آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

شرح حال این روزها +آش دندونی یاشار

1393/2/22 18:12
نویسنده : شهرزاد
961 بازدید
اشتراک گذاری

گلم محبت

الان لالا کردی و من اومدم برات بنویسم

تو این مدتی که ننوشتم اتفاق زیاد افتاده ولی من زیاد یادم نمیاد! با اینحال تا اونجایی که یادم میاد برات می نویسم

پروژه ی پوشک گیرون تا اطلاع ثانوی تعطیل شد!سکوت با اینکه به خوبی همکاری می کردی ولی من خیلی بد اخلاق شده بودم و به تو و بابات بیخودی گیر میدادم ! برای همین گفتم بذار یکم بگذره  بعد از اول شروع می کنم بمیرم برات که الانم میای میگی پی پی و من می گم اشکال نداره تو پوشکت بکن

 

تو این مدت که نیومدم وبلاگت  یه بار رفتیم پارک منظریه  و بردیمت یه قسمتی که تاب و خونه و سرسره داشت مثل خانه ی بازی بود  اولش با تعجب بچه ها و اطراف رو نگاه کردی و بعد شروع به بازی کردی  علاقتم فقط بالا رفتن از جلوی سرسره بود  من و شما تو بودیم و بابایی بیرون وایساده بود و نگاهمون می کرد مثل همیشه با این کارایی که می کردی خیلیها نگاهت می کردن و آخرشم یکی اومد پرسید چند وقتشه وقتی گفتم با تعجب گفت ماشالا پس حسابی وارده! اونم یه دختر داشت پرسیدم اون چند وقتشه گفت 22 ماهشه ! خوب البته منم تعجب کردم چون دختر خانومه هیچ کاری نمی کرد و از هیچ جا بالا نمی رفت  بعد از اون هم خونه ی مامان بزرگت رفتیم .......یک بار هم  رفتیم  لاله پارک که تو راه یه زنگ هم به نسیم جووون (دوستم ) زدیم و اونها هم  اومدن و با هم گشتیم یاسمین خوشگله هم کلی بزرگ شده بود و هی شما رو نگاه می کرد! از خودت بگم که تو لاله پارک پدر ما رو در آوردی ! عاشق پله برقی شدی بودی و همش می دویدی  طرفش که بری بالا ما هم به دنبالت  در حال دویدن ! شده بودیم انگشت نمای مردم! همه بهت می خندیدن می گفتی بالا و با انگشتت در حال دو پله رو نشون میدادی  کلی هوادار پیدا کرده بودی آخر سر بابا یی مجبور شد با شما هی از پله برقی بره بالا  بیاد پایین بره بالا بیاد پایین  ولی وقتی نسیم اینا رو دیدی یکم بچه ی خوبی شدی و خجالت کشیدی ازشون و بالاخره به سبد گردی راضی شدی! بعد از خرید هم رفتیم رستورانش و غذا خوردیم  که در کمال تعجب شما خیلی خوب گوشت خوردی ! آخه گوشت دوست نداری و من باید حسابی ریزش کنم لای برنجت قایم کنم تا بخوری ولی تو لاله پارک تیکه تیکه کباب ترکی می خوردی و نصف غذای من رو خوردی ! تازه دستور میدادی بازم بدم! نوشابه هم خوردی البته قبلا" برای تست بهت داده بودم زیاد دوست نداشتی عاشق دوغی ولی اونجا نوشابه ی زرد دادم بهت  خیلی دوست داشتی مثل خودم زرد خوری! البته بار آخری بود که خوردی چیزی که ضرر داره من بهت نمیدم که بوسیه سری عکس هم اونجا گرفتیم و دیگه برگشتیم خونه چون داشت تعطیل می شد و همه رفته بودن! شما هم انقدر بلند بلند حرف زدی و آواز خوندی اونجا رو گذاشته بودی رو سرت ...حتی تو پارکینگ هم ول کن نبودی و می دویدی اینور و اونور ...حسابی چشم خوردی اونجا و همه با انگشت بهم نشون میدادن از بس زلزله بودی کلی نگرانت بودم که این همه چشم خوردی بلایی سرت نیاد که البته اومد ! فردا صبحش تا بیدار شدی سرت خورد به یه قسمت تیزی از لگنت و خدا رحم کرد که به چشمت نخورد درست نزدیک چشمت بود و قشنگ جاش موند و خون هم اومد ... 

خیلی ددری شدی در حدی که عصر ها که می شه می شینی پشت در و یه ریز گریه می کنی و اشک می ریزی که بریم ددر  ...از اونجایی که کار بابات خیلی زیاد شده و از 7 صبح میره تا 8 شب گاهی وقتهام تا 11 شب نمیاد کم کم دارم به این فکر می کنم تنهایی ببرمت بیرون !

