آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

بلند شدی وایسادی +دلمو شکستی+ اولین حموم با بابایی+همسایه ی روانی

1392/6/4 2:06
نویسنده : شهرزاد
1,061 بازدید
اشتراک گذاری

 

پسمله من قلب

فردا شما 8 ماهه می شی....  بغلبرای چکاب هم می بریمت بهداشت که ببینیم اوضاع چطوره! چون چند روز پیش تو خونه ی بابا بزرگ وزنت کردیم و هر بار یه چیزی نشون داد! بابا بزرگ که وزنت کرد شما 10/300 بودی خنثیبابایی که وزنت کرد شما 10/500 بودیاز خود راضی و من که وزنت کردم شما 10/900 بودی!نیشخند خلاصه تنها نتیجه ای که گرفتیم این بود که شما  10 کیلو  حتما" هستی!خندهتو خونه ی خودمونم هر دفعه یه چیزی نشون میده! خلاصه فردا معلوم می شه

عسلم پریروز  وقتی شما رو گذاشته بودم رو مبل دستت رو گرفتی به دسته ی مبل و بلند شدیبغل یعنی می شه روزی که راه بری و من از خوشی بمیرم!؟ماچ

راستی مامانی چند روز پیش برات سرلاک گندم میوه گرفتیم که خیلی بیشتر از سرلاگ برنج دوست داری! حداقل لازم نیست با ماست قاطیش کنم تا بخوری!سبزنهایتش ببینم نمی خوری و سیر شدی سی دیتو میذارم و 3 سوت همشو می بلعی!نیشخند

عسل مامانی دیروز رفتم آرایشگاه   و برای شما کلی شیر دوشیدم و سپردمت به بابایی البته چون ساعت 9 رفتم شما خواب بودی وقتی برگشتم انقدر دلم برات تنگ شده بود که پله ها رو دو تا یکی اومدم بالا وقتی در رو باز کردم متوجه نشدی چون داشتی سیدیتو می دیدی  وقتی هم صدات کردم یه نگاه بیتفاوت جوابم بود! دل شکستهانقدر خورد تو ذوقم کلی ناراحت شدم! آخه وقتی بابایی میاد خونه کلی ذوق می کنی و جیغ می زنی و پا می کوبی و میری طرف در ! ولی جواب من یه نگاه سرد بود!گریه اومدم بغلت کردم و حسابی بوست کردم میدونی چه عکس العملی داشتی! تمام مدت سرک می کشیدی به تلویزیون و یه طوری رفتار می کردی که یعنی برو کنار بذار برناممو ببینم!دل شکستهناراحتاین  اولین باری بود که دلمو شکستی !

دیروز برای اولین بار با بابایی رفتی حموم همه چیز مرتب بود منم از فرصت استفاده کردم و اومدم ازت عکس گرفتم! که الان میذارم نکته ی جالبش اینه که وقتی داشتم عکست رو سانسور می کردم تازه متوجه شدم که باباییت وان حمومت رو اشتباه نصب کرده بود و شما سرت خیلی بد مونده بود که تو عکس می بینی ! منم بعدش کلی بابات رو ملامت کردم!نیشخندکه همینجا ازش عذر می خوام!خجالتقلب

عسل امروز عکس آتلیت رو می گیریم دو تاشو بزرگ کردن ببینیم چطور شده بقیشم فایلش رو بهمون میدنهورا

مامانی یه کار جالب انجام میدی که خیلی دوست داریم اونم اینه که  وقتی می شونیمت دستاتو سفت می کنی و زور می زنی که  جیغ و داد بزنی قیافت خیلی با حال می شه هنوز نتونستم از این وضعیتت عکس بگیرم کاش بشه و تو وبلاگت بذارم برات

راستی مامانی پریشب ساعت 1  شب تصمیم گرفتیم با بابایی بریم یه دوری بزنیم و شما هم تو ماشین بخوابی  چشمت روز بد نبینه مامانی یهو آسمون شروع کرد به رعد و برق زدن که برقش بیشتر از رعدش بود! بعد یک دفعه چنان بادی گرفت که جلوی چشممون رو درست نمی دیدیم و بعد درختها و شاخ و برگها  شروع کردن به کنده شدن! خیلی ترسناک بود به بابایی گفتم برگرد  خونه نخواستیم بگردیم ! موقع برگشت دیدیم یه درخت گنده افتاده وسط خیابون! یعنی شانس آوردیم زودتر تصمیم نگرفتیم بر گردیم! لابد میفتاد رومون ! بعد از اون هم هوا خیلی گرم شده  و شما هم همش خیس عرقی! به زودی کولر روشن خواهیم کردخیال باطل

