تصادف....
سلام مامانی
امروز تصادف کردیم یه ماشینی که ادعا می کرد ترمزش نگرفته با شدت از پشت زد بهمون خیلی ترسیدم و بیشتر از اون نگرانت بودیم بابایی خیلی نگران شده بود و هی دور من و تو می گشت ولی خدا رو شکر شما که سرحالی و داری شیطونی می کنی منم از اینکه حال شما خوبه خوشحالم و دیگه نگران نیستم...پسره ی احمق بدون گواهینامه نشسته بود پشت ماشین باباش و کلی التماس می کرد که بابام نفهمه!!! مسخره!...راستش مامانی من که به چشم زدن اعتقاد ندارم ولی انرژی منفی رو قبول دارم! یه حسی بهم می گه یه همچین چیزی در کار بوده می خوام صدقه بدم برات عزیزم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی