هر روز بهتر از دیروز...
عزیزم
نانا جونت برگشته و الان پیش من نشسته !(هیچ وقت فکر نمی کردم به این سرعت به آرزوم برسمو به همین راحتی راجع بهش حرف بزنم) در نبود نانا جون فقط تونستیم بریم خونه ی دایی بابات عید دیدنی! که عکسشم تو پست قبل گذاشتم بقیه ی جاها رو به دلیل مشغله ی کاری بابات نرفتیم همچنان! یک شب هم نسیم جون اینا رو دعوت کردیم و خوش گذروندیم ضمن اینکه شما و یاسمین با هم خوب بودید و حسابی بازی کردید به طوری که موقع خدا حافظی یاسمین کلی گریه کرد و نمی خواست ازت جدا بشه حیف که عکس ندارم از اون شب و یاسمین کوچولو که حسابی تپلی شده .
جمعه ی گذشته دعوت داشتیم مهمونی ...یه چیزی تو مایه های عروسی که من شما رو نبردم و به بابات سپردم و با مادر شوهر عزیز مثل یک عروس و مادر شوهر نمونه در مراسم شرکت کردیم و میوه ای خوردیم و غیبتی کردیم و کادویی دادیم و رقصی تماشا کردیم و برگشتیم!
روز شنبه هم که تعطیل بود وقتی ناناجون نبود رفتیم پیک نیک من و شما و بابا سعید ...اونم چه پیک نیکی! این همه پارک تو تبریز هست دریغ از یه وجب جا برای ما! انقدر شلوغ بود که از ساعت 1 تا 4 بعد از ظهر داشتیم دنبال جا می گشتیم! اول می خواستیم بریم رشیدی چون من از دور دیده بودم فکر می کردم پارک با حالیه ولی وقتی رفتیم نزدیکش دیدم نه اصلا" خوب نیست و دور نماش خوبه! چون زمین نا همواری داشت که برای شما اصلا" مناسب نبود نه تنها نمی تونستی بازی کنی بلکه راه هم نمی تونستی بری برای همین بیخیال اونجا شدیم و گفتیم بریم یادگار امام که هم وسیله ی بازی داره هم آلاچیق داره اونجا هم دست از پا درازتر با آلاچیقهای پر روبرو شدیم و آفتاب سوزانی که نمی ذاشت جایی غیر از آلاچیق انتخاب کنیم البته یکمی وایسادیم تا شما بازی کنی هر چند نمی دونم چی شده که دیگه اصلا" سرسره دوست نداری و می ترسی! حتی از بچه ها هم می ترسی و می گی هولم میدن!الان تاب و الاکلنگ رو بیشتر دوست داری خلاصه اونجا هم نتونستیم بشینیم و نزدیک همون یادگار امام یه پارک تو اتوبان هست که پر از آلاچیقه حتی رو کوه و ما به خیال اینکه اینجا رو فقط ما الان کشف کردیم رفتیم و دیدیم کیپ تا کیپ آدم نشسته و از 100 تا آلاچیق یدونشم خالی نبود محض رضای خدا ! دیگه هم گشنمون بود هم شما داشت خوابت می برد ! بالاخره گفتم بیا بریم قارتال یا همون پارک باغمیشه که بغل لاله پارکه و پاتوق همیشگیمونه! هر چند بابات راضی نبود و می گفت الان اونجا لابد قیامته! اتفاقا" خیلی هم خوب و خلوت بود و من کلی خودمو سرزنش کردم که چرا از اول اونجا رو انتخاب نکردیم! هیچی دیگه ماشینتم برده بودیم و کلی ماشین بازی کردی ضمن ایکه کاملا" بلد شدی فرمون بدی و رانندگی کنی ما نشسته بودیم و شما رو تماشا می کردیم مثل بقیه که با تعجب نگات می کردن نمی دونم چرا! شاید براشون جالب بوده که انقدر قشنگ رانندگی می کنی خلاصه روز خوبی بود شما و بابات هم خوب خوابیدید همونجا و ساعت 8 اینا بر گشتیم خونه نانا جون هم بالاخره بعد از کلی موندن خونه ی مامانش در کاشان و شرکت در یک عروسی در کرج شنبه با اتوبوس راه افتاد و یکشنبه اینجا بود و شما بعد از بیدار شدن کلی خوشحال شدی + مقادیری خجالت که کشیدی از یکشنبه هم که همش صبح ها ناناجون می بردت پارک نزدیک خونشون یک بار هم با باباجون رفتی شهربازی نزدیک خونشون در کل این روزا دنیا به کام جفتمونه !
