آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

روزهایی که خوب نیستند .....

1393/6/5 16:48
نویسنده : شهرزاد
1,049 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا روزای خوبی رو نمی گذرونم ...پر از حرص و اشک و ناراحتیه  ...اعصابم رو انقدر خورد می کنی که دلم می خواد نباشم ...اصلا" نباشم

مشکل همیشگیه من با تو غذا نخوردنته مشکلی که نزدک به 2 ساله دارم باهاش کلنجار میرم ...ولی این بار دیگه واقعا" بریدم ...به خدا خسته شدم بس که به هر ترفندی غذا دادم و تف کردی ....به زور داستان و افسانه و تراس و ماه و ستاره و وعده ی ددر رفتن و دیدن هر نوع سی دیو گرسنه نگه داشتن 5 ساعته و ...2 سال می گذره و من هنوز نفهمیدم تو چرا نمی خوری؟! نفهمیدم من تا کی باید تلاش کنم؟! خسته شدم دلم می خواد برای یک روز هم که شده بدون استرس غذا خوردن  یا نخوردن تو برم یه جا گم و گور بشم  و فراموش کنم  که بچه دارم ...مسیولیت دارم ...مادرم!

این روزا تو دلم همش دارم از خدا می خوام منو بکشه و راحتم کنه از این وضعیت ....وسواس غذا دادن به تو منو افسرده کرده ....با خوردن تو دنیام می شه گلستون...آسمون  می شه آبی تر ...زندگیم می شه پر از هدف و شادی....اما امان از وقتی که تو نمی خوری یا کم می خوری ...یهو میرسم به ته زندگی...به پوچیه مطلق....نه آرزویی...نه هدفی نه انگیزه ای ..یه گوشه ولو می شم و به راه جدیدی برای غذا دادن بهت فکر می کنم

 هر روز یه فکر جدید ..هر روز یه شیوه ی جدید....اصلا" فراموش کردم که تو دنیا جز غذا دادن و رسیدگی به تو چیز دیگه ای هم ممکنه باشه! مسافرت میریم قبلش عزا می گیرم که وای تو راه چطوری غذا بدم بخوره..مهمون میاد عزا می گیرم که حالا تو مدت مهمون داری بین اون همه کاری که سرم می ریزه چطوری زمان جور کنم به آراد غذا بدم ...غذایی که 100 بار تف می کنی تا یک قاشق بخوری! خسته شدم  .....

راه جدیدی که دیروز امتحان کردم و خوب جواب داد امروز جواب نداد  و من دوباره پرت شدم تو چاه تنهاییه خودم ولی این بار هیچ فکری ندارم فقط می خوام نباشم و بگم آقا من نیستم من باختم  من  در همین لحظه از مادر بودن انصراف میدم ....

این پست فقط برای خالی کردن دلم بود و مطمینا" هیچ وقت پسرم نخواهد خوند چون حذف می شه

پسندها (2)

نظرات (23)