آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

روزانه های برفی زمستونی

1394/11/3 12:15
نویسنده : شهرزاد
904 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزممحبت

 پسر عزیزم که هر روز بزرگتر می شی و آقاتر ....دیروز رفتی آرایشگاه و موهاتو کوتاه کردیم البته بازم خیلی کوتاه نشد ولی از دفعه ی پیش  کوتاهتر شده و بهت میاد  ...تو این مدت یه وبلاگ خوب پیدا کرده بودم و مثل سیریش چسبیده بودم بهش و همشو خوندم  ناراحتیم در حال حاضر اینه که نویسندش دو ماهه که دیگه ننوشته و من  موندم تو خماریش!چقدر هم از شخصیته نویسندش خوشم اومده بود یعنی هر چیزی که تو وجود مامانت نیست اون یکجا دارد! یک آدم مستقل و با اعتماد به نفس که حتی برای رسیدن به شغل دولتی مورد علاقش گشادترین مانتو ی موجود در بازار رو می پوشه تا اون شغل رو بدست بیاره ! اون وقت من یکه حرف نشستم و یه ذره هم حاضر به عقب نشینی و تظاهر نیستم  به نظرم خیلی موفق بود هم  خوب می نوشت هم خوب خودش رو با جامعه وفق میداد و از همه مهمتر سریع با همه دوست می شد کاملا بر خلاف من که نمی دونم چرا اصلا " با وارد شدن  به جمعی نگاه سنگین اطرافیان رومه و فکر نمی کنم بتونم تو دل هیچ کدومشون جا باز کنم و حتی کلمه ای حرف بزنم ! همیشه هم تو مدرسه  مشکل دوست یابی داشتم و نهایتش این بود که بغل دستیم  باب دوستی رو  باز می کرد  و من چقدر خجالت می کشیدم! هنوز هم همینطوریم و هیچ دوستی ندارم راستش تلاشی هم برای نگهداری دوستیهای قدیمی نکردم راستش دوستهام هیچ وقت از هیچ نظر به من شباهت نداشتن  یا معرف حضور همه بودن! یا از نطر مذهبی و پوشش و اقتصاد و فرهنگ کاملا" مجزا بودیم ! خوب اینجور دوستی به نظر من ارزشی نداره  برای همین بعد از مدرسه ارتباط رو قطع می کردم !واقعا" دوست داشتم جسارت ...انرژی...اعتماد به نفس و خونگرمیه نویسنده ی اون وبلاگ رو من هم داشتم که اگه داشتم چقدر زندگیم از الان بهتر بود من هم می تونستم برم سراغ ورزش و با اون اعتماد به نفس صد در صد می تونستم مربی ایروبیک بشم چون هم عاشق این رشته ی ورزشی هستم هم پول توشهخندونک ولی الان یه مامان داری که صبح تا شب تو خونه داره مزرعه بازی می کنه و وبلاگ گردی و گردگیری جارو! نه دوستی دارم نه هدفی فقط هستم سکوت اون وقت عسل بانوی وبلاگ مورد نظر وقت سر خاروندن نداره هر چی دلش می خواد با پول خودش می خره ...آخر هفته هاش به آشپزی می گذره و بقیه ی روزهاش  سرکار میره حتی با وجود اینکه آشپزی بلد نبود و اهلش نبود بعد از ازدواج تو مدتی که کار نداشت از تو اینترنت بهترین دسرها  و غذا ها رو یاد گرفت و به دیگران یاد داد! همچین آدمی یه جورایی حکم آچار فرانسه رو داره و همیشه موفقه در هر کاری! کاش منم اینجوری بودم کاشخطاحالا قسمت بد قضیه اینه که فکر می کنم این اخلاق دوست یابیت به من رفته و اهل دوست یابی نیستی حتی روی خوش به کسانی که میان باهات دوست بشن نشون نمیدی هر وقت میام مهد دنبالت می شنوم که بچه های دیگه  همه با عشق باهات  خداحافظی می کنن البته شما جدیدا" خوب گرم می گیری باهاشون فقط آب شدن یخت یکم طول می کشه ...