یه روزم با نسیم جون و نانا جون رفتیم استخر آذر سام و شما رو به دستان پر توان باباجون تبریزیت سپردیم
دیروز با آیلین تلفنی حرف می زدی آیلین بهت گفت آراد خونتون خیلی خوشگله .....(تو وایبر عکساشو دیده بود) شما بهش گفتی "نه آیلین اینجا خوونه ی ما نیست که ما خونمونو فروختیم"
یعنی توقع این همه فهم رو از یه بچه ی 2 سال و نیمه نداشتم! شوکه شدم
اومدی بهم می گی کیک می خوام بهت دادم برگشتی نگاش می کنی می گی نه اینو نمی خوام کیک سیسی بده!(sisi
قضیه ی خواب دیدن هات هم که حسابی سوژه شده هر وقت از خواب بیدار می شی مفصل راجع به خوابهات حرف می زنی بعضی وقتهام خوابهات ترسنکان و با گریه بیدار می شو بلافاصله شروع به تعریف کردن می کنی مثلا" چند وقت پیش خواب دیدی که یه خانومی زده در گوشت و کلی گریه کردی هنوزم که هنوزه اون خواب رو فراموش نکردی امروز خواب دیده بودی که یه اردک و یه نینی داشتن نگات می کردن بعد نینیه اومده خوردتت! نانا جون هم در رو بسته روت و باز نمی کرده با گریه از خواب پریدی و کلی بغض داشتی تازه از دست ناناجون ناراحت بودی و باهاش سرسنگین بودی !
یه بارم خواب دیده بودی من گذاشتمت رفتم الهیییییییییییی عزیزم یعنی خوابهات منو کشته خوشگلم
10 روز دیگه خالت و آیلین جوجو میان تبریز و چند روز بعدش شوهر خالت (دایی مصطفی )از اهواز و سارا جون اینا هم از کاشان بهمون اضافه می شن (مثل هر سال نوبت دوره ی ما می باشد!خرداد)
بریم سراغ عکسات
بازی تو خونه ی مامان جون تبریزیت اینا با یاشار
یه روز داشتیم می رفتیم بیرون و تا بابات بیاد من و شما تو حیاط نانا جون با گلهای تازه کاشته شده عکس گرفتیم
عاشق این نگاه کردناتم
اینم نمای نزدیکتر
رفته بودیم کارواش و حسابی تعجب کرده بودی!
یه روزم رفتیم لاله پارک
بعد از لاله پارک هم رفتیم یه پارکی که نزدیک رشدیه بود و شما کلی الاکلنگ بازی کردی با یه نی نی
اینم همون پارک با بابایی
یک روز در خانه و کاهو دادن شما به پانی! البته این وسیله پانی نیست فقط لاکپشتیه که انگشترهای من توشه اومدی از یخجال کاهو برداشتی گفتی میرم به پانی کاهو بدم! منم گفتم باشه بعد از چند دقیقه اومدم تو اتاق دیدم به این کاهو دادی!
و باز هم تلاش شما برای خوابیدن رو تخت ما ...تازه جوجتم آوردی خوابوندی رو بالش من !
در حال رفتن به پیک نیک روز شنبه گذشته که تعطیل بود ....و شما که تو ماشین هم از رو ماشینت پایین نمی اومدی و دیگه حسابی خسته شده بودی
عکس پایین هم پارک یادگار امام همون روز..
اینجا هم پارک باغمیشه که مستقر شدیم و شما کلی ماشین بازی کردی
همه ی بچه ها جذب ماشینت می شدن و گاهی با گریه به زور خانوادشون از ماشینت می گذشتن
کلی با ماشینت بازی کردی تا یه پسر بچه ی شیپون بلا اومد و از اینجا رفت بالا و شما به دنبالش
اینم من و شما و مجسمه
و خواب در پارک
و وقتی بیدار شدیم راهی لاله پارک شدیم که درست پیش این پارکه
مخفیگاه جدید شما لابلای صندلیها و میز آشپزخونه
این عکس هم مربوط به شهربازی که با باباجون رفتی البته ما هم باهتون بودیم
اینم قطار
عکس با میکی موس
شما و باباجون تبریزی
اینم جلوی در شهربازی فکر کنم اسم شهربازیش مشروطه باشه و پشمکی که بابا جون برات خرید و دوست داشتی
یکی دو رو پیش هم با نانا جون رفته بودی تو پارکینگ و حیاط بازی می کردی این عکسا رو هم نانا جون ازت گرفته
همیشه خوب بخوابی گلم