آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

عکسهای تابستانی ...

1394/5/9 18:12
نویسنده : شهرزاد
2,994 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم قبل از هر چیز 7 مرداد رو که مصادف با پنجمین سالگرد ازدواج من و بابات و ماهگرد شماست به خودمون تبریک می گم ! جشندر همین راستا ناناجون برای من و باباییت کیک گرفت دستش درد نکنه

شما الان د و سال و 10 ماهه هستی خوشگل من

حالا میریم سراغ عکسهایی که گفته بودم

یه سری دیگه از عکسهایی که با ترنم  گرفتید 

قطار در لاله پارک

بازم در لاله پارک و چون خیلی خسته شده بودیم نشستیم

عشق خوردنیه منمحبت

 رقص در لاله پارک!!!من دیگه حرفی ندارمسکوت

خستگی در لاله پارک!

غمناک

ژست گرفتن در لاله پارک

یک روز خونه ی مامان جون تبریزی

در راه رفتن به ارومیه  شما و ناناجون

و بابا وحید

مقادیری هم خوابیدی

بعد رسیدیم دریاچه ی ارومیه و شما فکر می کردی نمکها برف هستن و دستت رو کرده بودی توشون می گفتی مامان برف! باد خیلی شدیدی هم میومد

اینجا هم بند ارومیه هست که رفته بودیم غذا بخوریم

عاشقتم با اون قیافتبوس

هوا بدک نبود ولی از تبریز گرمتر بود در عوض فردا صبحش  هوا حسابی تو تبریز خنک شد

شب همون روز که رفتیم  ارومیه مهمونهامون هم اومدن و تو عکس نویان(پسر دختر داییم رو می بینی) که این تفنگ حباب ساز رو برات خریده بود و البته اجازه نداشتی تو خونه با حباب سازش بازی کنی برای همین می رفتید تو تراس حباب بازی

لاله پارک رفته بودیم برای خرید لباس!

بعد  از اون هم ناناجون همه رو شام دعوت کرد  بالای لاله پارک

یه روزم رفتیم ولیعصر برای خرید لباس توسط مهمونهامون  و شما که داری میری و بهزاد شوهر دختر داییم هم تو عکسه

شما دو نفر و موهای نویان که از بچگی یه تیکشو نزدن  و بافتن به شکل زیر

اینم عکسهای کلاردشتمون

این عکس مال زمانیه که رفتیم  جاده ی دوهزار 3 هزار و از اونجا از کوه روبرو این عکس رو گرفتم که یه تیکه از قلش از پشت ابر پیداست

از راست به چپ تینا...عمه جون مینا (که از آمریکا اومده بود) ...تارا.... بابا سعید....شوهر عمه جون منیر و عمه جون منیر (که ویلای اونها دعوت بودیم)من و شما و نانا جون عکاسمون هم شوهر  عمه مینا (که بهش میگیم عمو علیرضا) بود بابا وحید هم اینجا دیگه نبود و برگشته بود ساوه سر کار این مکان هم همون تپه های دو هزار 3 هزاره

اینجا هم جاده ی عباس آباده که نگه داشتیم تاب بازی کنیم!

و تنها شجاع میدون من بودم! چون هیچ کس حاضر نشد سوار این تابی بشه که یک طرفش  دره بود و من هی می رفتم رو دره ی جنگلی هی میومدم کلی کیف داد!

خواب در راه برگشت از کلار دشت و ناناجون بیچاره که نه زمانی که خوابی از دستت راحته نه وقتی که بیدار بودی

اینم لباس رو از ارومیه برات خریدم

اینم همینطور

این تیشرت رو از کلاردشت برات خریدم

اینم پشتش

این هم  زنداییم برات خرید  البته دلیل چروک بودنش اینه که با خودمون برده بودیم شمال و تو ساک به دلیل رطوبت شمال چروک شده

این ست بلیز شلوارک رو هم عمه جون مینا برات سوغاتی آورده

اینم یک روز در خانه در حال دیدن کارتون جوجه کوچولو

عزیزم یه سری از عکسها  از گوشیم پاک شد و من کلی ناراحت شدم ! گریه

 

 

پسندها (4)

نظرات (11)