آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

و اینک صدای ما از اراک+ اولین سفر اتوبوسی شما

1392/6/4 2:33
نویسنده : شهرزاد
791 بازدید
اشتراک گذاری

عسلمقلب

بعد از آتیش سوزوندنهای فراوان توسط شما و آیلین در اهواز که  در عکس برات میذارم ببینی(پستهای بعدی) و کلی زحمت که به خاله جونت دادیم

جمعه  ساعت 5/30 عصر با اتوبوس از اهواز  به همراه نانا و مامان بزرگ من راهی  اراک شدیم    همونطور که پیش بینی  می کردم شما تو اتوبوس عالی بودی و همش خوابیدی نیشخند همون چند دقیقه ای هم که بیدار بودی همش خندیدی و با دو تا پسر عرب زبان که پشت سرمون نشسته بودن  کلی دالی بازی کردی و دست دادی و خلاصه اینکه دوست شده بودی دیدنی! دیگه کم مونده بود بری بغلشون ! ابرویه شکلات هم بهت دادن که دوستیتون پایدار و بر قرار بمونه!نیشخندخلاصه اینکه ساعت 2 نصف شب رسیدیم  اراک و از شانسمون یه تاکسی مسخره گیرمون افتاد که تا ساعت 3 ما رو تو شهر گردوند تا رسیدیم خونه! منتظر

از وقتی هم اومدیم خونه ی نانا همش داری تو خونه با خوشحالی می گردی و یه جاهایی میری که بار قبل اومده بودیم نمی رفتی عکس اونا هم موجوده برات میذارم(پست های بعدی)

یه سری کار جدید  ریزه میزه انجام میدی ولی از راه رفتن خبری نیست همچنانخیال باطل ... کارای جدیدت :نزدیک به 1 ماهه وقتی می گم پا بکوب  در حالته نشسته پاهاتو با سرعت می کشی به زمین و مثلا" می کوبی... می گم آراد پیشی چی می گه می گی  بیووو !خندهمیو رو می گی بیو و من کلی خوشم میاد ..نازی کردن رو بلد بودی منتها خیلی خشن انجام میدادی و یه جورایی انگار می زدیمون ولی الان قشنگ تا می گم نازی کن نازی می کنی  صدای سگ رو می گم هاپ هاپ کلی می خندی و می گی آب!  خودت نمی تونی بلند بشی بدون تکیه به جایی وایسی! ولی وقتی دستت  به جاییه و وایسادی زمانی که دستت رو جدا می کنم از اون تکیه گاه قشنگ وایمیستی  تا هر زمان که نفهمی  وایسادی  تا بفهمی میشینی! کی ترست می خواد بریزه خدا می دونه .... غذا خوردنت که عالی بود دیگه عالی نیست ! و من خیلی از دستت عصبانی می شم! نمی دونم یهو چی شد که اینطوری شدی! تو اهواز تا دو الی 3 روز محشر بودی اما انگار یه دفه بیخیال شدی و روزه گرفتی! حتی برای قاشق اول هم دهنت باز نمی شد ! الان هم همچنان خوب غذا نمی خوری و من رو یه جورایی داری دیوونه می کنی هر چند نانا کلی باهام حرف زد ه که کتارم درست نیست و چاقی بچه چیز خوبی نیست ولی نمی دونم چرا انقدر به چاق موندنت وسواس پیدا کردم و همش دنبالت تو خونه با یه قاشق در حرکتم! نانا می گه برای دندوناته ! خودمم می دونم که چند تا دندون بهت حمله کردن چون حسابی گازم می گیری و خوابت هم یکم بهم ریخته شده ولی تحمل غذا نخوردنت خییییلی سخته یعنی  می شه بازم به روزای قبل بر گردی و غذا خور بشی؟!  منم برای اینکه لاغر نشی شیر بستم به نافت ! شبها 200 سی سی به بالا شیر می دوشم برات  و همرو می خوری  تو روز هم همش دارم بهت شیر میدم چون اصلا نمی خوام بعد از برگشتمون به تبریز کسی بهم بگه که آراد لاغر شده من می میییییرم گریهحتی شیر خشکت رو هم عوض کردم و نان گرفتم به جای گیگوز که چاق بمونی! البته تو اهواز وزنت کردم 100 گرم زیاد شده بودی 11/800  اینجا هم دیروز وزنت کردم شدی 11/900 البته اگه ترازوها درست نشون بدن دارم سعی می کنم یکم رو خودم کار کنم تا لاغر شدن شما رو بتونم تحمل کنم خیال باطلخیال باطل

