8 ماهگیت مبارک ...
گلم دیروز 8 ماهه شدی مبارکت باشه
دیروز تصمیم داشتیم ببریمت بهداشت! ولی پریشب یهو با خبر شدیم که برای ناهار فرداش مهمون دار شدیم! و این یعنی بهداشت تعطیل!
عمت و یاشار اومده بودن خونمون ..... بماند که دیر بهمون خبر دادن و من ساعت 1 که از خونه ی مامان بزرگ تبریزیت برگشتیم تا ساعت 4 صبح در حال گردگیری و جمع و جور کردن و درست کردن دسر و این چیزها بودم و گفتم جارو و درست کردن غذا هم ساعت 9/30 صبح انجام میدم! آخه می دونی عزیزم مامانت یکم استرس می گیره وقتی مهمون داره ! مخصوصا" وقتی قرار باشه ناهار مهمون داشته باشیم که بدتر! بهر حال شمایی که همیشه ساعت 12 ظهر بیدار می شدی دیروز که من کلی کار داشتم و خودم هنوز خواب بودم ساعت 9 بیدار شدی! در کل بگم که روز بدی داشتیم هم شما که به خاطر دندونت کلی گریه کردی و هم من که در حال آب کش کردن برنج و درست کردن سوپ نمی دونستم به شما برسم که وسط حال دراز کش شدی و از گریه نفست بالا نمیاد! یا به برنج در حال جوشیدن! یاشار (پسر عمت) هم اتفاقا" خیلی بد قلقی می کرد و کلی گریه کرد خلاصه اینکه خیییییییییلی خوش گذشت خییییییییییییلی
و اینطور شد که به جای دیروز امروز بردیمت بهداشت بماند که باید ماه پیش می بردیمت و این ماه نباید می بردیمت و به همین دلیل کلی خانم بهداشت مهربوندعوامون کرد و آخر سر هم به دلیل اینکه ما هر دفعه شما رو یه جای متفاوت با جای قبلی می بریم بهداشت پروندت رو بست! و گفت اینطوری نمی شه که... شما هر بار باید بیاید اینجا حالا من هر چی می گم بابا آخه من تبریز نبودم خوب مجبور می شم اراک ببرمش بهداشت! به خرجش نرفت و گفت ماه بعد ببریدش اراک ولی واکسنش رو بیارید اینجا! خلاصه مامانی شما هم مثل من آواره ی این شهر و اون شهر شدی از حالا!
خلاصش اینکه وزنت کرد 10/500 گفت خیلی زیاده چرا؟!چی بهش میدی می خوره! منم در کمال خونسردی گفتم هیچی فقط شیر خودم و فرنی و اینا! اصلا" صداشو در نیاوردم که چه غذاهایی بهت میدم می خوری!تازه برگشته می گه از این ماه زرده ی تخم مرغ رو شروع می کنی اول قد یه نخود میدی! قیافه ی من اون لحظه قد و دور سرت هم گفت طبق نمودار که اگه مثل نمودار باشه
قدت 73 و دور سر 45
راستی قراره برای کشوهای میز تلویزیون بست بذاریم چون واقعا" سرویسشون کردی از بس باز کردی بستی همشم منو بابات رو زهر ترک می کنی چون کشو رو تا نزدیکه دماغ و چشم و صورتت می کشی
بدون شرح!