راستی ناناجون و بابا وحید امروز رفتن کاشان و شما چقدر دیروز ناراحت بودی و مدام تاکید می کردی که ناناجون نری ها من دلم برات تنگ می شه ! بیچاره ناناجون از وقتی کشوندمش تبریز زندگی کنه حسابی  سرش شلوغ شده ! همش تو راه کاشان و گهگاهی اهواز ه بیچاره تازه 2 هفته بود از اهواز برگشته بود !

برات بگم از دلتنگیم برای اراک....انگار تو ترکم!  ولی نمی دونم چرا نمی تونم ترکش کنم...جالبه من انقدر دلتنگم ولی ناناجونت اصلا" دلش تنگ نشده یا شایدم جلوی من اینطوری می گه نمی دونم...ولی همش دارم فکر می کنم چطوری می شه یه برنامه ای بریزم برای قبل از عید بریم اراک هر جوری فکر می کنم جور نمی شه چون هیچ کسی رو اونجا نداریم و اگه بریم باید 1 روزه بریم  و شب نمونیم حالا چطوری هنوز دارم فکر می کنم  دلم برای بادهای قبل از عیدش تنگ شده برای بوششش! بازم برای بوی اراک یه بوی آشنا یه بوی شیرین

5 شنبه  مامان جون تبریزیت عروس یکی از فامیلهاشون رو پا گشا کرد که ما هم با بابا وحید و ناناجون دعوت داشتیم دسر رو هم من درست کرده بودم که با خودمون بردیم   شما بودی و یاشار و پسر مهمونهاشون که اسمش پارساست تمام مدت به بدو بدو گذشت و چقدر یاشار دعوا شد توسط سایرین چون هیچ کس حریفش نبود که بشوندش ووقتی من شما رو می نشوندم و اونها هم پارسا رو یاشار تنها بچه ای بود که به حرف گوش نمیدادو  هر کاری دلش می خواست می کرد  برای خودش حکومت می کنه  البته بابا وحید بعدش من و حسابی نقد و بررسی کرد و مورد انتقاد قرار داد که کار مادر پدر های اونا  درسته که بچه هاشون میوفتن به جون هم در حالیکه آراد میاد یه گوشه می شینه و وارد بازی باهاشون نمی شه ! یعنی مودب بودن آراد بده؟! نمی دونم خیلی گیج شدم  یعنی منم باید میذاشتم آراد هر کاری می خواد بکنه ؟ شاید من مقصرم! شاید واقعا" کار مادر پدر هایی درسته که هیچ وقت بچه هاشون رو دعوا نمی کنن و بچه تو خونه حکومت می کنه همه در خدمتشن! از اینکه تربیت من ایراد داره یا نه خیلی نگران شدم الان نتیجه ی تربیت اونها اعتماد به نفس بالای بچه هاشونه و نتیجه ی تربیت من آروم و مودب بودن شماست! کدوم درسته ؟ خواننده های عزیزمون می شه نظر بدید ؟ من واقعا" فکر می کردم وقتی شما پاهاتو می کوبی باید تذکر بدم بهت چون همسایه داریم من فکر می کردم جیغ و داد کردن شما رو باید ندیده بگیرم و به خاطر جیغ و دادهات نباید وسایل دلخواهت رو بهت بدم تا شما بد عادت نشی برای هر خواسته ای که داری جیغ و داد کنی تا به خواستت برسی! دیروز یه وبلاگ جدید پیدا کرده بودم که یه بچه ی اجتماعی و با اعتماد به نفس داشت که البته اون هم حاکم مطلق خونشون بود! و حرف اول رو تو خونه می زد خیلی به خودم و تربیتت شک کردم با اینکه تو مهمونی مامان جونت حسابی می درخشیدی و مثل اون دوتای دیگه دیوونه بازی در نمی آوردی نشسته بودی تماشاشون می کردی با اینکه من مشکلی نداشتم بهشون ملحق بشی ولی خودت ترجیح میدادی با بزرگترها حرف بزنی و پیش ما باشی  رفته بودی پیش مامان جون تبریزی و ازش می خواستی مهمونها رو بهت معرفی کنه و تک به تک با هاشون دست میدادی  بعد هم رفتی پیش داماد مورد نظر نشستی و باهاش  مثل آدم بزرگها حرف می زدی اول پرسیدی شما کی هستید؟ شما کجا بودید الان؟ البته  مدیر مهدت هم بهم گفته بود که رابطه ی آراد با بزرگترها خیلی بهتره و به جای بازی  با بچه ها میاد می شینه پیش ما و حرف می زنه ...می شه تجربیاتتون رو بهم بگید دوستان  عزیز .

