آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

یلدای خود را چگونه گذراندیم؟!! ....+ دلتنگیهای یک مادر

1394/10/6 17:55
نویسنده : شهرزاد
1,660 بازدید
اشتراک گذاری

فردا ماهگردته که همین الان بهت تبریک می گم عزیزم و یلدا هم  که چند روز پیش بود مبارک تو و دوستای خوبمون بوس

نازگل مامانمحبت

وقتی اینو بهت می گم بابات دعوام می کنه می گه مگه دختره! اینجوری قربون صدقش نرو!

من نمی فهمم  کی گفته نازگل مامان فقط مال دختراس!  تو عشق منی نازنین منی نازگل منی ! (از لج بابات!خندونک) قربونت برم پسر مهربونو خوشگلم این روزا انقدر همدیگرو بغل می کنیم و بوس بوس می کنیم که حد نداره همش من قربون صدقت میرم تو قربون صدقم میری من می گم نازگل مامان دوست دارم تو می گی من عاشقتم مامان شهرزاد من میگم یکی یدونه ی نازنین من تو می گی می پرستمت و ماچ و بوسه! ای جونم که انقدر شیرین عسلی انقدر هم نرمولی که همش می چلونمت  .. الانم که در خواب نازی و من دارم برات می نویسم

همین الان ناناجون رفت فرودگاه  که بره اهواز! منم کلی ناراحتم  چون هم دوست داشتم برم هم  جای خالی ناناجون خیلی اذیت می کنه هنوز نرفته دلم براش تنگیده البته شما مثل همیشه با رفتن دیگران خوب برخورد می کنی و ناراحت نمی شی نهایتش اینه که بعد از چند روز می گی دلم برای ناناجون تنگ شده کی میاد؟ یا می گی تلفن بزن بهش باهاش حرف بزنم ...امروزم که فهمیدی  قراره بره قبل از اینکه بری بخوابی خودت با خودت می گفتی" وقتی از خواب بیدار  بشم می بینم اِ ناناجون نیست رفته اهواز!"   تازه بدترین قسمتش اینه که دختر داییم سارا و شوهرش و ترنم هم فردا میرن اهواز! و همه اونجا جمعشون جمعه فقط  ما نرفتیمغمگین اونم تقصیر بابا سعید عزیزته که کار داره!قهر

این روزای سرد و کثیف زمستونی که هوای تبریز از مرز آلودگی هم گذشته ما نمی دونیم چه کنیم! بریم بیرون! نریم بیرون! بابات که خیلی دیر میاد خونه وقتی هم میاد حسابی خستس  ولی با این وجود بعضی وقتها می بردمون بیرون مثلا این هفته که بابا وحید هم اومده بود رفتیم کافی شاپ وحید و غذا خوردیم و از بانک لی هم بابا وحید کلی لباس خرید البته شما اون روز زیاد حال نداشتی و از بس خورده بودی که بالا آوردی خوب  اون معده ی بد بخت حق داره دیگه از شبی که یلدا گرفتیم و شما مثل نخورده ها به میز خوراکیها هجوم برده بودی فکر کنم کار معدت و ساخته بودی فردای یلدا هم که رفتیم کافی شاپ وحید شما  باز هم دست از  سر انار و پسته و پشمک و آب میوه و حتی حلوایی که نانا جون به منظور سالگرد فوت خالم پخته بود بر نداشتی و همه ی اینا   معدت و نابود کرد تا اینکه آخرین ضربه رو با خوردن درسته ی یک پشمک روکش دار شکلاتی زدی و کارت به بالا آوردن کشید  و دو بار که بالا آوردی حالت اومد سر جاش و تو کافی شاپ وحید سالاد ماکارونی و سیب زمینی خوردی اونم با اشتهااااا !  راستی یه بار دیگه هم من و بابا سعید ت مجردی بدون شما در راستای بهبود سازی روابط عاشقانمون محبت رفتیم  کافی شاپ وحید که برامون حسابی تداعی کننده ی دوران جوونیمونه چون  اولین باری که با خونواده ی من  در سال 83 اومدیم برای آشنایی با بابات  رفتیم وحید و این روزا که میریم اونجا بازم یه جورایی احساس جوون بودن می کنیم منتها اون باری که تنها رفتیم همش به فکرت بودم و هی می گفتم کاش بچمم میاوردم  آخه قرار  نبود بریم اونجا مثلا" با  بابات تصمیم داشتیم بریم سینما بعد از عمری! که اونم چون سانسش رو نمی دونستیم  نیم ساعت از فیلم رفته بود و ما هم بیخیال سینما شدیم رفتیم کافی شاپ وحید سان شاین خوردیم ! ولی سان شاین های گل یخ اراک همیشه چیز دیگه ایه و هیچ جا نمونش پیدا نمی شه ! هی اراک کجایی که دلمون برات تنگیده هوارتا!  روزایی که تو تی وی نشونش میده دلم می خواد بال در بیارم برم اراک .اون روز به نانا جونت می گفتم کاش می شد 1 ساعت فقط 1 ساعت یهو تو اراک ظاهر بشم برم جاهایی که دلم می خواد برم برای شما لباس بخرم برم اون سی دی فروشیه تو خیابون امام پیش سوپر علی روبروی محسنی یه سی دی توپ ام پی تیری جدید بگیرم خندونک برم سوپر علی پیش همون سی دی فروشیه و کلی خرید کنم  یه دوری هم عباس آباد ملک رو بزنم و بر گردم خونمون تو اراک! همون خونه ای که بود ها نه الان که مال کس دیگه ای شده گریهوای باشگاه ایروبیکم رو یادم رفت خانوم آزادگریه باشگاه تندیییییییییییس غمناک بعضی چیزا یه دفعه تبدیل می شن به رویا دلم برای بوی پیراشکی هایی که هر شب می پیچید تو هوا تنگ شده اصلا" اراک یه بویی داشت که هیچ جا نداره من بوی اراکو می خواااااااااااااامگریه

