حذف بازی مزرعه داری و فعال شدن دوباره ی مامان شهرزاد!
عزیزم
این روزامون که هنوز نمی تونم بگم روزهای گرم بهاری هستن !چون باد خنک همچنان هست و گاهی به سرما می زنه! ولی تو این روزای زیبای بهاری اتفاق چندان خاصی نیفتاده جز اینکه با شیطنتهای وحشتناک شما می سوزیم و می سازیم! واقعا" شیطون شدی یعنی 1 لحظه آرامش نداری همش در حال خرابکاری هستی و به حرف هیچ کس گوش نمیدی حتی تنبیه هم می شی ولی بازم به کار خودت ادامه میدی گاز گرفتن و کارهای بدی که از آیلین یاد گرفته بودی رو فراموش کردی بجای اونها پرت کردن وسایل از تراس به پایین رو از یاشار یاد گرفتی!چند بار کتک خوردی ولی تنها اثرش عذاب وجدان برای من بوده بس! الان هم با خودم شرط کردم که دیگه به هیچ عنوان کتکت نزنم و تا حالا رو شرطم موندم خدا رو شکر البته به باسنت می زنم ولی دیدن جای انگشتهای خودم رو ی بدن ظریفت داغونم می کنه البته بزرگترین تنبیه برای شما اینه که میندازیمت تو اتاق و در رو برای چند لحظه می بندیم که اونم بی تاثیر ه و با کلی "ببخشید و قول میدم پسر خوبی بشم" میای بیرون و باز روز از نو روزی از نو! یه بارم اومدم میندازمت تو اتاق و مقاومت کردی سرت خورد به در بعد که می خواستم بخوابونمت کلی گریه کردی و گفتی" سرم درد می کنه مامان چرا این کارو کردی با من ! " یعنی بعد از این حفای قلنبه سلنبه ی تو من نابود می شم ولی واقعا" از پست بر نمیام نه من نه هیچ کس دیگه انرزیت این روزا خییییلی بیشتر از قبل شده و خواب ظهرت شده 1 ساعت و نیم یعنی تقریبا"نصف قبل می خوابی ... زیاد دور و بر اسباب بازیات نمی ری و همش یا از تی وی آویزونی یا در تراس و یخچال و کابینتها رو محکم می کبی یا با آسانسور بازی می کنی یا تو تراسی و وسیله پرت می کنی پایین راستش دیروز برای بار چندم شک کردم که بیش فعال نباشی!
یه روزم بابات می خواست بره بیرون چسبیدی بهش که منم باید ببری و کلی گریه کردی ما هم لباس تنت کردیم و فرستادیم با بابا بری خونه ی بابا جونت اینا با همه ی شیطنتهات کلییییییییی دلم برات تنگید و وقتی برگشتی اگه بدونی چقدر گریه کردی و بازم می خواستی بری اونجا ! آخر سر ناناجون انقدر باهات حرف زد یادت رفت و گریت تموم شد ولی تو بگو تا صبح خوابیدی! نخوابیدی که ! همش وول زدی و حرف زدی ! ماشالا به این زبونت که یک لحظه هم استراحت نداره! و من فکر می کنم اون روز تو خونه ی مامان جونت اینا بهت شکلات دادته بودن که انرزیتو 10 برابر می کنه و باعث شد شما شب تا ساعت 6 اینا بیدار بمونی تو جات البته باباتم تایید کرد که شکلات بهت دادن!
دیروز یعنی 5 شنبه هم با ناناجون و بابات رفتیم رفاه 29 بهمن یا همن زیر پل کابلی خودمون و کلی سبد رو هول دادی و آخرش دویدی رفتی سوار یکی از اون ماشین دارهاش شدی ! همونایی که یه زمانی سوارت می کردیم از پنجرش میومدی بیرون یادته!؟ ولی الان همون سبدها به دادمون رسید و تا آخر رانندگی کردی و بوق زدی! و ما هم به خریدمون رسیدیم و موقع افطار هم که حسابی خلوت شد بیشتر حال داد بهمون و در آرامش برای خودمون گشتیم
راستی یه بارم رفتیم شهر بازی میرداماد که سرپوشیدست خیلی بهت خوش گذشت چون هم وسایلش رو دوست داشتی هم سر پوشیده بود و سرما اذیت نمی کرد ...می گم سرما چون همون روز رفتیم مرکز خریدی که تو زعفرانیست مرکز خرید کومه و غیره بعدش هم رفتیم پارک زعفرانیه که حسابی سرد بود و همه از سرما فرار می کردن ما هم فرار کردیم رفتیم شهر بازی میر داماد و کلی بهت خوش گذشت فرداشم که رفتیم خونه ی باباجونت اینا و باباجون و ما رفتیم شهربازی بغل خونه ی اونا که این دفعه اسمش رو دیدم کوثر بود نه مشروطه! که باز هم خدا رو شکر فکر سرما رو کرده بودم و اونجا سویی شرت تنت کردم تازه بعد از اینکه از خونه ی مامان جونت اینا بر گشتیم هم من و بابات و شما رفتیم ایل گلی که خدا رو شکر سرما همه رو تارونده بود و این بار خلوت بود و یه سر رفتیم لونا پارکش اونجا هم پشمک خوردی و با همون زنبورهایی که دفعه ی پیشش با آیلین سوار شده بودی بازی کردی و کلی قهقه زدی و کمی هم دور استخر راه رفتیم و بر گشتیم خونه