دیگه اینکه دو شنبه هم باز خونه ی مامان جون تبریزیت دعوت داریم چون دوره دارن با خانم های همسایشون و اون روز نوبت مامان جونته و من و شما هم میریم

این روزها اکثرا  تو خونه بودیم جز یک بار که من و شما با ناناجون رفتیم رفاه زیر پل کابلی و یک بار دیگه هم همین دیشب بود که با ناناجون و بابا وحید و بابا سعید  رفتیم همونجا دوباره که خیلی هم شلوغ بود  یک بار هم بابا جون تبریزیت اومد دنبالت بردت شهربازی میرداماد با یاشار کلی بهت خوش گذشته بود و مامان جون تبریزیت تعریف می کرد که کلی با یاشار خندیدید و اونجا همه فکر کرده بودن دو قلو هستید!سکوت

همچنان منتظریم تا خونمون رو تحویل بدن البته همه ی کارهاش شده فقط پارکینگش کار داره که گفتن خرداد سال بعد تحویل میدنعصبانی البته من که مشکلی ندارم خونه ی ناناجونت اینا هستیم در واقع چی بهتر از این! خندونک ولی دلم برای وسایل نازنینم هم می سوزه هم تنگ شده که داره  تو زیرزمین خونه ی بابا جون تبریزیت خاک می خوره ! از طرفی شما هم گهگاهی می گی بریم خونمون تختم و بذار تو اتاق خودم ! عزیزم بمیرم برات که تختت تو زیر زمینه بابا جونت اینا داره خاک می خوره اون وقت تو باید رو زمین پایین تخت ما بخوابی خطا

راستی بذار سلیقه ی غذاییت و برات بنویسم که ببینی چقدر بد غذایی! حدس می زنیم به ناناجون رفته باشی!

غذاهایی که دوست داری : قورمه سبزی.....استانبولی.....کباب ماهی تابه ای....کوکو سیب زمینی ....کوفته.....کوفته ریزه .....خورشت کرفس....تن ماهی......کتلت فقط با سس سفید یا سس سالاد در غیر این صورت لب نمی زنی......میگو......ماهی......عدس پلو ....بعضی وقتها قیمه! از همه بیشتر عاشق سیب زمینی هستی  مخصوصا" سرخ شدش...سوپ و آش دوست داری...آبگوشت با برنج هم دوست داری...باقالا قاتوق (غذای شمالی) هم دوست داری...

غذاهایی که دوست نداری: زرشک پلو با مرغ....باقالی پلو....لوبیا پلو.....ماکارونی......فسنجون.....در کل زرشک دوست نداری....مرغ دوست نداری.....گوشت دوست نداری.....برنج هم بگم دوست نداری چی میگی! شاکیدر صورتی برنج می خوری که روش پر از خورشت باشه و برنجش آبدار باشه برنج بدون آب خورشت دوست نداری مگه اینکه مثل عدس پلو با حبوبات قاطی باشه....جالب اینجاست که عاشق باقالی خالی هستی ولی با برنج باید حتما" باقالیهاش جدا بشه.....کوکو سبزی هم دوست نداری...گوجه اگه تو غذا باشه بلافاصله تف می کنی! و این در حالیه که یه زمانی عاشق گوجه بودی هم تو غذا هم خالی خالی گاز می زدی ....خورشت کدو و خورشت بادمجون هم دوست نداری اینکه می گم دوست نداری یعنی تا وارد دهنت بشن بلافاصله تف می کنی!

بد ترین قسمت قضیه اینه که هیچ اطمینانی به شما نیست  و یهو می بینی 180 درجه عوض شدی و چیزی رو که اصلا" دوست نداشتی یهو عاشقش می شی و بر عکس!

