آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

روزهای خردادی+یک اتفاق خوب

1394/3/18 17:45
نویسنده : شهرزاد
1,518 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلممحبت

همونطور که گفته بودم  قرار بود مثل هر سال  که تعطیلات خرداد مهمون دار می شیم امسال هم مهموندار بشیم که شدیم! منتها تفاوت امسال با هر سال نیومدن سارا دختر داییم و ترنم و شوهرش  بود  که در آخرین لحظات فهمیدیم  و یکم خورد تو ذوقمون ...ولی خالت و آیلین با هواپیما یکشنبه ی هفته ی قبل از اهواز اومدن و خوشحالمون کردن هر چند دایی مصطفی(شوهر خالت )نیومد اونم یه ضد حال دیگه شد برامون! خلاصه بابا وحید هم اومد و تو تعطیلات جمعمون با بچه ها 7 نفر بود و اتفاقا" هوای تبریز با اومدن خالت کلی ما رو خجالت زده کرد و یهو گرم شد! تو مدتی که خالت اینجا بود ایل گلی رفتیم و به علت شلوغی وحشتناکش زود از دور استخر خارج شدیم وارد لونا پارکش شدیم و با اینکه اونجا هم شلوغ بود ولی یه شب خاطره انگیز برای شما دو تا وروجک رقم زدیم ! کلی وسیله سوار شدید و خوش گذروندید  نانا جون و خالت هم یکی از تابهای بزرگش رو که می رفت بالا تو آسمون و بر می گشت پایین سوار شدن ! منم نگاشون می کردم! چون احتمال داشت من اگه برم بالا بیارم!  سابقم خرابه تو این قضیه! یه روزم رفتیم تسنیم و بعد از اون رفتیم  لاله پارک  و چون دیر رسیده بودیم فقط رفتیم غذا خوریش که اونجا هم ماشالا خیلی شلوغ بود و جا گیرمون نمیومد ! البته با ممارست پیدا کردیم! یه روزم دوباره رفتیم لاله پارک و کلی تو هایپر مارکتش گشتیم و تو طبقاتش و در آخر رفتیم  شهر بازیش و شما و آیلین اونجا هم کلی خوش گذروندید ! هر چند یه موضوعی پیش اومد که اعصابمو یکم خورد کرد! یه قسمتی داره  مخصوص استخر توپ و وسایل هوش و اینا و من و خالت شما و آیلین رو به مسیول اونجا  تحویل دادیم و خودمون هم نمی تونستیم بریم توش بعد از چند دقیقه دیدم خانوم مسیول اون قسمت که مواظب بچه هاست داره یه بچه رو دعوا می کنه و یهو با نگاهش منو پیدا کرد گفت خانوم بیا ببین بچت داره چیکار می کنه! منم زود رفتم دیدم کار خاصی نمی کنی و رو زمین داری از زیر جا کفشی چهار دست و پا میای بعد بغض کردی و می خواستی بیای بغلم گفتی خانوم داره دعوام می کنه ! گفتم چی شده زنه گفت از جا کفشی رفته بوده بالا ! هم خندم گرفت هم ناراحت بودم که دعوات کرده چون اون وظیفش نگهداری از بچه هاست و حق نداره کسی رو دعوا کنه اونم با اون قیافه ی ترسناکش! خالتم پیشم بود گفت اینا بچن دیگه شما باید مواظبشون باشی خلاصه بغلت کردم بردمت انداختمت تو استخر توپش که بازم نمی خواستی بازی کنی و می خواستی بیای بغلم که چشمت به بچه ها افتاد و شروع کردی به بازی  در کل کم نداریم از این آدمهای بی کفایتی که جایی هستند که نباید باشند  عصبانی

یه روزم رفتیم پارک بغل خونه ی ناناجون تو بوستان ادب که شما و آیلین بازی کنید ! آیلین که ماشالا هم قلدری می کرد و بقیه ی بچه ها حتی بزرگترها ازش حساب می بردن هم بازیشو می کرد ولی شما چسبیده بودی به نانا جون و اصلا" نرفتی سرسره بازی! چه کنم با این ترس از آدمهای تو از بس همه بهت زور گفتن تو پارکها  که دیگه جرات نمی کنی بری بازی می گی مامان هولم میدن !

