سفر 1 روزه به اصفهان....
گل پسرم
الان لالا کردی و مامان وقت پیدا کرده بیاد برات بنویسه
اول بگم که امروز بیست و پنجمه و همونطور که می دونی بیست و پنج هر ماه روز شماست روزت مبارک عزیز دلم قند عسلم
پنجشنبه 21 فروردین نانا و بابا وحید ما رو بردن تهران برای گردش اونم چه تهرانی ! صبح ساعت 7 و نیم بیدار شدم و آماده شدم بعد شما رو بیدار کردیم و حاضرت کردیم و فکر کنم ساعت 9 و نیم راه افتادیم مبدا اراک مقصد تهران! تا اینجا همه چیز عادی بود ! بعد از 3 ساعت و اندی که رفتیم یهو متوجه شدم که این راهه تهران نیست که! بس که باهوش مامانت! این همه رفتیم تازه دوزاریم افتاده! تابلو رو نگاه کردم دیدم بلللللللللللللللللللله 70 تا داریم تا اصفهان! من شوکه ! من خوشحاااااااااااااااااال و این گونه بود که من سورپرایز شدم توسط بابا وحید و نانا ...حالا چرا اصفهان! دلیلش اینه که من و بابا یی و شما تو تعطیلات عید تصمیم داشتیم بریم اصفهان ولی چون دیر از خواب بیدار شده بودیم نانا اینا رای ما رو زدن که الان برید ساعت 3 بعد از ظهر می رسید و شب نمی تونید بر گردید! باید 1 شب بمونید لا اقل و اینگونه بود که ما نرفته بودیم و من حسرت به دل بریوووونی مونده بودم و هر روز آه می کشیدم و از طعم و مزه ی بریونی می گفتم! برای همین نانا اینا ما رو خجالت دادن و بردن اصفهان ....هوا عالییییییییییییی یعنی می شه گفت گرم! در حالیکه اراک هنوز انقدری سرد هست که بعضی وقتها بخاری روشن کنیم! اول از همه رفتیم بریونیه اعظم و یه بریونیه حسابی خوردیم هر چند شما یک جا بند نمی شدی و من نمی دونستم بخورم یا شما رو از رو میز و صندلیها بکشم پایین از بریونی هم که خوشت نیومد و مونده بودم معطل که حالا چی بدم شما بخوری که بابا وحید به دادم رسید و آبگوشت و نونش رو داد و خوردی جالب اینه که از دست من نمی خوردی ! خلاصه بعد از اون رفتیم پارک بازی که پیش هشت بهشت بود یه پارک بزرگ با کلی بچه حالا عکساشو میذارم می بینی همون جا بود که کلی دل بردی و چشم خوردی و افتادی تو گل ها ! و سر تا پات گلی شد ! جالب اینه که تکون نمی خوردی همش دستت و می گرفتی جلوم که بشورم هی می گفتی دست در! فکر می کردی گلها پوشیدنیه و باید درش بیارم از دستت! همون جا لباسات رو عوض کردم و راه افتادیم سمت نقش جهان ...با اینکه دیگه نه تعطیلاتی در کار بود و نه عیدی ولی نقش جهان کم شلوغ نبود ! اونم اون وقت روز! پر از توریستهای خارجی بود و ما هم یه سری خرید کردیم و سوغاتی خریدیم و کلی گشتیم و عکس گرفتیم و راه افتادیم به سمت جایی که قرار بود بابا وحید برای شما گیتار بخره! بله و بابا وحید از مکان مورد نظر یه گیتار واقعی واقعی برای خود خودت خرید دستش درد نکنه خیلی خوشگله و یکم از خودت بزرگتره گیتار 2/4 یعنی یکی دوسال دیگه می تونی بری کلاس با همین گیتار و آموزش ببینی اینم شد کادوی تولد دو سالگیت دست نانا و بابا وحید درد نکنه (البته تو ماشین بازش نکردیم چون شما رو می شناختیم و جا به حد کافی نبود که این کار رو بکنیم) هر چند من برات یه گیتار باس اسباب بازی هم از اصفهان خریدم به جای اون گیتاری که خراب کرده بودی و تو ماشین با اون سرگرم بودی تا رسیدم اراک آخه مسافرتمون 1 روزه بود و خیلی خوش گذشت
اینم عکسامون
اینجا همون پارک هشت بهشته
عاشقتم فرشته ی من
اینم شما و بابا وحید (بابای من)
اینم نانا و بابا وحید
اینم شما در پارک (این وسایل همشون یه جوری صدا تولید می کردن البته به وسیله ی بچه ها)
اینجام این دختر خانم عاشقت شد و اومده بود سراغت
اینجا هم افتادی دنبال اون پسره و رفتی و رفتی تا افتادی تو گلها gel
من و نانا و شما در نقش جهان (شما هم کلی تو کالسکت لا لا کردی)
اینجا هم تو راه بر گشتیم و شما با گیتار جدیدی که من برات خریدم در حال نواختنی!!
اینم خریدهایی که کردیم
گیتاری که باباوحید و مامان ناهید برای تولد 2 سالگیت خریدن
گیتاری که من خریدم برات
اینم کفش تابستونی که برات خریدم
از این چرخام واست خریدم
این تریلی اسمارتیز هم برات خریدیم یه کامیونشم برای یاشار خریدیم بعد اومدیم خونه دیدیم مال خود تبریزه و اسمشم از شانس ما یاشاره!