از میوه ها هم اونایی که دوست داری عبارتند از : سیب.....پرتقال....لیمو.....نارنگی......انگور.....انار.... هلو....شلیل ...آناناس...موز تا حدودی! قبلا" عاشقش بودی الان اکثرا" هر روز شیر موز بهت میدم خود موز رو به سختی می خوری ...

میوه هایی هم که دوست نداری: خیار...کیوی....

میوه هایی هم که یه ذره می خوری نه بدت میاد نه خوشت میاد :گلابی...توت فرنگی...

اینم بگم که هر چیز اضافه ای تو شیرینی ها باشه تف می کنی و دستور جدا سازی میدی! مثلا" کشمش اگه تو شیرینی باشه قبلش من برات در میارم (منم اینطوریم!)خندونک

حرفای بامزت:

یه روز ناناجون داشت ماست میذاشت دهنت  و قاشق رو مثل هواپیما میاورد نزدیک دهنت یهو برگشتی گفتی دهن من تبریزیه؟! حلق من تبریزه!؟ نمی دونم حلق رو از کجا یاد گرفتی!

یه روز ناناجون بهت به ترکی گفت آراد گرخما(یعنی نترس) مثلا" می خواست ترکی یادت بده برگشتی گفتی من گرخما نیستم من آرادم!خنده

یه روز می خواستم ببرمت بخوابونمت برگشتی گفتی مامان خیلی دوست دارم ولی خودت برو بخواب من می خوام برم پیش بابا!سکوت

بعد از کلی اذیت کردن برات کارتون شرک رو گذاشتم نشستی به تماشا اون قسمتش بود که خره سر به سر شرک میذاره برگشتی گفتی خره هم داره مثل من شلوغی می کنه!(خوبه خودتم می دونی شلوغی یعنی چی)شاکی

یه روز بردمت مهد داشتم کفشاتو در میاوردم دیدم صدای آهنگ میاد از تو مهدتون یهو شروع کردی سرود ایرانت رو خوندن گفتم نه عزیزم این اون نیست که این ترکیه! شما که بلد نیستی ترکی یهو شروع کردی ترکی خوندن و گفتی عزیز ایرانیم!بعد دیدم بقیشم بلدی ! یعنی تا حالا تو زندگیم انقدر ضایع نشده بودم! قیافم اون لحظهتعجببی حوصله

راستی معلمت بهم گفت که آراد خیلی شیطونه خیییلی! می خواستم بهش بگم تازه فهمیدی؟! اگه شیطون نبود که بیمار نبودم بذارمش مهد از الان!خندونک

بریم سراغ عکسات..

عزیزم شما یه روز از خواب بیدار شدی و  دیدیم صورتت حسابی قرمز شده با دون دون که بردیمت دکتر فکر کنم از آلودگی هوا بود  تو عکس زیر صورتت رو ببین البته تو دهنت هم دون زده بود  عزیزم دیدم بی اشتها شدی نگو درد داشتی

اینجا می خواستیم بریم دکتر

خونه در یک روز عادی!!!!

وقتی ناناجون از اهواز برگشت سوغایتی آورده بود برامون هم از طرف خودش هم از طرف خاله شهنازت که برامون از ترکیه سوغاتی آورده بود

این پاپوشها رو خالت برات آورده دستش درد نکنه هم قشنگه هم گرمه از همه مهمتر وقتی می پوش و می دوی صدای دویدنت رو می گیره

این ارگ رو ناناجون از آبادان خریده برات دستش درست! عاشقشی

این پلیور خوشگل رو هم خاله شهناز خریده برات مارک ال سی وایکی کیه  که  تو لاله پارک هم همیشه میریم سراغش

این دستکشها رو هم ناناجون از آبادان خریده برات

این دمپاییها رو هم  خاله از آبادان برات خریده که الان تو مهد کودک پات می کنی

این جورچین و هواپیماهم خاله آورده برات

در حال تست لباس

عاشقتم بغل

در حال آواز خوندن خونه ی مامان جون تبریزیت اینا

الهی قربونت برم(این تکیه کلام خودته ها)

