فروردین 96 20:51
وای چه شهر زیبایی دارین من مشهدی هستم عید رو اومده بودیم تبریز واقعا شهر تمیز و زیباییه،از مرکز خرید اطلس تو ولیعصر و لاله پارک کلی خرید کردیم جنسهاش عالی بود
شهرزاد
پاسخ
شهر شما هم خوشگله خانومی....بله تبریز هم شهر خیلی خوبیه خوشالم بهتون خوش گذشته