نزدیک شدن به روزهای مهمونی!و این روزهای ما....
قبل از هر چیز از دوستای خوبمون تشکر می کنم بابت نظراتشون و معذرت خواهی می کنم بابت اینکه هنوز نظراتشون تایید نشده به زودی سر فرصت میام با جواب تایید می کنم بازم شرمنده
گلم
طبق معمول این روزهای اخیر ,بازم دیر اومدم وبلاگت و باز کار سخت به یاد آوردن روزهای گذشته برای ثبت در وبلاگت رو در پیش دارم! امیدوارم در این راه موفق باشم!
اول بگم که مامان جون و باباجون تبریزیت به همراه یاشار و عمت با قطار جمعه ساعت 10 صبح رفتن مشهد و امروز بعد از 24 ساعت رسیدن مشهد! امیدوارم با وجود یاشار خسته نشده باشن چون یاشار یکم بد قلق و نا آرومه بر عکس پسر داییش یعنی شما
خبر دوم هم که اومدن مهمونامونه که اگه خدا بخواد 4 شنبه ی همین هفته نانا میاد که ممکنه بابا وحید هم باهاش بیاد و ما داریم برای این منظور دعا می نماییم ...و بقیه ی مهمونها که شامل دختر داییه من سارا و شوهر و دخترش ترنم هستند هفته ی آینده میان که هنوز روزش مشخص نیست ...خبر بد اینکه خالت و شوهر خالت و آیلین نمیان چون خودشون با دوستاشون قصد سفر دارند البته اگه راست گفته باشه و سورپرایزی در کار نباشه!
از روزهای گذشته بخوام برات گفته باشم باید بگم که روزهامون گاهی به رفتن به مراسم ختم گذشته و گاهی به گردش تو لاله پارک و گاهی ولیعصر و ایل گلی... فکر کنم دو یا سه بار رفتیم ایل گلی البته چون خیلی شلوغ می شه دیر وقت می رفتیم مثلا" ساعت 12 شب به بعد! با این حال کم شلوغ نبود چه به خاطر وجود مسافر و چه به دلیل گردش خود تبریزیها ! خوب هوا خوبه دیگه چرا که نه! منم که عاشق ایل گلیم مثل شما که دور استخر رو کلا" می دوی و حسابی خوشحالی می کنی که رفتیم ددر! در کل ددر از نظر شما فقط راه رفتن اونم تو محیط بازه و وای به روزی که بریم تو ماشین یا بریم تو فروشگاه! گریهههههههه که بریم ددر! تو ایل گلی با بچه ها دوست می شدید البته دوستی که چه عرض کنم در حد بالا رفتن از نرده ها ! همین! مراسم سالگرد فوت عموی بابات هم بود که یه جای دوری بود و با بابایی رفتیم همین 5 شنبه و چه بارون و تگرگی اومد تا برسیم اونجا غیر از این مراسم دو تا مراسم دیگه هم رفتیم که مربوط به جمعه ی هفته ی قبل بود البته تو هر مسجدی 5 دقیقه نشستیم !نه اینکه شما بد باشی ها نهههههههه.... یاشار یک جا بند نمی شد و صدای جیغ و گریش کل مسجد رو پر می کرد یا اینکه اگه خیلی بچه ی خوبی بود نهایتش به کتک زدن و مو کشیدنه بچه های دیگه ختم میشد! البته در مورد شما و یاشار هم این مورد صادقه و هی می خواد به شما حمله کنه که ما نمیذاریم تو هم که کلا" یاشار رو نمی بینی اصلا" نادیده می گیریش و وقتی بهت حمله می کنه گریت میره هوا! نمی دونم چرا دست بزن نداری! منم حرص می خورم که اهل دعوا نیستی!
دیروز عصری هم رفتیم لاله پارک با وجود اینکه می دونستیم خیلللییییییییییییییییی شلوغ می شه روزهای تعطیل ولی چاره ای نبود چون بابایی همیشه سر کاره و نمی تونیم روز دیگه ای بریم ...خیلی اذیتمون کردی! ضمن اینکه بعد از کلی گریه که برای بازی با پله برقی کردی و ما نذاشتیم بالاخره راضی شدی بری تو سبد و اونجا با وسایلی که می خریدیم سر گرم شده بودی که یک دفعه دیدیم صدای آب اومد و بلههههههه در مایع دستشویی رو باز کرده بودی و اونم از این کفی ها بود که خیلی آبکین هیچی دیگه همش ریخت رو زمین! اینم شد دسته گلت
از گردشها یی که کردیم بگذریم می رسیم به خودت که همچنان شیطنتهات ادامه داره...خوابت مثل همیشه عالیه... از شب که می خوابی فرداش ساعت 12 و نیم ظهر بیدار می شیم !من و شما با هم ! بعد ساعت 4 بعد از ظهر می خوابی تا 7 شب و تازه اون موقع بلند می شی نهار می خوری!اینم نگفتم که یه ده روزی هست که دیگه شیر خشک بهت نمیدم و الان غیر از شیر خودم شیر پاستوریزه ی پر چرب میهن میدم که چقدرم شما دوست داری هم بیشتر از قبل می خوری هم با لذت! خودت میای می گی شیر و من 150 سی سی صبح ....بعد از صبحونه....150 سی سی ظهر بعد از نهار و 150 سی سی هم شب قبل از خواب بهت میدم الته شیر گرم دوست داری خوشگل من
دو تا کلمه ی با حال می گی یکی شهرزاد و یکی مگس! اولی رو می گی یحیا! و دومی رو می گی بدس! انقدر از دستت می خندم وقتی به اسم من می گی یحیا! خیلی با مزه و کش دار می گی
برات تو خونه با آبمیوه یا نوشابه یا شیر طالبی ...بستنی درست می کنم ولی مثل اینکه طعم نوشابشو رو دوست نداری!البته قیافشم ..... برات که میارم بهش می گی پی پی!انقدر خندیدم از این فکر و شباهتی که دیدی بعد که میارم نزدیک دهنت روتو سریع می کنی اون طرف.
