آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

روزهای پاییزی

1394/8/12 16:21
نویسنده : شهرزاد
1,779 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزممحبت

این روزا اگه شیطنتهای شما بذاره  می تونم بگم روزای خوبی رو با هم می گذرونیم همه چیزت رو روال افتاده و سر جاشه ...از مهد کودکت بگیر  تا خواب و خوراکت همه چیز میزونه میزونه ....مهد کودکت  بدون گریه و دردسر ادامه داره و شما دیگه با اشتیاق کامل میری و عاشق خانوم مدیرتی و اونم شما رو خیلی دوست داره هرروز به عشق مدیر میری و به عشق لگو هات بر می گردی خونه ! ناناجون هم یه چند روزیه رفته کاشان و من می برمت و میارمت   تو مهد یه سری سرود یاد گرفتی و تو خونه هم که میای اونا رو برامون می خونی ...مثل سرود ملی (سر زد از افق)کامل بلدی یه سرود مذهبی هم یادتون دادن و البته قرآن هم انگار دارن یادتون میدن!  فعلا" در مورد یادگیری سوره ی حمد و دعای فرج انگار استعدادی نداشتی ! فقط ولت کنن آهنگ و ترانه و شعر حفظ می کنی  البته از همچین خونواده ای همچون تویی اصلا" بعید نبوده و اون زمانی ما تعجب خواهیم کرد که تو در مورد سوره و دعا استعداد نشون بدی!  خنده خلاصه اینکه هر روز در حال یادگیری هستی و الان می تونی نقاشیهاتو رنگ کنی و تقریبا" از خط بیرون نزنی! یا اینکه دست چپ و راستت رو کامل شناختی البته به همراه پای راست و چپ....

غذا خوردنت هم که بعد از اون انقلابی که من در خودم ایجاد کردم عالی شده و تنها کاری که من کردم شناختن سلیقه ی غذاییته و اینکه فهمیدم شما برنج دوست نداری الان تنها غذایی که می خوری سوپ جو هست که من برنج رو توش می ریزم و با اشتیاق می خوری خیلی هم دوست داری و کلا" همه چیز دیگه اجازه میدم بخوری اگرم دلت نخواست غذا بخوری اصلا" اجباری در کار نیست و اینطوری شد که شما غذا خور شدی و وزنت هم چند صد گرمی زیاد شده و لپهات آویزونتر! یعنی دیگه هیچ زمانی برای غذا دادن بهت از دست نمیره و شما خودت با خوشحالی میای می شینی در عرض 3 سوت غذاتو می خوری  حتی چند روز پیش که مرغ داخل سوپت تموم شده بود با تعجب دنبالش می گشتی و می پرسیدی مرغ نداره دیگه! خندهالبته غیر از سوپ  چیزهای دیگه ای هم می خوری مثلا" آبگوشت رو بدون برنج خالی خالی کلی می خوری و من می دونم که  100 گرم نخود 340 کاری داره در حالی که یک کفگیر برنج فقط 250 کالری داره ! و این نخود خاصیتش از برنج هم بیشتره ضمن اینکه چیزهای دیگه ای غیر از نخود تو آبگوشت هست که کالری این غذا رو دو برابر می کنه !

خلاصه  زندگی خیلی شیرین شده  و همه چیز آرومه جز شما! انقدر شیطونی که واقعا"  از دستت یک لحظه آرامش نداریم ...چند روز پیش رفتیم خیابون تربیت که غیر از سردی هوا بیشترین چیزی که باعث شد یک ربع هم نگردیم و بر گردیم شما بودی!  اول اینکه اصلا" به هیچ صراطی مستقیم نبودی یا می دویدی و می رفتی و پشت سرت رو هم نگاه نمی کردی یا  یه جا وای میستادی و هر چی تلاش می کردیم حرکت نمی کردی یا بغلت می کردیم و جیغ و داد  می کردی که بذاریمت زمین و حمله به عینک بابا سعید! و یا  پشت سرمون  چهار دست و پا میومدی! یعنی کار نمونده بود بکنی دیگه!  یه بارم قایم شدیم فکر کنی گم شدی یکم بترسی انگار نه انگار تو مغازه بلند داد می زدی مامان و بابا کجایید! یعنی آبرو برامون نذاشتی یعنی حسرت روزایی رو می خورم که کوچیک بودی و تو کالسکه میذاشتیمت ...الان دیگه برای خودت دولتی شدی خود مختار! قوی

