هر روز بهتر از دیروز ....
عسلم
اومدم برات بگم که چند شبه خودت می خوابی! و بسته به اینکه چقدر خسته باشی مدت به خواب رفتن مشخص می شه یه بار در عرض 5 دقیقه خوابیدی اونم درست همون روزی که فوتبال بین آرژانتین و آلمان بود تا بردمت تو تختمون گفتم بخواب یکم وول زدی و چشماتو بستی کلی ذوق کردم ولی خوب بعضی روزها هم مثل دیشب که 45 دقیقه طول کشید و کلی خونه گردی کردی تو تاریکی و بر گشتی و انگشت کردی تو گوش و دماغمون تا خوابت برد ...خدا رو شکر اینم حل شد حالا مونده جدا کردن اتاقت و گرفتن از پوشک! راجع به اولی خوب به زودی اتاقت رو جدا می کنم اما در مورد دومی حرفی ندارم!
عزیز دلم امروز خیلی ناجور از تخت اتاق ما افتادی پایین ...داشتم تخت رو جمع می کردم که سر و کلت پیدا شد و پریدی رو تخت و سریع بلند شدی که تعادلت رو از دست دادی و با سر افتادی پایین وای اگه بدونی چه حالی شدم فکر کردم خدایی نکرده دور از جونت از گردن قطع نخاع شدی! آخه خیلی بد افتادی رو سرت گردنتم کج شده بود سکته کردم یعنی دست و پام داشت می لرزید تو هم گریه گریه ولی تا اسم دانشگاه هیولاها رو آوردم ساکت شدی و گفتی هیولا! و برای بار 1000000 نشستی به تماشا منم پا به پات ! آخه من از تو هم بیشتر انیمیشن دوست دارم هیچی دیگه الان هم گرفتی خوابیدی بمیرم برات که قبل از افتادنت صدای هواپیما شنیده بودی و با خوشحالی داد می زدی ابابیا(ababiya( بعضی وقتام می گی ابابیبیا!
چند روز پیش رفتیم خونه ی داییه بابات برای افطار دعوت داشتیم مامانجون اینا و عمت اینا هم دعوت داشتن هی بد نبود! جز اینکه پارسا(پسر داییه بابات)که 4 سالشه هیچ اسباب بازی بهتون نمیداد تو هم گیر داده بودی به توپش آخر سر مامانش اینا اسباب بازیاشو آوردن برای شما و یاشار اگه بدونی پارسا چقدر عصبانی شده بود می گفت اگه به وسایل من دست بزنید پلیس میاد می بردتون زندان ! صورتش از عصبانیت قرمز شده بود ما هم نذاشتیم بازی کنید با وسایلش بچه گناه داشت آخه داشت حرص می خورد...آخر سر یکی از وسایلش رو آورد داد به یاشار ! گفتن پس آراد چی گفت اون نه اون دختره ! نمی شه ! فکر کردی بود شما دختری!
روز بعدش هم برای افطار دعوت داشتیم خونه ی یکی دیگه از داییها ی بابات اونجا خیلی خوش گذشت غیر از اینکه یاشار حسابی خدمت موهات رسید ! شما و بقیه ی بچه ها که ازت بزرگتر بودن نشسته بودید با تبلت یکی از بچه ها بازی می کردید که یاشار از پشت بهت حمله کرد و چنان موهاتو می کشید که شیونت همه جا پیچیده بود من بلند نشدم چون عمت و شوهر عمت ریخت سر یاشار تا موهای شما رو نجات بدن ولی بعد که دیدم گریه ی شما هی داره بدتر می شخه و موهات هنوز تو دستای یاشاره منم دویدم ببینم پس چی شده! که دیدم بله همچنان موهات و می کشه و عمه و شوهر عمت نمی تونن مشت یاشار رو باز کنن! منم سریع موهاتو کشیدم سمت سرت که لااقل درد نکشی عزیز دل مظلوم من پوست سرت حسابی قرمز شده بود و بالاخره نجات پیدا کردی انقدر اشک ریختی! من نمی دونم یاشار چرا گریه می کرد! خوب چاره چیه هر بچه ای یه جوره دیگه یکی مثل شما مظلوم یکی هم مثل یاشار! البته همه ی بچه ها رو می زد و حسابی گریه ی دیگران رو هم در آورد ! اونجا خیلی شما رو بوس مال کردن حتی دیده می شد افرادی که گازت می گرفتن همه باهات عکس می گرفتن و تو هم سر مست از این همه توجه با بچه های بزرگتر بازی می کردی و یکم به یاشار بی توجهی شده بود فکر کنم برای اون بود که بهت حمله کرد بهر حال اشکالی نداره بزرگ میشی یادت میره
راستی سایز پوشکت تغییر کرده و باید برات سایز 6 بگیریم احتمالا" همون مولفیکس بگیریم مثل همیشه ...از 6 ماهگی داری سایز 5 می پوشی حق داری خوب!
