آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

حس واقعی...

1392/8/19 14:05
نویسنده : شهرزاد
1,843 بازدید
اشتراک گذاری

   امروز بازم مریضی انگار!

نمی دونم با اشکام چیکار کنم! هیچ وقت فکر نمی کردم مادر شدن یعنی تماما" احساس! از دست خودم شاکیم اساسی! آخه یکی نیست بگه دختر گریت واسه چیه! الان رفته بودم وبلاگ یه غریبه که دخترش تازه رفته مدرسه! حالا یکی منو بگیره ! زدم زیر گریه که دخترش رفته مدرسه!عصبانی نه راستش گریم واسه ی خودمهافسوس و روزهای پیش رو! روزی که تو بری مدرسه ! منه واقع بین  بی احساس و ببین ! شدم یه پارچه احساس! فکر جدا شدن تو از من وقت مدرسه واااای مگه می شه!

بهر حال تا اونجا راه زیادی مونده ( یه دلداری به خودم) الان رو داشته باش که دوباره تب داری! خالت می گه رزویلا به زودی قطع نمی شه و بازم بر می گرده انقدر میاد تا تموم می شه! کاش همون باشه ! نکنه سرما خوردی! ساعت 4 و نیم صبح پاشدی نشستی تو تخت!  نق می زدی ...من و بابات رو بیدار کردی ...نمی دونستم چته الانم نمیدونم چی شده بود...ولی نمی خوابیدی ...کف دست و پات خیلی داغ بود ...سریع دست زدم به پیشونیت ! نه...سرد بود! گفتم شاید من کاپو چینو خوردم از شیرم بهت رسیده و بی خواب شدی! بعد گفتم شاید انار بهت دادم خوردی دلدرد گرفتی! هز چی بود تا 6 صبح هر ترفندی برای خوابوندنت بلد بودم به کار بستم! بالاخره خوابیدی و صبح 10 بیدار شدی سرحال ولی داغ! اینبار پیشونتم داغ بود دماسنج می گفت 37 با نیم درجه اضافه کردن 37 و نیم بودی  فهمیدم  داری داغتر می شی سریع شربت استامینوفن دادم تا 11 داغتر شده بودی ولی نیم ساعت بعدش همه چیز عادی شد و دمای بدنت به 36/4 رسید ...لب به صبحونه نزدی بجاش نصف موز رو خوردی ...آب لیمو  شیرین گرفتم خیلی کم خوردی ! دست به کار شدم برات شیر دوشیدم ..گفتم بذار با مایعات خوبت کنم ..انقدر شبش پوشکت رو خیس کرده بودی که صبح پس داده بودی و این یعنی تب یعنی مریضی ...1 بار سرفه کردی ! 1 بار هم عطسه نشستم می شمارم ! آخ آبریزش نداری سرفتم خشک بود ! الانم به یمن استامینوفنی که خوردی 2 ساعته خوابی دمای بدنت 36/3 .......

وای  که مادر بودن چه سخته ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

جیران بخشنده
19 آبان 92 19:48
واااای دوباره مریض شدی عزیزم
شهرزاد
پاسخ
آره خاله دیدی همش مریض می شم
ناهید
19 آبان 92 20:31
اره مادرشدن سخته...ولی شیرینه.خوب میشه ناراحت نباش.
شهرزاد
پاسخ
مرسی نانا
آرشیدا
20 آبان 92 1:47
ووووووااااااااااااااااااااااای شهرزاد جون واقعا اعصابمو ریختی بهم چرا دوباره برگشته مریضیش اینقدر خوشحال شدم تو اون پست که خوب شده بود خیلی ناراحتم کردی خدایا بحق این روزا و این ماه قسمت میدم آراد رو زود خوبش کن خدایا تو رو قسم دادم من این بچه رو خیلی دوسش دارم طاقت دیدن چشمهای مریضشو ندارم
شهرزاد
پاسخ
خدا رو شکر خاله جووون چیز مهمی نبود مرسی که به یادم بودی و هستی
آرشیدا
20 آبان 92 16:38
شهرزاد جان حال اراد امروز چطوره بهتره؟ اگه اومدی بیخبرم نذار خدا کنه که خوب شده باشه
شهرزاد
پاسخ
مرسی که به فکر آردی خاله جونش
مامان سویل و اراز
21 آبان 92 11:56
خواب برخیز که امروز کسی در خواب نیست ایـن هـمه تشنه لبی ماهیتش از آب نیست عـطر خون پر شده بر دامــن هر شـاخه ی گل باغبان غافل از آن گل که بر او اراب نیست
شهرزاد
پاسخ
مرسی شهره جوون
فاطمه (مامان آیلین)
21 آبان 92 13:16
واااای قشنگ احساستو میفهم ، قشنگ هااااا .......... اینقدر از این چیزا قراره پیش بیااااااد اصلا خودتو نباز دوستم منم عین خودتم اصلا همه مادرا همینجورین ولی یهو بخودمون میایم میبینیم که بزرگ شدن و ما با خودخوریهامون خودمونو پیر کردیم
شهرزاد
پاسخ
آره دیگه یهو به خودمون میایم می بینیم رفتن و ما تنهاییم
آرشیدا
23 آبان 92 21:42
ای خاله بددددددددددددددددددددددد قرار نشد به مامانم خبر بدی حال آرادی خوب شده؟؟؟؟ حالا خداروشکر که خوب شده خدایا شکر
شهرزاد
پاسخ
ببخشید مامان آرشیدا
شهناز
28 آبان 92 19:01
چه جالب! من هر روز هي حساب ميكنم ببينم دقيقا چند وقت ديگه من ساعاتي از روز رو در آرامش به سر خواهم برد!!!! البته اگه آراد نصف شيطنتهاي آيلين رو داشت توام مثل من ميشدي!!!!!
شهرزاد
پاسخ
صبر کن روزهای جدایی برسه می بینمت!