آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

آشتی با غذا+دلتنگی برای بابایی+یه اخلاق خوب

1392/6/4 2:35
نویسنده : شهرزاد
2,750 بازدید
اشتراک گذاری

عسلم قلب

اگه خدا بخواد انگار با غذا آشتی کردی !بغل 2 روزه به خاطر ماست دهنتو باز می کنی و منم زیر ماست غذاتو قایم می کنم و شما می خوری!نیشخند خیلی خوشحالم کاش همینطوری بمونی خیال باطل اگه بدونی تو این حدود 10 روزی که غذا خوردنت بد شده بود چی کشیدم! دریغ از یک لقمه! فقط صبحونه می خوردی و بس! اصلا" دهنت باز نمی شد حتی برای ماست ! خدا رو شکر  مثل اینکه به ماست دوباره علاقه مند شدی...

اوه

یاد گرفتی در یخچال  نانا جون رو باز کنی! خنثیو این دست کمی از فاجعه نداره !  البته فعلا" حواست پرت چیزای دیگه شده ...شانس آوردیم یعنی ابرو

یه خبر خوب برای خودم ! مژهفهمیدم که شما حرف گوش کنی!از خود راضی کلی خوشحالم! وقتی بهت می گیم جیز دیگه دست نمی زنی به اون وسیله یا وقتی می گیم نه آراد دست نمی زنه  گوش میدی و بر می گردی میای پیشمون  بعد از اون هم هر وقت اون وسیله رو می بینی می گی جیز و رد می شی از کنارش...چند روز پیش نانا سبزی پاک می کرد و شما مثل یه بچه ی خوب و مطیع اصلا" دست نزدی بهشون ...حتی از پیششون رد می شدی هم نمیذاشتی بدنت بخوره بهشون ..

عزیز دلم ...دل  هر دوتامون برای بابایی تنگ شده افسوس  ...این  حس برای شما تازگی داره چون بار قبل که 2 ماه پیش بود شما بابایی رو به کل از یاد برده بودی و وقتی دیدیش تحویلش نگرفتی ولی این بار که اومدیم  اراک تا زنگ در رو می شنوی میری میشینی کنار در و  به آیفون نگاه می کنی و می گی با با ... کلی من و نانا دلمون برات کباب می شه جیگرم ...چند روز پیش هم که دیگه حسابی دلت بابایی رو می خواست همش به در وآیفون نگاه می کردی و با با می گفتی ولی از بابا خبری نبود  که نبود  ایشالا به زودی باباییت میاد دنبالمون و هر دوتامون رو از  دلتنگی درمیاره چشم

این روزا شیطنتهات به اوج رسیده انقدر می خندی که   به سکسکه میفتی همش قایم می شی و دالی بازی می  کنی و فرار می کنی اگه کسی حواسش به شما نباشه هی صداش می کنی که بیاد  دنبالت کنه همش هم می خندی و با سرعت می ری قایم می شی

 

اینم عکسات

خونه ی مامان بزرگ من (مامان بابا)

 شما در حال نقشه کشیدن برای میوه ها

شما و آقا جووننیشخند(بابا بزرگت)

شما و نانا (مامان بزرگت) .. مامان بزرگ منم در پشت سر شما به چشم می خوره  

 شما و نانا در آشپزخانه ی نانا  دست آقا جوون هم در تصویر به چشم می خوره!نیشخند

شما و آقا جوون امروز صبح قبل از بیرون رفتن ...داری آموزش می بینی!نیشخند

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

آرشیدا
2 شهریور 92 11:58
سلام ممنون واسه راههنماییت اما بیشتر کمک میخواستم اینا رو سرچ کرده بودم آخه آرشیدا خیلی داره نمودار رشدشو بد طی میکنه بازم مرسی


البته من فکر می کنم به ژنتیک هم مربوط می شه خودت یا آقای پدر چی؟ تو بچگی یا الان وزنتون چطوری بوده؟
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
2 شهریور 92 15:14
عزییییییییییییزم قربون دلتنگیت برم. ارشانم ک دلش واسه باباش تنگ میشه اشک مارو در میاره


الهی فدای جفتشون و همه ی نی نی های دلتنگ
هدیه
2 شهریور 92 16:33
سلام آراد جون خوبی عزیزم چقد ناز ب میوه ها نگا میکردی شکمو جون


به فکر حمله بودم خاله جووون
شقایق مامان آرشا
2 شهریور 92 22:33
ای جان زودت میری پیش باباییی فدای دل تنگیت


بله می خوام برم پیش بابام
مامان سید عرشیا
3 شهریور 92 0:08
سلام عزیزم . چه خوب شد که آراد جون با غذا آشتی کرده . خدا را شکر. من هم یه وقتایی که عرشیا غذا نمی خوره از ترفند قایم کردن غذا هنگام ماست خوردنش استفاده می کنم . ممنون که به ما سر زدی .من هم با افتخار تمام شما را لینک کردم. آراد جونو از طرف من بچلونش


از دست این بچه ها آدم هزار تا ترفند یاد می گیره به خدا !
مریم (مامان ثنا جون)
6 شهریور 92 14:14
سلام اقا اراد خوشکل تپل مپل
خوبی خاله جون به به شما هم که شیطون شدی
کی قهر کرده بودی که حالا اشتی کردی افرین


بله خاله هم شیطون شدم هم بچه ی بدی شدم و خوب غذا نمی خورم