پریروز خونه ی عمت دعوت داشتیم ....  یه 10 نفری بودیم ...هم نهار دعوت بودیم هم آش دندونی یاشار رو خوردیم نمی خوام هی بگم ولی حقیقت اینه که اونجا هم کلی چشم خوردی و همه از آروم بودن و حرف گوش کن بودن و تپل بودن و خوب غذا خوردنت تعریف می کردن  آخه با اینکه از یاشار فقط 5 ماه بزرگتری ولی انگار یاشار از شما یکی دوسال کوچیکتره طفلک این اواخر یه مریضیه سخت هم داشته از این ویروسیها که با اسهال و استفراغ همراه همون یکم تپلیه صورتشم تو مریضی از دست رفت و الانم که درست و حسابی غذا نمی خوره خیلی ریزه میزه تر شده شما هم رابطت باهاش اصلا" خوب نیست ! و من روز اولی که بعد از مدتها شما رو بردیم خونه یمامان جون تبریزی تا یاشار رو ببینی متوجه شدم هر دوتون به هم حسودی می کنید! این اولین باریه که به بچه ای حسودی می کنی! نانا می گه شاید چون هر دوتا پسرن اینطوریه چون نه آیلین نه به ترنم حسودی نمی کردی ولی وای به حال من بود اگه یاشار رو بغل می کردم سریع می چسبیدی به پام که تو رو بغل کنم ! یا اگه مامان جون شما رو بغل میکرد یاشار هم سریع می رفت بغل مامان جون !  البته وقتی می گفتم بغلش کن بوسش کن محکم بغلش می کردی بوسش می کردی ولی دیروز خونه ی عمت اون کار رو هم دیگه نمی کردی  تازه یه بار هم هولش دادی و یاشار بد جوری خورد زمین و کلی گریه کرد  بعد از اینکه عصری از خونه ی عمت اومدی بیرون تصمیم گرفتیم شام بریم پارک ! می گن حسنی به مکتب نمی رفت وقتی می رفت جمعه می رفت! هوا بارونی سرد! ما هم باباتو گیر آوردیم گفتیم بریم ! هیچی دیگه رفتیم شهربازی یه بادکنک برات خریدیم و لی جز ما هیشکی نبود ! ما هم برای خالی نبودنه عریضه یه وسیله هم شما رو سوار کردیم و برگشتیم تو ماشین  چون واقعا" سرد بود شاممونم بردیم خونه ی مامان جون اینا با هم خوردیم و برگشتیم خونه 

خیلی شیرین زبون شدی همشم که من باید جلوی چشمت باشم وگرنه فریااااااااااد می زنی مااااااااماااااااااان بیاااااااا روزی 100 دفعه صدام می کنه صبح ها هم که بیدار می شی می بینی بابا نیست هی بابا بابا می گی و میری لباساشو بر میداری میاری می گی تنت کنم!  عاشق تابت شدی البته قبلا" هم بودی الان خودت واسه خودت یه مدتی سرگرم می شی باهاش م هی میری روش میشینی  و خودت خودت و تاب میدی  خیلی حرفه ای هم دستت رو به میلش می گیری و هول میدی خودتو هم بدنت رو جلو عقب می کنی تا تاب بخوره تازه هی پیاده می شی میای آهنگشو می زنی و دوباره میری بالا می شینی خودتو تاب میدی به فیلت هم خیلی علاقه پیدا کردی و هی میای می گی مامان ویل! منم میام سوارت می کنم خودت پوتیکو پوتیکو می کنی و خودتو تاب میدی باهاش دیروزم که اساب بازیهای یاشار رو تصاحب کرده بودی و میگفتی منه ...و نمیذاشتی یاشار بره طرفشون!  رنگها رو تقریبا" داری یاد می گیری قبلا" فقط می گفتی آبی ...زرد...سبز و غیره الان سبز و آبی و زرد رو یاد گرفتی و نشون میدی ...اراک که بودیم یه تخته وایت برد از این کوچیکا که آهن رباییه برات خریدم خیلی دوسش داری و با مدادش روش رو خط خطی می کنی یا ادای من رو در میاری و سعی می کنی نقاشی بکشی همشم دوست داری برات ماهی بکشم  میای میدی بهم می گی ماهی منم برات هی روش نقاشی می کشم و حتی یه کار دیگه انجام میدم ! دارم بهت الفبا یاد میدم و باورت نمی شه که داری یاد می گیری! البته من همچین تصمیمی نداشتم تا اینکه یه روز برای خودم روش نوشتم آب اومدی دیدی و خوندیش! گفتی آب! قیافه ی من اون لحظهتعجب فهمیدم که کارتهای بن بن بنت واقعا" باعث شده خوندن یاد بگیری! چون کلش رو بلد شدی  و هر کدوم رو نشون میدیم قشنگ می گی مامان جون و بابا جون تبریزیت با نا با وری  و خوشحالی  باهات کارت بازی می کردن و شما اسمشونو می گفتی کلی بوست می کردن از خوشحالی فقط اسب و سگ رو دو تاشون می گی اسب یا ابس! البته من ترکیشم به یاد دادم آت و خیلی بهتر از فارسیش می گی ! خلاصه بعد از اینکه آب رو گفتی تصمیم گرفتم حروف رو یادت بدم تا حالا آ ...ب و س رو بلدی ! س رو خیلی جالب می گی ! نمی دونم چرا  با دماغت می گی! مثل حالت فین کردن! راستی عاشق صدای خرو پف هستی! تا می بینی بابات خرو پف ی کنه شروع می کنی اداشو در میاری و کیف می کنی البته بابای بیچاره که خرو پف نمی کنه بلند نفس می کشه خندونک

دیگه چیزی یادم نمیاد با اینحال به حافظم امیدوار شدم چقدر چیز یادم اومد!

