و اینک صدای ما از اراک+ اولین سفر اتوبوسی شما
عسلم
بعد از آتیش سوزوندنهای فراوان توسط شما و آیلین در اهواز که در عکس برات میذارم ببینی(پستهای بعدی) و کلی زحمت که به خاله جونت دادیم
جمعه ساعت 5/30 عصر با اتوبوس از اهواز به همراه نانا و مامان بزرگ من راهی اراک شدیم همونطور که پیش بینی می کردم شما تو اتوبوس عالی بودی و همش خوابیدی همون چند دقیقه ای هم که بیدار بودی همش خندیدی و با دو تا پسر عرب زبان که پشت سرمون نشسته بودن کلی دالی بازی کردی و دست دادی و خلاصه اینکه دوست شده بودی دیدنی! دیگه کم مونده بود بری بغلشون ! یه شکلات هم بهت دادن که دوستیتون پایدار و بر قرار بمونه!خلاصه اینکه ساعت 2 نصف شب رسیدیم اراک و از شانسمون یه تاکسی مسخره گیرمون افتاد که تا ساعت 3 ما رو تو شهر گردوند تا رسیدیم خونه!
از وقتی هم اومدیم خونه ی نانا همش داری تو خونه با خوشحالی می گردی و یه جاهایی میری که بار قبل اومده بودیم نمی رفتی عکس اونا هم موجوده برات میذارم(پست های بعدی)
یه سری کار جدید ریزه میزه انجام میدی ولی از راه رفتن خبری نیست همچنان ... کارای جدیدت :نزدیک به 1 ماهه وقتی می گم پا بکوب در حالته نشسته پاهاتو با سرعت می کشی به زمین و مثلا" می کوبی... می گم آراد پیشی چی می گه می گی بیووو !میو رو می گی بیو و من کلی خوشم میاد ..نازی کردن رو بلد بودی منتها خیلی خشن انجام میدادی و یه جورایی انگار می زدیمون ولی الان قشنگ تا می گم نازی کن نازی می کنی صدای سگ رو می گم هاپ هاپ کلی می خندی و می گی آب! خودت نمی تونی بلند بشی بدون تکیه به جایی وایسی! ولی وقتی دستت به جاییه و وایسادی زمانی که دستت رو جدا می کنم از اون تکیه گاه قشنگ وایمیستی تا هر زمان که نفهمی وایسادی تا بفهمی میشینی! کی ترست می خواد بریزه خدا می دونه .... غذا خوردنت که عالی بود دیگه عالی نیست ! و من خیلی از دستت عصبانی می شم! نمی دونم یهو چی شد که اینطوری شدی! تو اهواز تا دو الی 3 روز محشر بودی اما انگار یه دفه بیخیال شدی و روزه گرفتی! حتی برای قاشق اول هم دهنت باز نمی شد ! الان هم همچنان خوب غذا نمی خوری و من رو یه جورایی داری دیوونه می کنی هر چند نانا کلی باهام حرف زد ه که کتارم درست نیست و چاقی بچه چیز خوبی نیست ولی نمی دونم چرا انقدر به چاق موندنت وسواس پیدا کردم و همش دنبالت تو خونه با یه قاشق در حرکتم! نانا می گه برای دندوناته ! خودمم می دونم که چند تا دندون بهت حمله کردن چون حسابی گازم می گیری و خوابت هم یکم بهم ریخته شده ولی تحمل غذا نخوردنت خییییلی سخته یعنی می شه بازم به روزای قبل بر گردی و غذا خور بشی؟! منم برای اینکه لاغر نشی شیر بستم به نافت ! شبها 200 سی سی به بالا شیر می دوشم برات و همرو می خوری تو روز هم همش دارم بهت شیر میدم چون اصلا نمی خوام بعد از برگشتمون به تبریز کسی بهم بگه که آراد لاغر شده من می میییییرم حتی شیر خشکت رو هم عوض کردم و نان گرفتم به جای گیگوز که چاق بمونی! البته تو اهواز وزنت کردم 100 گرم زیاد شده بودی 11/800 اینجا هم دیروز وزنت کردم شدی 11/900 البته اگه ترازوها درست نشون بدن دارم سعی می کنم یکم رو خودم کار کنم تا لاغر شدن شما رو بتونم تحمل کنم
اینم عکسای شما در اهواز خونه ی خاله:
شما و آیلین سوار3چرخه ی آیلین (آیلین مهربون چرخشو به شما داده و خودش می رفت عقب می شست )الهی من فداش بشم
عاشق این 3 چرخه بودی و صدات در نمی اومد
عزیز دلم آیلین جوجو ی فداکار
اینجا هم خسته شدی بلند شدی وایسادی
بعد از کلی شیطنت یه خواب شیرین می چسبه
اینم عکس نانا(مامان بزرگت) و شما ..اونورتر هم مامان بزرگ من نشسته در اتوبوس در حال برگشت از اهواز شرمنده اگه تاریکه چون اتوبوس تاریک بود