 

نقاشیهات

راه پله!(یعنی دقتت تو حلقم) دوست داری چیزایی که اطرافته بکشی

صدام کردی که مامان بیا ببین چه آبنباتی کشیدم!خندونک

در حال کشیدن نقاشی

اینم  چیز کیکی که به عنوان یه عروس نمونهراضی برای مهمونی مامان جون تبریزیت درست کرده بودم البته 2 تا بود مثل هم  خیلی هم خوشمزه بود کلی  معروف شده بودم همه دستورشو می خواستن !زیبا

وقتی بهت می گم آراد صاف بشین!

غرق در کارتونهای خوشگل خوشگلی که خاله برات می فرسته در حال حاضر عاشق دکتر نخودی  و هتل ترانسیلوانیا هستی

بعدشم روت اثر میذاره و اداشونو در میاری!

عکس زیر هم برای مهمونی پاگشاییه که مامان جون تبریزی گرفته بود  البته موهات هنوز کوتاه نشده بود هر چند من عاشق موهای ابریشمیتم و دلم براشون تنگ شده دوباره!متنظر

گوشه ی لبت سیبیل نیست ها! شکلاتیه!

شما زود تند سریع برای خودت خونه ساختی پشت میز و یاشار هم بهت پیوست

اینم پارسا  نوه ی دایی بابات ماشالا یکم توپولیه!خندونکالانم پیش دبستانیه

و شما که اصلا همکاری نمی کردید جز پارسا تو که دیگه هیچی هر کاری کردم نیومدی بیرون یه عکس درست و حسابی ازتون بگیرم

دارم می گم آراد بیا بیرون و شما آسمون نگاه می کنیشاکی

اینم بابا وحید و بابا سعید در همان مکان  برای دوستانی که تازه به ما پیوستند بابا وحید بابا بزرگ آراد  یعنی بابای منه.

عکس زیر هم مال مهمونیه دوشنبه خونه ی مامان جون تبریزیت

وااای چقدر این عکستو دوست دارم نمکدونه مامان

از اونجایی که اصلا نخوابیده بودی بعد از مهمونی  تو خونه ی مامان جونت اینا بیهوش شدی

این عکسیه که تو مهد به مناسبت عاشورا تاسوعا گرفته بودن ازت که تازه تحویل دادن  قربون اون قیافه ی ناراحتت راستی اون شال رو هم خودشون انداخته بودن ما از این چیزا نداریم!

اینم عکسای امروز 3 شنبه هست که داشتیم می رفتیم مهد یه روزه برفیه با حال

وقتی از مهد برگشتی راه پله درست کردی! نمی دونم این علاقه ی عجیبت به راه پله از کجا اومده دیگه!

گفتم آراد لباتو غنچه کن !! قربون لبای خوشگلت

راستی پسرم 5 شنبه ی دیگه تو مهدتون مشاوره ی رایگان دارن با حضور یه دکتری!  تست بیناییتم که اومده بودن تو مهد انجام داده بودن نتیجش کارت سلامت بود و خدا رو شکر سالم سالمی

