آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

22 ماهگی قند عسل+سفر چند روزه به اراک

1393/5/12 16:28
نویسنده : شهرزاد
1,004 بازدید
اشتراک گذاری

قند عسلممحبت

قبل از هرچیز 22 ماهگیت رو با5 روز تاخیر تبریک می گم شرمنده که نشد به وقتش تبریک بگم

تو تعطیلات عید فطر رفتیم اراک!

دوشنبه ی هفته ی پیش صبح ساعت 7 صبح راه افتادیم و لی به نانا اینا نگفتیم که چه ساعتی راه می افتیم ...بالاخره یه سورپرایز کوچولو هم خوبه! ساعت 11 گفتیم تازه راه افتادیم! خلاصه اینکه برای اولین بار شما رو به تنهایی رو صندلیه عقب خوابوندیم و بعد هم که بیدار شدی نشستی عقب ! خیلی خوب و آروم! اصلا" تکون هم نمی خوردی و انگار حسابی از این استقلال  تازه راضی بودی حتی 1 بار هم نخواستی بیای پیشم ! و من فهمیدم چقدر شما خوبی! کلا" نه برای جدا کردن اتاقت نه برای از شیر گرفتنت و نه برای این مورد اذیت نکردی ...خلاصه صبحونتم تو ماشین بهت دادم که بالا آوردی! و من همش ت این فکر بودم که چرا؟! چون قبلا" هم این اتفاق افتاده بود حسابی به فکر افتاده بودم که چرا! خلاصه ساعت3و نیم بعد از ظهر رسیدیم اراک ...همه جا رو با تعجب آشنایی نگاه می کردی! آشنا برای اینکه کاملا" همه چیز یادت بود کمی هم خجالت می کشیدی ...خاله شهناز و  آیلین و شوهر خالت که بهش می گی دایی هم از اهواز اومده بودن و یه چند ساعتی بود رسیده بودن...اولش آیلین خواب بود ولی وقتی بیدار شد و شما رو دید کلی خوشحالی کرد و چلوندت تو هم با خنده نگاش می کردی و بهش می گفتی آیدین! هیچی دیگه روزای خوب پیش خانواده بودن به چشم بر هم زدنی گذشت و شما کلی با آیلین بدو بدو بازی می کردید و خوش بودید البته دعواهایی هم صورت می گرفت ..جمعه صبح زود هم راه افتادیم به سمت خونمون (تبریز) و شما مثل رفتنه عقب خوابیدی و بعد بیدار شدی  دلم برات تنگید آوردمت پیش خودم که تو بغلم بالا آوردی! اونم صفرا! چون هنوز چیزی نخورده بودی و معدت خالی بود ...قربونت برم عزیز دلم ...کلی گریه کردی و من بالاخره فهمیدم که شما چته! خیلی سادست ! به خودم رفتی ! منم وقتی تو ماشین صبح زود میرم مسافرت حالم بد می شه و اتفاقا" منم حالت تهوع داشتم که با هوای خنک کولر و نگاه کردن به جلو باهاش مدارا کردم تا خوب شدم ...اینم شانس توی که به من رفتی از دفعه ی بعد بهت قرص ضد تهوع میدم که مشکلی نداشته باشی گلم

اراک که بودیم فهمیدیم دختر داییم شکوفه و شوهرش و پسرش نویان از تهران اومدن تبریز برای گردش منم بعد از اینکه جمعه ساعت 3 رسیدیم خونه سریع ساکهامون رو جمع و جور کردم و شما رو بردم حموم و خونه رو که قبل از رفتن تمیز کرده بودم دوباره گردگیری کردم و بعد از اینکه شب هم رفتیم خونه ی مامان جون تبریزیت اینا و برگشتیم سالاد و دسر درست کردم و برای شنبه یعنی دیشب شام دعوتشون کردم خونمون البته قبلش هم رفتیم باهاشون بیرون  ...نویان دوست داشت (همسن آیلینه یعنی 2 سال و نیمشه) و هی می خواست باهات بازی کنه ولی شما چندان محل نمیذاشتی ! بعد از بیرون آوردیمشون خونه و تو خونه بازی کردید و برای شما یه اسباب بازی خوشگل آوردن فقط حیف شد که یادم رفت و فرصت نکردم عکس بگیرم ازتون!

