آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

کوتاهیه موی دائمی!+تولد مامان شهرزاد+زلزله

1395/3/30 19:03
نویسنده : شهرزاد
1,580 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزممحبت

نمی دونم چرا تنبل شدم در راه نوشتن وبلاگت ولی اصلا" نگران نباش نه تنبلیه من و نه سانسورهای اعصاب خورد کنه نی نی وبلاگ شاکیو نه هیچ عامل دیگه ای نمی تونه باعث بشه که من دست از سر وبلاگ نویسیت بر دارمراضی   داریم روزهای سرد و جالی رو می گذرونیم ! و همونطور که در پستهای قبلی گفتم این هوا خیال گرم شدن نداره! همش داره تگرگ و بارون میاد هر روز! یعنی می تونم بگم با سویی شرت میری بیرون حتی الان که دو سه روز مونده تا تابستون شروع بشه ! پیک نیک رفتنمون هم به همین منظور تعطیل شده تا ببینیم بالاخره کی هوا می خواد گرم بشه!متنظرامروز چنان تگرگی اومد که من داشتم سکته می کردم! یکم از فندق بزرگتر بود و صدای دزدگیر همه ی ماشینها در اومده بود بماند که دیروز صبح هم زلزله اومد با مرکزیت خود تبریز و با اینکه ریشترش 3و 7 دهم بود اما خیلی بیشتر احساس می شد و ما که هممون خواب بودیم فرار کردیم رفتیم زیر میز بماند که من فکر می کردم دارم خواب می بینم و تو خواب بلند شدم با حرکاتی که به نظر خودم اسلوموشن بود و دست شمایی که تو جات خواب بودی گرفتم که ببرمت ! و اصلا" یادم نبود شما خوابی بعد نفهمیدم چطوری بغلت کردم که با شما با هم خوردیم زمین! یعنی دنیا تا حالا  تو زلزله ای با این ریشتر مصدوم به خودش ندیده بود ! حالا دید من اولیشم!خندونک چنان زانوم کبود شده با درد شدید! یعنی زلزله منو نمی کشه که خودم خودمو و شاید شما رو!خندونک از اتفاقهایی که تو این ماه افتاده غیر از اینایی که گفتم  می پردازیم به تولد من که زودتر گرفتیم با حضور بابا وحید و ناناجون و خودمون  و کیکی خوردیم و شمع 32 سالگی فوت کردیم و 1 سال از عمرمو با فوت خودم خاموش کردم! خطاو کادوهای خوب خوبی گرفتم  شما هم خواب بودی عزیزکم....آخه از وقتی که از مسافرت برگشتیم بعد از اون سرمی که زدی و اشتهات و از دست دادی تا یکی دو روز بعدش بینیت کیپ شد و آبریزش بینی و چشمی پیدا کردی و مریض شدی منم خودم بهت داروی سرما خوردگی و حساسیت دادم فکر کنم تو پست قبل گفتم که اثر هم نداشت جز اینکه خوابالو می شدی و خلاصه تو تولد من هم خواب بودی البته دلم نیومد ...آخرش بیدارت کردم باهات عکس گرفتم خلاصه فرداشم تولد بابا جون تبریزیت بود که اونجا هم دو باره برام تولد گرفتن و کادو گرفتم و با بابا جون با هم شمع هامون رو فوتیدیم! من 32 باباجون 59 من 17 خرداد بابا جون 16 خرداد ! شما و  یاشار چها که نکردید اصلا" نمی شه با هم یکجا باشید مخصوصا" که شما خوابت میومد ووقتی خوابت میاد 100 برابر شیطون تر و ویرانگر تر می شی.3 بار بلا سرت اومد یه بار افتادی رو یاشار دندونت لبت رو خونی کرد یک بار لیز خوردی افتادی وسط آشپزخونه با شکم من و بابات مردیم و زنده شدیم از ترس اینکه از درد از حال نری ...یه بارشم با صورت خوردی به سر یاشار !از  چیزای دیگه ای که این ماه اتفاق افتاده کوتاه کردن موهات به شکل کاملا" پسرونست و شما رسما" دیگه مرد شدی و  با اینکه من عاشق موهای ابریشمی و لختت هستم ولی دیگه بلند نمی کنیم تا وقتی که بزرگ بشی و از سن مدرسه خارج بشی ...خسته شدم بسکه به همه توضیح دادیم پسری دیگه الان راحت می فهمن که پسری البته امیدوارم! ضمن اینکه برای خودت هم سوال پیش اومده بود که فرق دختر و پسر چیه و من دخترم یا پسر و از این مسایل که خدا رو شکر کامل فهمیدی ...از وقتی برگشتیم دو سه بار پیک نیک رفتیم ایل گلی ....یه بار بدون نانا رفتیم لاله پارک شام خوردیم البته نانا خودش نخواست بیاد! سکوت شهر بازی ایل گلی هم که عضو ثابت این روزامون بوده یه بارشم رفتیم باغ پرندگانش که خیلی برات جالب بود  یه بارشم با نانا جون رفتیم شهربازیش که سوار قطار شدیم ...یه روزم ناناجون رفته بود خرید وقتی برگشت دیدم تو کیسه های خریدش یه مشت بلیط رایگان شهربازی باغلارباغی گذاشتن  خودشم نفهمیده بود ! خلاصه توفیق اجباری شد برای ما که تا حالا نرفته بودیم باغلار باغی ! و شما تونستی سوار قو ...تاب ...قایق...بشی بقیش بزرگونه بود اما با ما سوار چرخ و فلک شدی یه آشی هم خوردیم و برگشتیم خونه 