اینم عکسای شما در اهواز خونه ی خاله:

شما و آیلین سوار3چرخه ی آیلین  (آیلین مهربون  چرخشو به شما داده و خودش می رفت عقب می شست )الهی من فداش بشم

عاشق این 3 چرخه بودی و صدات در نمی اومد



عزیز دلم آیلین جوجو ی فداکار

اینجا هم خسته شدی بلند شدی وایسادی

بعد از کلی شیطنت یه خواب شیرین می چسبه

اینم عکس نانا(مامان بزرگت) و شما  ..اونورتر هم مامان بزرگ من نشسته در اتوبوس در حال برگشت از اهواز  شرمنده اگه تاریکه چون اتوبوس تاریک بود



 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

شهناز
29 مرداد 92 2:10
الهي قربونشون برم
آيلين ديگه نميشينه جلو كلا!
همش ميره ميشينه اون پشت!
خوشش اومده!


فداش بشم الهی خیلی مهربونه
مریم (مامان ثنا جون)
29 مرداد 92 8:13
سلام شهرزاد جون رسیدن به خیر همیشه به گردش و سفر ایشالا
چه مستقل برای خودش نشسته از الان داره فرمانروایی میکنه
ایلین هم که بیخیال سه چرخه شده
ولی ایلین جون زرنگه چون مثل این خانمهای متشخص که راننده دارند واسه خودش کیف کرده و کلاس گذاشته
اراد جون تندتر برو خاله


مرسی مریم جوون فقط جریان اینه که ما هنوز نرسیدیم و توراهیم
آره دیگه آیلین هم با این قضیه کنار اومده بود
رضوان مامان رادین
29 مرداد 92 22:23
عزیزم چقدر پسرمون ماشا... شیطون شده...دختر خالشو اذیت میکنه..دیگه دیگه...نداشتیم آراد خان هاااااا.
چقدر خوب اومدید اراک...ایکاش بشه ایندفعه همو ببینیم...ما 7 شهریور میایم اراک...شما تا کی هستید؟


البته دختر خالش هم کم نمیاورد ها!
راستش این بار معلوم نیست تا کی بمونیم چون شوهری فرمودند میان دنبالمون و کی بیاد خدا میدونه
آرشیدا
29 مرداد 92 23:39
راستی شهرزاد جون میشه بگی چه سرلاکی به آراد میدی؟ چطور شروع کردی ؟چند وعده باید بدم واسه شروع تو وبلاگ خودم جواب بدی ممنون میشم


شرمنده خانومی که دیر نظرات رو دارم می خونم و جواب میدم الان میام وبلاگت
آرشیدا
31 مرداد 92 1:28
نظرات من بهت نرسیدن؟؟؟/
میخواستم به آرشیدا سرلاک بدم نمیخوای کمکم کنی بیا بگو چکار کنم؟تازه میخوام شروع کنم الوووووووووووووووووو


شرمنده خانومی نظرات رو هم جمع شده بودن مهلت پیدا نمی کردم تایید کنم الان میام وبلاگت
نسترن مامی مارینا
2 شهریور 92 16:05
وای چه پسره ماهی داری . معلومه حسابی شیطونه. خدا حفظش کنه . دارم تو وبلاگش می گردم . خیلی بامزه است عکسهاش ...جوونم عزیزم

شهرزاد جون ممنون که وبلاگ مارینا اومدی و ممنون از کامنت قشنگت .

راستی شما هم تبریزی ؟


مرسی خانومی لطف داری بله منم تبریزم البته شوشو تبریزیه من اراکیم