راستی یه بار دیگه رفتیم لاله پارک و من برای تولدت یه دست لباس دیگه هم برات خریدم  یکم گرون شد  اونم بر ای این خریدم که عاشقش شده بودم وگرنه من اهل گرون خریدم نیستم! زیبایه پیراهت مردونه 72 تومن ! خجالت

از خودت برات بگم که چقدر شیرین تر شدی صبح  تا بیدار می شی دستت رو دراز می کنی می گی شلام!  به سلام می گی شلام! بعد می گی صبح بخیر! دقیقا" عین کلمه ی صبح بخیر رو به شکل کشیده می گی بعد بلافاصله میگی مامان به به ...شیر....چایی! شب موقع خواب هم میگی لالایی؟! بعد که می فهمی  قراره بری بخوابی میگی شب بخیر بازم به شکل کشیده ادا می کنی می خوام بخورمت ها ....به خالت می گی آله ! ازشم حساب می بری ها ! نمی خوابیدی گفتم دعوات کنه تا دعوات کرد چشماتو بستی خوابیدی یه بار دیگه هم داشتی یه کاری میکردی دعوات کرد البته به سفارش من دویدی رفتی تو آشپزخونه با بغض قایم شدی بعد خالت اومد باهات آشتی کرد انقدر ذوق کرده بودی برات از اراک کلی لاس خریدم به اضافه ی کفش برای تولدت ....عکسشونو میذارم ....اکثرا" لباساتو از اراک می خرم چون قیمتاش عالیه در ضمن خیلی خوشگلن و تنوع دارن کفشاشم همینطور

اینم عکسات

یک روز در خانه و کشتی گرفتن با عروسک بچگی های من (علی کوچولو)

بازگشت رو فرشی!

سکوت

عکس پایین هم مال روزیه که می رفتیم اراک و شما تازه از خواب بیدار شده بودی و عقب نشسته بودی

البته فکر کنم یکم باهامون قهر بودی که عقب نشونده بودیمت آخه همشاین شکلی نگامون می کردی!

اینجام خونه ی نانا ی و آیلین داشت بستنی می خورد منم برای اینکه شما میریزی ندادم بهت ! ولی آیلین جوجو نشست هم خودش می خورد هم میداد به شما بخوری بس که مهربونه این عسل خاله

اینجام داشتیم با خاله شهناز (به قول تو نهناز)و آیلین خوش تیپه می رفتیم بیرون

این عینکتو از مهاباد برات خریدیم

اینم یه عکس از خودم!خندونکدر راه برگشت از اراک البته همش بابات رانندگی نکرد نصف نصف رانندگی کردیم 4 ساعت من 4 ساعت بابات ولی آخراش دیگه خسته شده بودی و نمیذاشتی رانندگی کنم همش منو از پشت فرمون می کشیدی و نق می زدی و مامان مامان می گفتی شایدم دلت برام تنگ شده بود !محبت

خواب در راه برگشت

اینجام داشتی بیدار می شدی

همیشه خوب بخوابی نازنینمبوس

 

 

 


 

پسندها (2)

نظرات (4)

ال هام
12 مرداد 93 18:41
پس کو عکس خریداااااااااااااااااا جووووووونم به اون موهای دم اسبی
مهسا
14 مرداد 93 14:28
واقعا دوست داشتنيه من از خوندن پستات اعتماد به نفس ميگيرم مرسي ك عكس خودتم گذاشتي شهرزاد جون يه دسر آسون ك من بي هنر بتونم درست كنم بهم ياد بده
شهرزاد
پاسخ
مرسی مهسا جون چرا اعتماد به نفس می گیری ! حتما" میذارم منتها صبر کن برای تولد که درست کردم با عکسشون دستورشو می گم
مامان آنيسا
16 مرداد 93 13:49
ماهیار
18 مرداد 93 14:54
وای کشته منا اون تریپش با عینک آفتابیش