ای بابا چرا انقدر دلتنگ شدم و از همه بدتر چرا تو وبلاگ شما  این چیزا رو می گم  بگذریم

برگردیم به واقعیت ...اینجا تبریز صدای مامان شهرزاد ! خندونک یلدای خود را چگونه گذراندیم!

خوب امسال یلدا برای ما یه فرق اساسی داشت و اون هم اومدن نانا جونت به تبریزه و ما یک دفعه با یه چالش بزرگی مواجه شدیم! بله خونه ی کی بریم؟! هه از بس بی کس بودیم هر سال یه جا بیشتر نداشتیم بریم ولی امسال غیر از مامان جون باباجون تبریزیت ما ناناجون رو هم در کنارمون داشتیم  برای همین تصمیم گرفتیم نریم خونه ی مامان جون تبریزیت اینا و  بمونیم پیش نانا جون چون هم اولین سال زندگیش تو تبریزه و هم نوبتشه! والا 5 سال  یلدا خونه ی مادر شوهر رفتن کافیه حالا باید 5 سال بریم خونه ی مامان من تا جبران بشه!خندونک یلدا  هم که برای ما ایرانیها خیلی مهمه و سفره ی خودش رو می طلبه و از اونجایی که مناسبتهای ما ایرانیها  چند تا بیشتر نیست یا شایدم من چند تاشو می شناسم مثل عید نوروز مثل چهار شنبه سوری مثل یلدا  و یکی دو تای دیگه ...برای همین حسابی مهمه  خلاصه یلدامون رو حسابی خوش گذروندیم و  جمعه هم رفتیم خونه ی مامان جون تبریزیت اینا بقیشو اونجا گرفتیم! تو مهد شما هم روز 2 دی رو براتون جشن گرفتن و عکس گرفتن ازتون که هنوز به ما ندادنش هر وقت بدن میذارم وبلاگت 

راستی از بس هوا کثیف و آلودست که شما بینیت کیپ شده بود و همه فکر می کردن سرما خوردی جز من! چون تا هوا کثیف می شه بینیه شما کیپ می شه ولی کی به حرف من گوش میداد! خلاصه بردیم دکتر و دکتر گفت هیچیش نیست .بماند که بابات می گفت بهت آنتی بیوتیک بدیمشاکی خدا رو شکر الان خوبی و لی یاشار خیلی بد مریض شده و غیر از آب دماغش که روانه! سرفه های خلط دار وحشتناکی هم می کنه  که به دلیل شب یلدا و بی خبری من از مریضی پسر عمت متاسفانه یاشار و شما پیش هم قرار گرفتید و چه سرفه هایی که یاشار تو صورت شما نکرد کچل خلاصه در حال دعا می باشیم که بدنت قوی باشه و ویروسها ی بد جنس رو وارد خودش نکنه! هر چند اگه من بودم و می دیدم پسرم مریضه خودم به شخصه می شستم تو خونه و نمی بردمت پیش بچه ی دیگه ای که لااقل اون مریض نشه ولی همه مثل هم فکر نمی کنن گویا!غمناک

با بابا وحید و ناناجون همون روز که رفتیم کافی شاپ وحید  قبلش رفتیم تربیت و شیخ صفی و  بازار که هم برای خالت و دختر خالت کادوی تولد بگیریم هم برای شما لباس و ماشین فلزی چون قرار گذاشتم هر ماه یه لباس تو خونه ی ست برات بخریم هم یه ماشین این بار برات ژیان خریدم  دفعه ی قبل هم برات  پیکان پلیس خریدیم کلا من از شما بیشتر ماشین فلزی دوست دارم و بدم نمیاد مثل دایی بهرام  خودم کلکسیون برات درست کنم  آخه داییم هم کلکسیون ماشین فلزی داره البته ماه پیش نانا جون هم دو تا ماشین فلزی برت خرید که یکیش فلکس قورباغه ای بود یکیشم اسمش رو نمی دونم عکسشو میذارم برات