راستی از دهنت به شدت آب میاد فکر کنم دندونهای بعدی در راه باشن
خوب بری سراغ عکسات
حال و روز این روزهای ما! اینه که شما تا اذان می گن سریع جا نمازت رو می خوای که بهت میدم و اینجوری وایمیستی جلوی تی وی نماز می خونی و تی وی می بینی یعنی کانال تی ویه ما همش یا داره آخوتد نشون میده یا اذان یا نماز خوندن ! می شینی با دقت به حرفای آخوندا گوش میدی ! خدا بهمون رحم کنه یعنی! فقط کافیه به طرف بابای من رفته باشی که همشون آخوند و آیت الله بودن و هستن!
علایق عجیب: خوابیدن جلوی آشپزخونه!
و حتی بالا اومدن از پله به شکل زیر!
یه روز تو این قسمت در یه چیزی دیدم!قیافم بعد از دیدنش
این یه آرمی بود که به دمپاییت چسبیده بود و نمی دونم چجوری سر از اینجا در آورده!
همش در آینمو باز می کنی و می گی قاقا! از تبریزیها قا قا رو یاد گرفتی بدون اینکه بدونی اونا به خوراکی می گم قاقا نه به چیزای تو آینه ی مامانشون!
پایین ریختن وسایل بوفت
روبروی خونمون خونه ساختن و شما با دیدن این خونه می گی الله!خوب اون قسمتش رو شکل مسجد می بینی! چه کنم با تو !
اینجا هم داری همون خونه رو نشون میدی و می گی الله!
علاقه ی زیادی داری که خودتو به زمین بمالی عین گربه ها!مخصوصا" وقتی از حموم درت میارم خیلی به مالیدن خودت به زمین علاقه داری! کلا" دوست داری زحمات آدم رو از بین ببری!
جای دستاتو ببین رو میز!
بعد از کلی رو زمین راه رفتن به این شکل فکر می کنی کجا رفتی! بله جای همیشگیت ببین...
و با پات کانالها رو از بغل تی وی عوض می کنی
عکس زیر هم تو خونه ی داییه بابات گرفتم
اینم همونجاست و داریم بر می گردیم خونه شما خودت 4 طبقه رو اومدی پایین
اینم خونه ی اون یکی دایییه باباته و اون دختر کوچولو که اسمش آرزو بود عاشق شما شده بود و همش باهات بازی میکرد منم داشتم عکس می گرفتم ازت که یهو...
یاشار اومد سراغت و...
اونم عمته که داره می دوه
البته این باعث نشد بازیه شما بهم بخوره و همچنان آراد محبوب قلبها!
خوش به حال بابایی که همش اینطوری میری لباشو می بوسی
گلم در حال خوردن بستنی هندوانه دست ساز مامان!
قسمتی از سطل خونه که با خودت برده بودی رو میز (دیروز) کلا" مثل ماشین باهاش بازی کردی و هولش میدادی تو کل خونه!
نازگلم تولدت 16 شهریور افتاد به 2 دلیل! اول اینکه واقعا" تولدته! البته تولد قمری! درست تولد امام رضا و دوم اینه 6 +1 می شه 7 ! خوب هفتم به دنیا اومدی! اینجوری جورش کردم دیگه روز تولد واقعیت نمی تونم بگیرم چون مهمونامون نمی تونن بیان