یه روزم برای نهار رفتیم پیک نیک البته قرار نبود بریم اتفاقا" اون روز می خواستیم بریم استخر که چون تو تعطیلات بود همه جا بسته بود برای همین یهو تصمیم گرفتیم بریم راستش می خاستیم بریم پارک بغل لاله پارک ولی سر راهمون که تازه از خونه راه افتاده بودیم تو ولیعصر یه پارک خوب دیدیم که وسیله ی بازی هم داشت تصمیم گرفتیم بریم اونجا  ولی از شانسمون خیلی هوا گرم بود و زود مجبور شدیم بلند بشیم نهایت 2 ساعت اونجا بودیم ماشینت هم برده بودیم و شما و آیلین با هم روش سوار می شدید

روز 17 خرداد هم که تولد من بودفرشته 31 سالم تموم شد سکوتغمناک ولی چون بابا وحید می خواست بره  تولدم رو روز 5 شنبه گرفتن  با یه کیک خوشمزه  که بابا سعید گرفته بود و کلی کادوهای نقدیخندونک

امشب هم بعد از 10 روزی که خونه ی باباجون تبریزیت اینا نرفتیم میریم خونشون چون 16 خرداد تولد باباجون تبریزیت بود و ما فقط تلفنی تبریک گفته بودیم که الان با کادو میریم دیدنشون

راستی درست روزی که  خالت می خواست بیاد شما مریض شدی که از بابات گرفته بودی منم مریض کردی و همچنان مریضیم در حد گرفتگی بینی ! و امروز میریم برای بار دوم ببریمت دکتر تا ببینیم آمپولی چیزی بده خوب بشیم چون ناناجون هم از ما گرفت و با دو تا آمپول خوب شد

از روابطتون بخوام بگم باید بگم افتضاح بود و ما از دست شماها یک لحظه آرامش نداشتیم همش جیغ و داد و گریه و دعوا  آیلین می زد شما هم می خوردی! بدنت پر از جای زخم و گاز گرفتنهای آیلین بود دیگه همهکلافه شده بودیم  شما همش در حال فرار بودی آیلین هم به دنبالت هر چی هم من می گفتم آراد تو هم بنش اصلا" تاثیری نداشت  فقط بعضی وقتها یک دفعه تصمیم می گرفتی انتقام بگیری و بهش حمله می کردی یا موهاشو می کشیدی یا از خودش یاد گرفته بودی و گازش می گرفتی یا لپهاشو می کندی که این بار جیغ و گریه ی آیلین بود که به هوا می رفت!

خالت و آیلین دیروز برگشتن اهواز و درست بعد از رفتن اونها  شما یاد گرفتی که هر وقت دستشویی داری لباساتو در باری خودت بری دستشویی و بعد از تموم شدن کارت  از همونجا منو صدا می کنی می گی "مامان بیا منو بشور" وای اگه بدونی چقدر ذوق کردم اصلا" نمی دونم چی شد یهو مستقل شدی آخه آیلین هم اینطوری نبود که بگم از اون یاد گرفتی! و این برای من یک اتفاق خوب بود

بریم سراغ عکسات

یک تفریح سالم و ساکت نگه دارنده برای شما   به وسیله ی گیره های لباس و پای ناناجون

 

ببین با چه دقت و وسواسی هم کار می کنی! یعنی کلی سازنده ی این گیره ها رو دعا کردیم که باعث سرگرمی شما و آرامش خونه شد!

من دیگه حرفی ندارمسکوت

عزیز دلم اینجا داشتیم از خونه ی مامان جون تبریزیت اینا بر می گشتیم و یک لحظه دم سوپر وایسادیم تو هم دویدی با بابات رفتی خرید کنی

لم دادن رو مبل و بازی با تبلت

عکس پایین هم پرواز با هواپیما به قول خودت به سمت اهواز!

فضولی تو کابینت خوراکیها!

خونه ی مامان جون تبریزیت اینا و صحبت کردن با تام تبلتت به این شکل!

در حال بر گشت از خونه ی باباجونت اینا شما هم با بابا سعید پیاده شدی رفتی عابر بانک

آقا پسر به دست نانا جون دختر خانوم شده!

