آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

عکسهای وعده داده شده

1395/1/23 0:52
نویسنده : شهرزاد
967 بازدید
اشتراک گذاری

قبل از هر چیز از دوستای خوبمون که نظراتشون مدتهاست در نوبت تایید شدن هستن عذر می خوام تصمیم گرفتم همه رو بدون جواب تایید کنم  ببخشید که وقت نمی کنم جواب بدم البته هر کدوم سوالی باشه جواب میدم دوستای خوبم مرسی از نظرهای خوبتون همتون رو دوست دارمبغل

سفره ی هفت سینمون  ...حالا که فکر می کنم می بینم خوب می شده اگه زیرش رومیزی مینداختمسکوت

و وقتی از خواب بیدار شدی  با قسمتی از عیدیت عکس گرفتی
 

ناناجون و بابا وحید هم برای عیدت تقویم سفارش داده بودن که 6 تا بود دستشون درد نکنه ما هم به عمه الهام و خاله شهناز و مامان جون من و مامان جون تبریزیت اینا یکی دادیم اینم مال خودمونه  و اولین عکسش اینه

بعد از اون فروردین  ...خیلی خوب در آورده ...عکساشم من انتخاب کردم  برای هر ماه میام  عکس مربوط به اون ماه رو برات میذارم اینجا

اولین روز عید و عید دیدنی خونه ی مامان جون تبریزی و بابا جون تبریزی

 

و زمانی که آیلین اینا رسیدن شروع به کشیدن آبرنگ کردید و شما برای اولین بار با آبرنگ آشنا شدی

شما دو نفر

داشتیم می رفتیم شهر بازی میرداماد و بعد ایل گلی

و شما در مواجهه با نور خورشید!

ایشونم توریست مورد نظر که در پست قبل شرح داده شد

در ایل گلی

 

از راست به چپ شوهر خالت...خاله شهناز...ناناجون....باباوحید ...بابا سعید هم که با شما بچه ها نشسته منم که مثل همیشه عکاس!

 

در تله کابین و نمایی از شهر

شما مثل همیشه تار افتاده بودی و من به این صورت سانسورت کردمخندونک

پدر و پسر 

اینجا هم در حال یخ کردن بودیم بالای کوه و کلی خندیدیم به این قیافه ی بابا وحید ...خالت هم که در تصویر می بینی که خوشحاله! البته با کاپشن بابا سعید!  خیلی خوش گذشت

شما دو تا وروجک هم بهتون خوش گذشت

 

لاله پارک

در قطار

در حالت اخم کرده!

ببین دو قلوها چطوری نگات می کردن!چشمک از الان خاطر خواهات قطار قطاربغل

شهربازی لاله پارک و میمونی که بغل کردی

تو عزیز دلمی بوس

بعد رفتیم بالای لاله پارک شام خوردیم

براتون  بادکنک خریدیم شکل گوره خر بود البته بین علما بحث بود که دقیقا" چیه! حتی دیده شد که بعضیها می گفتن گربس! و اینم سفره 7 سین لاله پارک که عمرا" همکاری نکردید این جوری شد عکست!

شما و ناناجون  در عید دیدنی خونه ی همسایه

و شما که حوصلت سر رفته بود و دست بابا وحید رو می کشیدی که بلند شو بریم!

در راه جلفا

هنوز نرسیده به جلفا پاسازها شروع شدن و این عروسکهای دوست داشتنی

انقدر اونا رو دوست داشتید که از توی پاساژ هم چشمتون دنبالشون بود

اینم عکس از پشت صحنه ی عکسهایی که من ازتون می گرفتم که خاله گرفته

در دومینوس ناناجون و بابا وحید

اینم غذای من و شما  که خیلی خوشمزه بود

در بازار مرزی

دیگه تو بازار مرزی انقدر خسته شده بودیم که نشستیم ولی شما بچه ها همچنان در حال بازی بودید

در راه برگشت

سفره ی 7 سین در یکی از پاساژها

و خواب تا خود تبریز

اینم لباسی که برات از جلفا خریدم بیست و خورده ای که مارک چیکوی

این سگ نرم! رو هم از جلفا خریدیم البته تبریز ارزونتر بود ولی این سایزش رو نداره این خیلی بزرگه تو عکس کوچیک افتاده توشم پشم شیشست

بعد از رفتن مهمونها شروع عید دیدنی ...عکس زیر خونه ی دایی سید بابات البته پسر دایی های بابات داشتن ازت عکس  می گرفتن  منم از خدا خواسته  بهشون ملحق شدمخندونک

شما و بابا سعید در حال رفتن به عید دیدنی

این بلیز رو مامان جون تبریزیت اینا برای 4 شنبه سوری خریدن برات

همینطور این ماشین رو

و همینطور این کفشها رو

اینجا هم بعد از رفتن مهمونهامونه و شما داری خودت غذا می خوری

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

(̲̅P̲̅)(̲̅E̲̅)(̲̅G̲̅)(̲̅A̲̅)(̲̅H̲̅)
28 فروردین 95 17:47
ما با نفس سلامت ای دوست ، خوشیم از گرمی هر کلامت ای دوست ، خوشیم هرچند که افتخار دیدارت نیست با زنگ خوش پیامت ای دوست ، خوشیم . . .