اینم بگم و بریم سراغ عکسات

چند وقت پیش از مهد برگشتی خونه منم مثل همیشه که دلم خیلی برات تنگ می شه کلی بوست کردم و چلوندمت بعد که ولت کردم بلند شدی می گی "پدرمو در آوردی!" قیافه ی من اون لحظهتعجب قیافه ی شما اون لحظهخسته بعد دوباره گرفتمت بوس بوست کنم برگشتی می گی " وای دوباره شروع شد"خنده یعنی مرده ی حرفاتم

اینم عکسات

یه روز خونه ی باباجون تبریزیت اینا

یه روز دیگه خونه ی بابا جون تبریزییت اینا به همراه یاشار

شما و بابا جون از نمای نزدیک

و قتی انار می خوری دیگه به هیچ کس محل نمیذاری و غرق در خوردن می شی

یه چند باری هم در این مدت رفتیم شهربازی کومه که خییییلی دوسش داری

نقاشیهای آقا پسر

بهت گفتم خورشید بکش  عکس پایین رو کشیدی

اینم صورت

و از همشون بهتر شیر آب آشپزخونس که عالی کشیدی  خودت برای خودت داشتی می گفتی بذار یه شیر بزرگ بکشم! منم تعجب کردم  که  شیر از کجا یاد گرفتی که دیدم منظورت شیر آب آشپزخونس  

اینم شیر آشپزخونه که از روش کشیدی موقع کشیدن نگاش می کردی که عین خودش بکشی تازه توضیح هم میدادی که اینجاشو باز می کنی آب از بالاش میاد

یه روز دیگه خونه ی  بابا جون در حال دیدن کارتون

اینم حلوایی که شب یلدا ناناجون برای خالم درست کرده بود البته  این یکیشه  بین همسایه ها پخش کرد

عرضم به حضورت که آقا پسری که شما باشی عادت کردی بعد از نهار و شامت سالاد میوه بخوری که تو عکس زیر می بینی من برات ریز خورد می کنم و با میل می شینی می خوری

بعد از نهار در حال خوردن میوه و دیدن کارتون

اینم سفره ی یلدامون

 

تممونم سبز و قرمز انتخاب کرده بودم یه جورایی هندونه ای!

در حال خوردن یلدایی

دیدن کارتون به شکلای مختلف همان شب!

سرگرمیه جدید شما!

شما و بابا  وحید

کافی شاپ وحید

اینم ماشینها و کادو هات

این گوی شیشه ای رو تو مهد کودک به مناسبت شب یلدا جایزه گرفتی

این ماشین رو بابا وحید برات آورده

این مار رو هم  بابا وحید خریده برات

این عروسک رو هم ناناجون  دو دفعه ی پیش که رفته بود کاشان برات سوغاتی آورد

این ماشین رو هم نانا جون این بار که رفته بود کاشان برات سوغاتی آورد

این ماشین رو هم ناناجون خریده برات

 اینم ماشینهایی که من و بابا سعید برات خریدیم

این لباس رو هم برات از بازار  خریدیم

 اینم عکسهای  شما و یاشار  که به ترتیب عکسهای یلدای دو سال پیش

یلدای پارسال

یلدای امسال

 

 

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان مهدیه
9 دی 94 16:02
دوستم میشه بگی روزی چقدر کارتون می بینه حمل بر فضولی نباشه يوقت آخه پسر من اگه بشینه پای کارتون دیگه بلند شدنی نیست خواستم ببینم آرادم اينجوريه
شهرزاد
پاسخ
راستش آراد زیاد کارتون می بینه چون خیلی شیطونه من خودم همش براش کارتون میذارم که بشینه!صبح تا ظهر که مهده اونجا هم آخرش کارتون میذارن براشون فکر کنم یه 5 ساعتی تو روز کارتون می بینه حالا بر عکس کسایی که می گم تی وی بده و نبینن من می گم خوبه چون بچه ها کلی چیز از کارتونهاشون یاد می گیرن
ساجده
12 دی 94 15:18
سلام یه سوال راسته تبریزیا خیلی مذهبی و تعصبی ان؟ من که یه بار اومدم تبریز اکثرا چادری و محجبه بودن.نظر شما چیه؟
شهرزاد
پاسخ
راستش منم قبل از اینکه عروس تبریزیها بشم شنیده بودم که مومن هستن ولی وقتی اومدم تبریز دیدم چه راحت و آزادن و هیچ ماموری هم نمیاد بگیردشون ! بر عکس اراک که پر از گشت ارشاد حالا نمی دونم شما کجاش رو گشتید ولی جا داریم تا جا مثلا" لاله پارک و ولیعصر و کلا" جاهای مند بالاش خیلی خوش تیپ و راحتن ولی خوب قدیمیهاش چادری و مومن هستند نسل جدیدش خیلی خوش تیپ و پیرو مدهای ترکیه هستن این نظر منه