دو هفته ی پیش نانا جون... مامان جون و بابا جون تبریزیت رو دعوت کرد خونشون یا همون خونمون! اینم میز شاممونه که من سوپ و دسر و تزیین ماست رو به عهده داشتم البته می خواستم همشو من درست کنم ولی ناناجون اعتقاد داشت این مهمونیه اونه  و باید خودش غذا  و سالاد درست کنه متنظر بعد از  مهمونی هم فهمیدم باباجون تبریزیت عاشق سوپ قارچ من شده و کلی ازم تعریف کرد و گفت  به مامان جون تبریزی گفته براش درست کنه خندونک

اینم دسر که چون تو عکس بالا معلوم نبود نمای نزدیکشو میذارم خیییلی هم خوب شده بود یعنی من این همه پاناکوتا درست کردم تو زندگیم اما این یه چیز دیگه ای شده بود

اینم تزیین ماست و خیار

 همون روز مهمونی بیچاره بابا وحید تازه از راه رسیده بود

و تازه شما یادت افتاده بود آموزش گیتار ببینی

یک روز در پارکینگ

یه روز رفتیم خونه ی مامان جون تبریزیت اینا و با این صحنه مواجه شدیم ....بله این همون درخت گیلاس دوست داشتنیه که زمانی که شما تو شکمم بودی همش از گیلاساش می خوردم  امسال خشک شد...و عمرش تموم شد  انقدر ناراحت شدیم من و بابات  که هر دوتامون اشک می ریختیم دلمون برات تنگ می شه درخت گیلاس....

همون روز خونه ی ماماجون تبریزی اینا و ماشینی که به اصرار شما بار زدیم بردیم اونجا

از اینجا به بعد مهموندار شدیم و آیلین و خالت اومدن اینجا

 

و از همون اول درگیریها شروع شد ....

یهویی دو تاتون عاشق دستکش شدید ! و شما عاشق دستکشی که مال خودت بود ولی دست آیلین کرده بودیم

و در عکس پایین می بینی که آیلین عصبانی شد و شما ترسیدی!

 و نگاه شما که همچنان  دنبال دستکشت بود

 و بالاخره  با دیدن کارتون بود که قضیه فیصله پیدا کرد

عکس پایین هم کوچه ی نانا جون در  روزی که رفتیم پارک نزدیک خونه ی ناناجون اینا

برای رسیدن به بوستان ادب باید از یه کوچه ی دیگه هم رد می شدیم که تو اون کوچه زمین رو تازه به شکل زیر آسفالت کرده بودن یهو شما بر گشتی گفتی  " این چیه؟ کلاغه پیپی کرده؟!" یعنی مردیم از خنده ! کشته ی این شباهت دادنهاتم!

اینم پارکیه که یه روز ظهر رفتیم اونجا پیک نیک

اینم همون پارک

اینجا هم رفته بودیم تسنیم با ناناجون و بابا وحید خاله شهناز

اینم عکس شبی که رفتیم لاله پارک غذا خوردیم

اینم لونا پارک ایل گلی

عاشق این دستگاه بودی و  کلی خندیدی آخرشم پیاده نمی شدی که ! بابا سعید به زور آوردت پایین هنوزم می گی بریم  پارک زنبور سوار بشیم

و عکسهای پایین هم مربوط به شهربازی لاله پارک

واااااااااای عاشق این عکس پایینیم یعنی این نگاهتوووو می خوررررررررررررمخوشمزه

اینم شما و آیلین جوجو

 

اینم کیک تولدم  و کادوهام دست همشون درد نکنه

شما در همون لحظه

یه روز رو پای خاله شهناز

 و بعد از رفتن مهمونها با نانا جون رفتی بیرون

همیشه خوب بخوابی عزیزم

 

 

 

 

 

 


 

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان ماهیار
21 خرداد 94 1:52
سلام شهرزاد جون تولدت مبارکه یه سوال شما الان با مامانتون زندگی می کنید خونه جدیدتون چی شد؟ آراد جون ببوس خیلی جیگره
مامان آنيسا
22 خرداد 94 12:24
شهرزاد جون تولدت مبارک باشه گلم ایشالاه که همیشه شاد باشین رمز رو خصوصی برات گذاشتم