راستی یه روز رفتم آزمایش و از اونجا برای صبحانه با بابات رفتیم ایل گلی هم املت خوردیم هم دور استخر رو گشتیم خیلی خوب بود شما هم تو خونه خواب بودی و نتیجه ی اون آزمایش حدسی بود که درست از آب در اومد بله مامانت فهمید کم کاری تیرویید داره!غمگین و منم به جمع آدمهای قرص خور خواهم پیوست به زودی چون هنوز دکتر نرفتم حالا فهمیدم چرا انقدر موهام میریزه!سکوت

راستی خبر خوب اینکه خونمون  قطعی شهریور تحویل داده می شه و توش رو رنگ کردن و همه ی کاراش تقریبا" تموم شده به زودی کناف کاری داریم  و یه خبر دیگه مربوط به همین موضوع هست که فعلا" نمی گم تا ببینیم چی میشه وقتی شد می گم خندونک

یه روزم من و شما و بابا سعید با توجه به وبلاگ آنیسا جون و آشنایی با پارک مینیاتور از اون طریق ...رفتیم پارک مینیاتور رو از نزدیک دیدیم و شما رو سوار اسب واقعی کردیم همینجا ازش تشکر می کنیم که ما رو  با جاهای دیدنی تبریز آشنا می کنه! یعنی من الان یه جاهایی رو بلد شدم که بابا جون مامان جون تبریزیتم بلد نیستن! در اون حد !خندونک

یه روزم دعوت شدیم برای افطار خونه ی عموی بابات  که  خیلی اذیتم کردی و از اونجایی که مردونه زنونه رو جدا کرده بودن حسابی پدر من در اومد بس که از پله ها رفتی بالا و پایین و من نگران از اینکه نری بیرون از خونه کلا"!  آخر سر هم سر از پشت بوم در آوردی و همه  رو شوکه کردی بعد از بسیج شدن برای پیدا کردنت اونجا کشف شدی! خسته

بریم سراغ عکسات

این چند تا عکس رو با کمال تعجب جا گذاشته بودن از عکسهای  مربوط به آبادان

نانا جون ومن و خاله شهناز

اینجا هم اهوازه  روسری بهت میاد ها خندونک

اینم بعد از اینکه رسیدیم تبریز و شما و بابا رفتید بیمارستان

بقیه ی عکسها مربوط به تبریز

شهربازی ایل گولی و اینم وسیله ی بازیه مورد علاقت

پایینه خونه ی مامان جون تبریزیت اینا که تازه از مستاجر خالی شده بود  و شما اونجا ماشین بازی می کردی