مامانی شما علایق جالب و عجیبی داری  یکی از این علایق اینه که وقتی تو بغل بابایی هستی گوشش رو مثل فرمون می گیری تو دستت!زبان و بعضی وقتها  هم گوش بابایی رو گاز می گیری ! خندهالبته به دماغ بابایی هم بی علاقه نیستی! متفکروقتی هم که تو بغل منی موهامو مثل فرمون می گیری تو دستت! خیلی کم موهام می ریزن شما هم به این امر کمک می کنی! و من همش دارم از روی زمین موهای نازنینم رو جمع می کنم!نگران یکی دیگه از علایقت اینه که وقتی رو زمین نشستی و ماشینت(رورویکت)! رو  پارک کردی ! سریع می ری رو حالت سینه خیز و چهار دست و پا خودتو بهش می رسونی و هی هلش میدی عقب جلو عقب جلو! انقدر که از این کار لذت می بری وقتی توش نشستی انقدر لذت نمی بری!  خنده

از خودم هم برات بگم که این روزا در حال کار و پر کردن فریزر و یه جورایی در نوع خودش خونه تکونیم! شما هم که بچه ی خوبی شدی! البته بودی خوبتر شدی و وقتی سیدیتو میذارم دیگه صدا از دیوار در میاد که از شما نه! کلش رو در آرامش نگاه می کنی و غذاتم خوب می خوری و دیگه مثل خونه تکونیه عید اذیتم نمی کنی و مدام هر 45 دقیقه 1 بار شیر نمی خوای برای همین با خیال راحت کارهامو می کنم چند روز پیش مرغ و گوشت و پاک کردم(جا داره همینجا از آقای قصاب تشکر کنم که گوشت خیلیییییییی خوبی داده بود و مامانی برای پاک کردنش نیم ساعت بیشتر وقت نگذاشت چون اصولا" تمیز بودعینک) دیروز هم کلی کدو سرخ کردم   به زودی مهمون دار می شیم و من خیلی خوشحالللللللللللللم بغلبعد از اون هم قراره با مامان ناهید بریم اراک! البته چگونگیه رفتنمون هنوز مشخص نیست چون بابایی کار داره و بابای منهم کار داره شاید با اتوبوس بریم! و این می شه اولین سفر اتوبوسیه شما!خنثی

عزیزم موضوعی که خیلی ناراحتم می کنه اینه که همسایه بالاییمون یه پسر مشکل دار 4 ساله داره یه چیزی مثل عقب افتاده و این زنیکه ی روانی همین الان داره بچش رو به قصد کشت می زنه  و مدام می گه حرف بزن! همینجا از خاله های مهربون وبلاگت می خوام بهم کمک کنن و اگه مرکزی اداره ای سازمانی جایی رو می شناسن که می شه شکایت کرد و بچه رو از دست این مادر عوضی نجات داد به من  اطلاع بدن باور کنید همه ی دست و پاهام بی حس می شن وقتی صدای کتک خوردن بچه ی بیچاره رو می شنومافسوس

عکسای جدیدت

علاقه به گوش بابایی !

و سرخ شدن گوش بابایی!

فدای اون دندونات

ثبت شدن لحظه ی ایستادن شما که به کمک دسته ی مبل بلند شدی وایسادی


اینجا هم برای اینکه راحت بلند بشی پشتیتو برداشتم

قربون اشکتماچ

در اون مکان حتما" داری دندون در میاری که انگشتت همش اونجاست!

 

پسندها (1)

نظرات (12)

رضوان مامان رادین
6 خرداد 92 18:25
ای جووووووووونم شیطون خاله...ایکاش هفته آینده میامدید اراک آخه ما اونوموقع میخواییم بریم میتونستیم همدیگرو ببینیم
جیگرتو با اون ایستادنتدر مورد همسایتونم نمیدونم چی بگم...کلی اعصابم خرد شد


نمی شه که مهمون داریم آخه !حیف شد که!مهمونامون تو تعطیلات میان...آىه ببین من چی می کشم واقعا" نمی دونم چیکار کنم می ترسم برم بهش بگم بگه به تو چه تو کار من و بچم دخالت می کنی!
مریم (مامان ثناجون)
6 خرداد 92 19:54
عزییییییییزم
شیطون خاله
قربونت برم با اون ایستادنت
مامانی زیاد ذوق نکن راه میوفته و شیطونیاش میشه چندین برابر و شیرینتر از قبل
اخ وقتی این خمپل جون را میبینم دهنم اب میوفته
ماشاالله خیرش را ببینی به خدا چشمم شور نیست



مرسی خاله جونی آره دیگه از الان که خرابکاریاش شروع شده ! وای به حال وقتی که راه بیفته!
مریم (مامان ثناجون)
6 خرداد 92 19:57
در مورد همسایتونم نمی دونم چی بگم
یکیشونم من دارم یه روز بابای بچه دخترش را با موهاش از رو زمین بلند کرده بود و تند تند میزد تو گوشش یعنی هنوز صدای جیغ اون دختر طفل معصوم تو گوشمه که میگفت بابا غلت کردم ولم کن در حد مرگ بچه را میزنند خدا از سرشون نگذره هر موقعه یادم میوفته و یا صدای اون دختر را میشنوم این شکلی میشم