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان مهدیه
7 بهمن 94 10:34
واااااي چه پاپوشاي خوشگلی منم دقیقا همین مشکلو دارم و بدتر اینکه اصلا و ابدا نمیتونم ببینم پارسا مثل اونجور بچه ها رفتار کنه
مهسا
7 بهمن 94 15:06
عزیزدلم شهرزاد جون سلام من از وقتی ک پسملمو حامله بودم وبتو میخونم تا حالا خیلی هم خانمی و با اعتماد بنفس اینکه گفتی دوستی نداری.................. پس من چیم؟؟؟؟ خدات داده ب دستم نرسی حتما ک دوستا نباید همشهری باشن در مورد آرادم یکم آزادش بزار.من وقتی دیدم مهدیار از دست پسر برادر شوهرم ک کوچیکترم هست کتک میخوره فهمیدم باید آزاد ترش بزارم.من دقیقا مث تو برخورد میکردم عزیزم تا جاییکه هرکاری میخواست بکنه یا ب چیزی دست بزنه اول بمن نگاه میکرد ببینه دعواش میکنم یا نه بعد ی مدتی ک میگفتم بردار مامان یا بازی کن خوشگلم یا ماله خودته مشکل حل شد یه کم اعتماد بنفس بهش بده توروخدا دستور چیز کیک و یلداییهاتو حتما بزار هنوز تنبل خانم وبلاگ درست نکرده آخه خیلی سرکار اذیت میشم آخر سالی از طرفی میخوام ی سوغاتی خوب برای تموم خونوادم ببرم.وقت آزادم خرید میکنم. فک کن 7 تا خواهر برادر با کلی وروجکاشون بابا مامانمم ک دیگه گل سرسبدشونن در ضمن ماشالله آرادی جون خیلی باهوشه ها براش اسپند دود کن هزار الله اکبر میبوسمت
ندا
8 بهمن 94 13:37
سلام ،در مورد اینکه بچه آروم باشه یا شیطون به نظر من آروم بودن و مودب بودن بهتر از اینه که بچه شیطون باشه بچه هایی که شیطون هستند مدام تو جمع و خونه مورد سرزنش قرار میگیرن و وقتی وارد مدرسه شدن این سرزنش ها وتنبیه ها بیشتر میشه و نتیجه اینکه در آینده این بچه ها سر خورده میشن و خدایی نکرده میزان انحراف در این بچه ها بیشتر هستش بخصوص در مورد پسر بچه ها ، به نظر من فرزند آروم یه نعمته که متاسفانه خدای بزرگ هیچ وقت بنده هاشو نمیتونه راضی نگه داره. پس برین هزار بار خدا رو به خاطر پسر مودبتون شکر کنین بچه ها وقتی بزرگ بشن و وارد جامعه بشن خودبخود یاد خواهند گرفت که از خودشون دفاع کنن نگران این مورد نباشین
ازاده
8 بهمن 94 16:58
بسيارعالي من دقيقاعين خودتم
ازاده
8 بهمن 94 16:59
پستات علين ماشاالله به ارادخان
مریم
10 بهمن 94 10:53
عزیزم اگه شوهرت خسیس نیست و واست خرج میکنه پس دلیلی نداره که بخوای مستقل باشی من خودم شاغلم ،نرس هستم و تو بیمارستان کار میکنم چون شوهرم خسیسه مجبورم کار کنم در آمد خوبی هم دارم ولی چه فایده همیشه دوست داشتم خونه دار باشم تا مجبور نشم شبها وقتی همه خوابند من بیدار باشم و به مریضها برسم دوست داشتم خونه دار باشم تا بچم مجبور نشه غذاهای بد مزه مهد رو بخوره دوست داشتم خونه دار باشم تا مجبور نشم در بین همکارهای دورو کار کنم دوست داشتم خونه دار باشم تا منم بتونم واسه یه بار که شده حسابی بخوابم دوست داشتم خونه دار باشم تا بچم از آرامش خونه و محبت پدر و مادرش محروم نشه دوست داشتم خونه دار باشم تا بتونم با عشق و علاقه غذای مورد دلخواهم رو بپزم ای کاش شوهرم یه کم دست و دل باز بود تا واسم لباس میخرید واسم کفش و.... میخرید تا حس میکردم دوستم داره ولی متاسفانه اینگونه نیست و هر کدوممون واسه خودمون خرج میکنیم و چه فایده که این خرج کردن هیچ لذتی واسم نداره ،عزیزم مرغ همسایه غازه زنهایی که مستقلند شاید در ظاهر نشون ندن ولی بدبختند و مجبورند هم تو خونه کار کنن هم بیرون از خونه کار کنن هم به بچه برسن هم به شوهر برسن در واقع میشه گفت اینا به دنیا اومدن تا در خدمت این و اون باشه و حق زندگی رو از خودشون گرفتن اینا رو نوشتم که قدر زندگیتو بدونی و هیچ وقت هوس شاغل بودن به سرت نزنه ،موفق باشی
ماهیار
11 بهمن 94 20:09
چه پسری چه مامان هنرمندی از مامان بزرگش معلومه تا مامان و نوه