بابا سعیدت هم مریض شده و نمی دونیم چش شده که رو تارهای صوتیش اثر گذاشته! یه روز صبح بیدار شد و دیگه صداش در نمی اومد مثل خروسک الان یه 3 روزی هست فقط می تونه با صدای خیلی آروم حرف بزنه و کلا" خروسک گرفته انگار! شما بعد از دیدن بابایی که اینجوری حرف می زد اومدی از من پرسیدی " ماما ن چرا بابا سعید اینجوری حرف می زنه؟ منم گفتم بابا سعید مریض شده ! آقا نزدی زیر گریه! که نه بابام مریض نشده من مریض شدم! بابات کلی بغلت کرد و اشکای خوشگلت رو پاک کرد عزیز مهربونم
یه روزم با ناناجون رفتید پارک که دیر کردید و من نگران شدم و زنگ زدم به ناناجون گفت داریم میایم !ساعت 2و نیم ظهر شما هنوز بر نگشته بودید خوب حق داشتم نگران بشم بعد که اومدن کاشف به عمل اومد به خاطر شما که عاشق اتوبوسی ناناجون سوار اتوبوس کرده بودت و رفته بودید بازار و دوباره از همون جا سوار شده بودید و بر گشته بودید ! یعنی اتوبوس بازی ندیده بودیم که به لظف شما و یه ناناجون پایه دیدیم!
راستی عمه الهامت بالاخره یاشار رو در سن دو سال و 3 ماهگی از شیر گرفت هر چند یاشار خوب همکاری نکرده و همچنان در گیرن همچنین از پوشک هم گرفته و ما این موفقیتها رو در همینجا بهش تبریک می گیم البته در مورد از پوشک گرفتن هم باید بگم هنوز موفق نشده و همچنان ادامه دارد با اینکه 2 ماهی هست که از پوشک گرفتن رو شروع کرده ولی یاشار همچنان به جیش کردن خودش روی فرش و شلوار و غیره ادامه میده براش آرزوی موفقیت می کنم چون من یکی اصلا" نمی تونستم تحمل کنم و خدا خیلی دوستم داشت که شما در هر دو مورد خیلی سریع جواب دادی و به یک هفتم نکشید وگرنه من که اعصاب الهام رو نداشتم خدا رو شکر اون خیلی صبوره که می تونه تحمل کنه
راستی دلیل اینکه این بار یکم زودتر از گذشته دارم مطلب میذارم برات اینه که چند روزیه که نمی تونم برم تو بازی hay day و من الان مثل معتادی در ترک بسر می برم و از این بابت خوشحالم! چون دیگه همش سرم تو لب تاب نیست و مثل گذشته یکم سرم خلوت شده
اینم بگم که فکرم در گیره گرفتن تولد برای شماست اینکه چجوری و به چه شکلی می خوام بگیرم باشه سورپرایز
بریم سراغ عکسات
یه روز رفتیم خیابان شهناز چون بابات به زور می خواست برام گوشی بخره! منم قبول نکردم ! این عکس پایین هم نزدیک پارکینگ همون خیابونه که شما بهم اخم کردی عسلم
بعد از اون هم رفتیم خیابون تربیت پاساژ شیخ صفی که برات لوسیون بدن و کرم مرطوب کنندتو که چند روزی بود تموم شده بود بخریم
تو عکس پایین هم داشتی با نانا جون می رفتی بیرون
عکس پایین هم خونه ی باباجون تبریزیت اینا شما و یاشار در حال خوردن نوشمکی که باباجون براتون گرفته بود منتها شما عاشقشی ولی یاشار اصلا" نمی خوره در کل شما و پسر عمت 180 درجه خصوصیاتتون با هم فرق می کنه
اونجا هم ماشین شما رو برده بودیم که به این شکل با هم کنار اومدید
عکس پایین هم روزیه که رفتیم مرکز خرید زعفرانیه و ...
دم مرکز خرید این خرگوشه با شما رفیق شده بود شما هم بعدش هی بهونشو می گرفتی!
بعدش رفتیم شهربازی میرداماد و شما و بابا که به زور تو ماشین جا شده بود داشتید ماشین بازی می کردید البته شما گاز میدادی و فرمون میدادی بابا فقط پیشت بود چون می ترسید ماشینها بهت بزنن
عکس پایین هم شهربازی کوثر که با باباجونت رفتیم
عکس زیر هم مال لونا پارک ایل گلی
اینم شما و بابا سعید شما هم داشتی اون تاب بلندرو نگاه می کردی
اینم من و شما
اینم دیروز تو فروشگاه رفاه
همیشه خوب بخوابی گلم