امروز تو تی وی زنگ در رو زدن شما فکر کردی در ما رو زدن سریع رفتی در رو باز کنی!
چند روز پیش قبل از رفتن بابا جونت اینا به مشهد تو کوچه ی باباجون اینا تو بغل باباجون بودی هی تقلا می کردی که بیای پایین از بغلش و یه چیزیم مدام می گفتی بابا جون گفت چی داره می گه ! اومدم دیدم داری می گی راه برم! اولین بار بود اینو می گفتی تند تند پشت سر هم می گفتی راه برم راه برم و زمین رو نشون میدادی
شمردن اعدادت خیلی با حاله اینطوری می گی....گه(GE)....گو.....سه.....چهار رو نمی گی و اصلا" نادیده می گیریش! تا به چهار می رسیم سریع می گی پنج و با دستت 5 رو نشون میدی....شی....یه(yah)....هش....نه....ده...
دیگه چیزی یادم نمیاد بریم سراغ عکسات که چون زیاده تو دو تا پست قرار میدم
اینجا رفته بودیم ولیعصر
از این نورها خوشت میومد و خم می شدی نگاهشون می کردی و بهشون دست می زدی اینم یه عکس مادر و پسری
اینم ولیعصر در همون روزه و اون بچه ای که یکم مشخصه تو گوشه ی تصویر فرداشم تو ایل گلی دیدیم! و جالبتر از اون اینه که باباش آورد با شما بازی کنه! ما ازش پرسیدیم شما دیشب ولیعصر نبودید! گفت خانومم و پسرم بودن! اسمشم سامیار بود ...یعنی دنیا انقدر کوچیکه ها
تو عکس پایین هم رفته بودیم مراسم ختم و بعدش یه سر رفتیم تو پارک نشستیم با باباجون و مامان جون اینا
اینجا هم در تلاشی تا از بغل بابا جون بیای پایین
اینجا هم یه شب دیگس که رفته بودیم ولیعصر و همه جا بسته بود فقط یه مقداری آدم مثل ما در حال راه رفتن بودن که شما و این کوچولو با هم رفیق شده بودید یکمم قیافش شکل شما بود همه فکر می کردن دو قلویید! آخه همش هم با هم راه می رفتید
حتی رفته بودی با خونواده ی دختره راه می رفتی!
یک روز در خانه وقتی من می خواستم لباسهای تابستونی و زمستونی رو با هم عوض کنم و شما در این راه به من کمک می کردی مثلا"
یه شب که از بیرون بر گشتیم و شما تو ماشین خواب بودی بابایی آوردت رو تختت گذاشتت که بیدار شدی و اینجا هنوز نمی دونی بیدار شی یا بخوابی ! فکر کنم اگه منو نمی دیدی می خوابیدی ولی افسووووووس
یه روز دیدم اینطوری خوابیدی خوشم اومد از خوابیدنت عکس گرفتم
خواب بعد از حموم
تو عکس پایین هم کار همیشگیت رو داری انجام میدی تو خونه ی مامان جون تبریزی اینا
عاشقتم شیطون بلای من
روزی از روزها و کار همیشگیه شما یعنی استفاده از فرش به عنوان پتو!
در عکس زیر هم داشتیم می رفتیم فروشگاه رفاه زیر پل کابلی آخه یه بار هم رفتیم اونجا چون من دلم برای اونجا تنگ شده بود! (البته با ماشین رفتیم ولی جدیدا" من و شما زودتر از بابایی آماده می شیم و من به همراه شما یه دوری تو کوچه می زنم تا دلت باز بشه!!
اینجا هم پارکینگ همون فروشگاهه و این گربه برای جلب توجه شما دیگه کار نمونده بود بکنه ! صد تا چرخ زد رو زمین ! گربه هم گربه های قدیم ! والا نه ترسی نه چیزی انقدر لوس بود
بقیه ی عکسها رو میذارم پست بعدی خدا بخواد فردا چون الان ساعت 3 و 10 دقیقه ی نصف شبه و من بعد از دو روز تلاش این پست رو میذارم برات
با این عکس به این پست خاتمه میدم من و شما در یک عکس جامونده از چند وقت پیش که رفتیم شهر بازی و هوا سرد بود و کسی جز ما نبود