اینم عکسات

اون سس که دستته بیشتر اسباب بازیه شماس که میری از تو یخجال بر میداری و اینجوری  می خوریش(البته مثلا" می خوری)

اینم یاشار کوچولو

اینم بغل چشمت که زخم شده بود

اینجام رفته بودیم لاله پارک و تو غذا خوریش بودیم

اینم شما و بابا

اینم یاسمین  کوچولو و باباش بس که یا شما تکون می خوردی یا یاسمین یه عکس چهار تایی خوب نشد ازتون بگیریم همش تار شد برای همین اینطوری جدا جدا گذاشتم هر کدوم مال یه عکسه

اینم لاله پارک وقتی ما داشتیم ازش خارج می شدیم!

اینم دیروز خونه ی عمت !

اینم همون روزی که رفتیم شهربازی و کسی نبود جز ما!

اینم دیروز بعد از بیدار شدن

اینم الان که از خواب بیدار شدی

عاشقتممممممممممممم

 

 

 

 

پسندها (8)

نظرات (8)

رضوان
24 اردیبهشت 93 22:21
ماشاا... به پسمل عسل...خیلی خوردنیه این پسملی گلم در مورد سوالی که تو وبلاگم ازم پرسیده بودی...راستش پکیج شهر کوچیک من فقط یه پارچه 150 در 90 که روش عکس خیابان و بیمارستان و خانه و... داره...ماشینها و هواپیما و...که روشه مال خود رادینه.من از مغازه ای که محصولات فکری و هوشی کودکان را میفروخت خریدم...روی جعبه اش نوشته بود شهر کوچیک من...حیف انداختم دور جعبه اش وگرنه عکسشو میذاشتم
شهرزاد
پاسخ
مرسی رضوان جون بابت توضیحت
ماهیار
25 اردیبهشت 93 22:20
شهرزادجون براش صدقه بده 100000000000000000000000 ماشالله
مامی سارا
27 اردیبهشت 93 22:34
اراد جونی ماشالا چه بزرگ و شیطون شده شهرزاد جون
ال هام
28 اردیبهشت 93 8:14
سلام عزیزم خوبی؟ خیلی وقته که وبلاگتونو میخونم اما فکر کنم فقط یه کامنت تو پست زایمان گذاشتم .امروز داشتم یه مطلب درباره هوش بچه ها میخوندم یاد این پست آخر که درباره بن بن بن نوشته بودی افتادم بد ندیدم چیزی که خوندم رو به شما هم گوشزد کنم .یه روانشناسی گفته بود که آموزش مطالبی بیشتر از سن بچه اصلا براش مفید نیست و حتی میتونه اثر معکوس داشته باشه و اونو زده کنه و اشاره مستقیم به بنبنبن هم کرده بود البته که شما خودت بهتر صلاح میدونی ها اما خب این تجربه شخصی خودم هم هست که الان حسااااااااااابی درگیرشم موفق باشی
شهرزاد
پاسخ
مرسی بابت اینکه بهمون سر می زنی و نظر میدی دوست خوبم البته خوب یکم نظر من با شما و روانشناسه فرق داره چون من فکر می کنم بچه ها با هم فرق دارند و وقتی پدر مادری حس می کنه بچش با هوشه و زود مطالب رو در یافت می کنه حتی بیشتر از سنش باید باهاش همکاری کرد و هوشش رو در جهت درست هدایت کرد
♥مرجان مامان آران و باران♥
31 اردیبهشت 93 12:38
جیگریییییی بلا دور باشه عاشقتم کوپولوووووووووو ماشالااا
مامان الهه
31 اردیبهشت 93 23:24
ماشالله آقا پسری خیلی دوست داریماااااااااااااااااا
مامی سارا
4 خرداد 93 21:37
خاله جون لباسای جدید ارشا جونی و دیدی؟
mahta
26 خرداد 93 13:35
سلام خوب هستین؟ماشالا هزار ماشالا پسر ماهی دارین من که عاشقش شدم هم خودش هم شیرین کاریاش.منم نی نی دارم برام دعا کنین خدا به منم یه گل پسر بده.در ضمن ما ارومیه هستیم از اشناییتون هم خیلی خوشحالم دوست عزیز
شهرزاد
پاسخ
منم از آشناییتون خوشحالم ایشالا یه نی نی سالم به دنیا میاری خانومی