همون روز

بازم همون روز جلوی خونه ی باباجون تبریزی

عکس پایین هم بازم شهربازی ایل گولی باغ پرندگان و حیوانات

در قطار شهربازی ناناجون و شما و بابا سعید

وقتی خودت لباس می پوشی! جوراباتو!خنده

از اون خوابهای خوشگلتمحبت

یه روزم رفتیم پارک پتروشیمی که با باباجون و یاشار قرار داشتیم

همش در حال خنده بودی ...خنده می گم ها ...قهقهه

بعد از اونجا هم بدون یاشار و بابا جون رفتیم لاله پارک

و بعد غذا خوری

گل پسر منی عشقمبوس

عکس زیر هم  روزیه که رفته بودیم باغ شمس دوباره اینبار با بابا وحید و ناناجون   همون موقع بود که تصمیم گرفتم  موهاتو کوتاه کنم چون هی مرده می گفت دختر خانوم بیا اینجا دختر خانوم برو اونجا!عصبانی

و فردای اون روز به همراه بابا وحید و بابا سعید راهیت کردم برای کوتاهی موهای نازنینت

اینم بعد از کوتاهیمحبت

عاشق بازی کردناتم مثلا " اینا قایقن اونام تو قایق نشستن خندونک

اینم کیک تولدم تو خونه ی ناناجون و شمع 3 که پیدا نشد! شمع 2 به مناسبته 2 سالگیمزیباخندونک

بقیه ی عکسهای مربوط به تولدم تو خونه ی ناناجون رو تو پست خصوصی میذارم

اینم عکسهای تولد دوباره ی  من و باباجون تبریزیت

شما و یاشار  همان لحظه

اینجا هم دم در پارک آنالار آتالاره

اینجا هم پارک مینیاتور

ایل گولی کوچولو

اسبهای کوچولو

عاشقتم مرد کوچک من محبتبوس می خواستیم بریم خونه ی مامان جون تبریزیت اینا

شبش هم به دلیل بینیت که همچنان کیپ بود همراه با آبریزش و صدات که خروسک شده بود رفتیم بیمارستان کودکان

یک روز تگرگی

 

اینم یه روز دیگه که تگرگاش خیلی بزرگ بودن وقتی به پشت بوم می خورد می گفتم الان سقف سوراخ می شه البته این خورد شدشه اصلش از اینم بزرگتر بود

در باغلارباغی

عشقم قبل از اینکه بریم خونه ی عموی بابات تو ماشین حسابی خوابیدی

خوشگلم یه روز با بابات عشقولانه خوابیدی

عشقم دیروز از خواب بیدار شدی  اونم ساعت 8 و نیم شب  بازم خوابت میومد (اثر داروهاست)قیافه ی خوابالوت رو ببین عسلمبغلتا بیدار شدی هم رفتی با بابات بستنی خریدی  ماشالا گلم روزی دو سه تا بستنی می خوری  تازه سردت هم بود البته هوا سرد بود  بابا می خواست با ماشین ببردت اما شما می گفتی  نه با ماشین بریم بابا نمی بینی هوا سرده من سردمه ! تنبل خانبغل

همیشه خوب بخوابی عزیزم

راستی ناناجون با بابا وحید رفته کاشان و هفته ی دیگه با دایی بهرام و زنداییم و سوگول میان تبریز و شما از این بابت بسییییار خوشحال

راستی یه عکس با حال که عمت برات درست کرده ببین اگه دختر  هم می شدی جیگر می شدی محبت

عکس دستکاری شده                                              عکس واقعی

 

قه قههقه قهه

 

 

پسندها (1)

نظرات (5)

ديزل ژنراتور
31 خرداد 95 17:43
خيلي زحمت مي کشيد ممنون
محجوب بانو
31 خرداد 95 19:01
سلام عزیزم ماشالله چه پسر نازی دارید انشالله همیشه سلامت باشید خیلی خوشحال میشیم به بوی بهشت ما هم بیایید
رضوان
5 تیر 95 4:01
شهرزاد جونم تولدت مبارک خانومییی....جیگر اراد پسر خوشتیپراستی اون برنامه اسمشlike parent هست..از بازار دانلود کردم
مامان فهیمه
5 تیر 95 12:06
آراد دوست داشتنی با اجازه لینک شدید
محبوبه مامان الینا
6 تیر 95 8:32
سلام عزیزم تولدت با تاخیر مبارک چه خوب که مث سابق اینقدر با هیجان و پربار مینویسی در مورد نی نی وبلاگ باهات موافقم عکسها عالین عجب تگرگی!!!!! وای عکس آخر