این روزای سرد  پاییزی که اصلا" شبیه پاییز نیست بیشتر می شه گفت زمستونی   غیر از خونه ی مامان جون تبریزیت اینا که هر دوشنبه و جمعه میریم ایل گلی ...لاله پارک...شهربازی...کومه... تسنیم....شهناز....هم رفتیم    که عکساشو میذارم ببینی

بریم سراغ عکسات

عاشق این خرگوشی که دم در کومه وایمیسته این بار که در راستای خرید کاپشن رفته بودیم اونجا دستت رو گرفت بردت! شما سمت راستی هستی

اینم کاپشنی که برات خریدیم بعد از یک هفته تبریز گردی!

اینم شلوار  تو پشمی

فدای نگاه کردنت عسلم

اینم تیپ زمستون 94 شما البته کلاه هم لازم داشتی که برات خریدیم و تو عکسهای دیگه می بینی

 

تو این مدت که برات ننوشتم یک بار هم از باباجون تبریزیت سرماخوردگیش رو گرفتی و مریض شدی و تو عکس زیر  داشتیم می رفتیم دکتر البته به تب و اینا نرسید  فقط در حد سرفه و کیپ شدن بینیت بود

تو تعطیلات عاشورا تاسوعا هم بابا وحید اومد که البته پلیس تو راه ماشینشو گرفته بود و فرستاده بود پارکینگ! برای همین با کلی  دردسر رسیده بود تبریز  که آخر هفته و تعطیلات خوبی رو برامون رقم زد! اینجا با باباوحید و نانا جون و  باباسعید رفته بودیم تسنیم  که هم بابا سعید هم بابا وحید کلی خرید کردن

من و شما در همان مکان

عکس پایین هم مربوط به همون روزه و بعد از تسنیم رفتیم خیابون شهناز که برای شما کلاه بخرم

شما محو یه نفر شده بودی که داشت در رو می بست!

بعد از اون هم رفتیم ایل گلی که خدا رو شکر خیلی خیلی خلوت بود چون عزاداری بود همه رفته بودن دسته نگاه کنن  ما هم از فرصت استفاده کردیم رفتیم گشتیم هر چند سرد بود

 و یه هات چاکلت داغ تو اون هوای سرد خیلی چسبید

 و گرفتن عکس خانوادگی  با بابا وحید و ناناجون و بابا سعید و شما

و من

تو یکی از همون تعطیلات عاشورا و تاسوعا رفتیم پیک نیک  و باز هم خلوت بود کلی چسبید  و شما که با این وسیله کلی کیف کردی

پدر و پسر

اینم کلاهی که از شهناز برات خریدیم

شما خونه ی بابا جون

یه روزی  از روزها و این حرکتت که نمی دونم چه اسمی روش بذارم!

و عرض اندام تو آینه ی یخچال

همیشه ماشینات رو اینجوری  رو میز پارک می کنی و می گی ماشینام افتادن تو دست انداز

یه روزم رفته بودیم لاله پارک

شما و بابا سعید

همیشه هم باید سوار قطار بشی

یه دختری هم اومده بود پیشت نشسته بود ولی دریغ از ذره ای تحویل که شما بگیریش! اصلا" نگاش نمی کردی بیچاره دختره هی  باهات حرف می زد  ولی شما...

اینم خونه ی مامان جون

اینم یاشار که در امر پوشیدن شلور نا موفق بود!خنده

شما و یاشار تو بغل باباجون تبریزی

بازم خونه ی باباجون تبریزی اینا

شهر بازی کومه همون روز کذایی که پدرمون رو در آوردی

این عکسها هم مال دیروز خوونه ی باباجون تبریزی اینا

عاشقتم یدونه نمکیه من محبت

 

 

 

 

 

پسندها (4)

نظرات (1)

مامانه شایلین
19 آبان 94 20:40
چه لباس های خوشجل موشجلی خاله آرادیم.. مبارکت باشه عزیز خاله