نانا وبلاگ دار می شود!
گل گل من
عسلم اول از همه بگم که خوب شدی! اصلا" نمی دونم مریض بودی یا نه! فقط همون دمای 37 و نیم بود و یک بار شربت استامینوفن! و بعد از اون دیگه تب و دمای بالایی دیده نشد! هر چند این روزا یکم سرفه می کنی مثل من! بمیرم واست از من گرفتی لابد!
دبروز با هم رفتیم مراسم ختم یکی از آشناهای بابات ( برادر زندایی بابات) که به خاطر سرطان فوت شده بود ! اولا" که فکر می کردیم 4 تا 5 و نیمه و بابات اومد گفت زود حاضر شو که 3 تا 5! واویلاااااا منم که سرعت عملم تو حاضر شدن مثل لا کپشته! نهایت سعیمو کردم تا زود حاضر شدم حالا مگه شما از خواب بیدار می شی! یه 3 ساعتی خوابیدی! آخرش ساعت 4 به زور بیدار شدی! تازه باید نهارتو میدادم! نهار خوردنتم که به این زودیا تموم نمی شه ! خلاصه برات بگم که 4و نیم از خونه خارج شدیم و یه مسیر 45 دقیقه ای در پیش داشتیم! و نیم ساعت زمان تا پایان مسجد! بابای محتاط تو رانندگیت اگه بدونی چطوری رانندگی میکرد! (البته عمرا" به پای مامانت نمی رسه ها!تو جوونی چه کارا که با ماشین نمی کردم هی جوونی) خلاصه ساعت 5 دقیقه به 5 رفتیم مسجد! کلی خجالت کشیدم! شما هم همینطور! دستات رو تو هم قلاب کرده بودی و سرت رو انداخته بودی پایین! خانم پسر داییه بابات کلی بوست کرد و بغلت کرد ...می گفت آراد کوه آرامشه! خیلی از جملش خوشم اومد! کوه آرامش! راست می گه دیگه ! همیشه آرومی هیچ وقت گریه نمی کنی البته شیطنتهات قضیش جداست ولی آروم بودنت چیزیه که همه تایید می کنن و همه می گن مثل من آرومی! بعد از اون هم رفتیم لاله پارک برای خرید شما هم مثل همیشه تو سبد منتها این بار دوست داشتی وایسی و ما گذاشتیمت تو خود سبد وایسادی انقدر هم کیف می کردی چه سرفه های رگبار مانند ی که از سر خوشحالی نکردی خیلی دوست داشتی کلی هم لپت رو کشیدن و قربون صدقت رفتن با یکی از مسئولهای اونجا هم دوست شده بودی و انگشتت رو می زدی به انگشتش! بعد از اونجا هم رفتیم خونه ی مامان جون تبریزیت ....
امروز صبح تا چشمت رو باز کردی شلوارت رو دیدی سریع نشونش دادی و گفتی ددر؟! راستی الان با بابا جون تبریزیت رفته بودی دسته ی عزاداری ! بابا جونت که می دونه ما اعتقادی نداریم و بی دینیم خودش دست به کار شد و شما رو برد ما هم اجازه دادیم! می گفت رفتی اونجا کلی دس دسی کردی اگه بدونی وقتی نبودی چقدر دلم برات تنگ شده بود همش به بابات می گفتم زنگ بزن ببین چیکار می کنه ! واقعا" طاقت دوریتو ندارم ها....فکر کنم همینطور که من روز به روز بهت وابسته تر می شم تو هم همین حس رو داری همچین میای بغلم سرت رو میذاری رو سینم و دستاتو محکم دور گردنم حلقه می کنی که می خوام همه ی عمرم همون شکلی بمونم ... راستی برای پس فردا شام دوستم نسیم رو با شوهرش که دوست باباته و دختر 4 ماهشون یاسمین دعوت کردیم کلی دلمون براشون تنگیده مخصوصا" یاسمین که حتما" الان کلی بزرگ شده این دفعه حتما" ازش عکس می گیرم واسه ی وبلاگت ...هر چند شما با بچه های کوچیکتر از خودت زیاد رابطه برقرار نمی کنی با یاشار ( پسر عمت) که اینطوری ...بر عکس بچه های بزرگتر ا زخودت که تا صداشونو می شنوی عکس العمل نشون میدی و می خوای بری بغلشون ...راستی این روزا علی کوچولو( عروسک من) رو میذاری رو تاب براش آهنگ تاب رو میذاری و هلش میدی تا مثلا" بخوابه ! تازه براش تاب تاب عباسیم می خونی منتها همش می گی عبایی عبایی! راستی جیگرم برای نانا جون یه وبلاگ درست کردم تا قلاب بافی و بافتنیهاشو توش به نمایش بذاره و حتی بفروشه! چون نانا عاشق قلاب بافیه اسمشم گذاشتیم تکمیل چون تبریزیها به قلاب بافی می گن ته میل ما هم از این چیزی که می گن خوشمون اومد ازش استفاده کردیم به جای ه هم ک گذاشتیم حالا هر کس که برای سیسمونی نی نیش یا برای خودش چیزی بخواد می تونه به نانا سفارش بده هر چند هنوز وبلاگش کامل راه اندازی نشده ولی کم کم از چیزایی که بافته عکس می گیره و پرش می کنه اینم آدرسشه nahidkazemi.blogfa.com )دوستان و خواننده های خوبم شما هم می تونید به وبلاگ مامان من سر بزنید ..تو لینکاهمم هست
اینم عکسات
آراد و عمو پورنگ جونش که هر صبح تا از خواب بیدار می شه باید ببینه و همش هم می گه عم !
از شستت عکس گرفتم که ببینی چقدر توپولی و بامزس! شکم داره
این روزا وقتی عمو پورنگ می بینی برات بالش میذارم که راحت ببینی! تو هم که ازخدا خواسته جنب نمی خوری! ببین چطوری خوابیدی!
اینم امروز!
ا
اینم یه مدل دیگه ی نگاه کردن به تی وی
آراد و بلایی که سر در قابلمه آورد!
ا
اینم عکسای دیروز تو پارکینگ لاله پارک و سبد گردی به شکل جدید
ا
اینجا داری بوس می فرستی
همیشه خوب بخوابی نفسسسسسسسسسس