به نظر من همین آدمان که قاتل و شکنجه گر و اینا می شن البته اگه بشه اسمشونو آدم گذاشت!
مامان علی
6 خرداد 92 21:47
آخی آراد خانم خوشگلخاله جون هرروزبامزه تر وخوشگلتر از روز قبل


مرسی خاله
مامان رايان
7 خرداد 92 0:53
اخي شهرزاد جون دركت ميكنم منم عيد كه بدون رايان رفتم سفر دوست داشتم زودتربرگردم و كلي بوسش كنم و بخورمش اصلا هم بهم خوش نگذشت و وقتي برگشتم اصلا بهم اعتنا نذاشت انگار نه انگار يك هفته پيشش نبودم
راجع به همسايه واقعا متاسفم براش خيلي اينطور آدمها زيادن بيچاره بچه اون
خسته نباشي مامان زحمتكش و مهربون


خیلی به آدم بر می خوره به خدا! این همه یه نفر رو که از وجود خودته دوست داشته باشی و براش بمیری طرف که اتفاقا" بچته تره هم برات خورد نکنه
الهه
7 خرداد 92 1:02
الهیی فدای این ناز نازی بشم من فرمونشم خیلی باحال بود کلی خندیدم (منظورم گوش باباشه ) خندیدنش هم با اون دندوناش هم که دل میبره راجع به همسایتون هم که خیلی خیلی ناراحت شدم اعصایم بهم ریخت حالا من فقط اینجا در موردش خوندم حالم خراب شد چطور داری تحمل میکنیش


مرسی الهه جووون ...واقعا" نمی دونم چیکار کنم به شوشو می گم برو در خونشون بهش بگو گناه داره آخه این بچه چرا می زنیش! می گه بر می گرده می گه به تو چه! می گم به شوهرش بگو می گه اونم می گه به تو چه!
شهناز
7 خرداد 92 15:36
قربون خمپلم برم كه يه پارچه آقاست
شهرزاد هر وقت اين اتفاق افتاد گوشات رو بگير و بيخيال باش و هي با خودتت زمزمه كن اينجا ايرانه
اينجا ايرانه....
مطمئن باش اگه اسماً سازماني هم وجود داشته باشه،اختياراتش در حدي نيست كه بخواد كاري بكنه.


واقعا" که ! اگه یه کشور خارجی بود الان چوب .....
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
7 خرداد 92 17:37
وای چقدر اطلاعات:
آفرین خاله جون ک بلند میشی
مامانی حتما اون موقع ک اومدی خونه ننینی اون برنامه رو دوست داشته... وگرنه نینی ها عاشق ماماناشونن
خدارو شکر ک اون شب اتفاق بدی نیوفتاد
وایییییییییییییی چه مادری................


البته دسته ی مبل کوتاه بود که موفق شد بلند بشه
وقتی باباش میاد حتی اگه شارژر و کنترل هم دستش باشه و بهترین قسمت سی دیش هم پخش بشه براش مهم نیست و فقط باباییشو تحویل می گیره نه دیگه قلبی که شکست دیگه شکسته!
مامان سويل و اراز
8 خرداد 92 11:19
سلام شهرزاد جون واي كه چه انرژي ميگيرم وقتي كارها و عكساي ارادي رو ميبينم هواي اينروزا رو نگو كه خيلي بدم مياد در كل من ارديبهشتو زياد دوست ندارم البته خرداديم ولي اب و هوا همونه در مورد همسايتون خيلي ناراحت شدم و از همينجا به ايشون ميگم اي خانم خاك تو سرتون با اون مادر بودنتون به نظر من اگه يه نامه شكايت به بهزيستي بنويسي و چند تا از همسايه هاتون امضا كنن شايد اونا به درد اين بچه بيچاره برسن به زودي سفر در پيش دارين پس سفر به سلامت ارادي رو ميبوسم


اتفاقا" منم وقتی میام وبلاگ آرازی اینطوریم کلی هم می خندم خیلی با حال می نویسی ...آخه می دونی موضوع چیه! مامان بچه اصلا" قبول نکرده که بچش مریضه! قیافش شکل عقب افتاده ها نیست ها شکل اون پسر توفیلم ( به رنگ خدا) مامانش یه طوری با این بچه رفتار می کنه انگار بچه یلج کرده و اون کار رو انجام نمیده !!! مادر نیاز شدیدی به دکتر داره !



آرشیدا خانم
9 خرداد 92 1:34
آشتیییییییییییییییییییییییییییی
ووووووووووووووووووووووی خدای من ببین چه خبره اینجا
بووووووووووس


یعنی قهر بودی واقعااااااااااا' هی وای من!
آرشیدا خانم
9 خرداد 92 1:36
مییییییییییییییییی کشمت شهرزاد خانم بمیرم واسه اشکات خاله چرا این بچه گریه چرده؟؟؟؟؟ها؟ها؟


واویلااااااااااا
آرشیدا خانم
9 خرداد 92 1:37
بهله دیگه بپه رو از الن کردی 10 کیلو ببین قلدر شده بابایی رو حسابی گوشمالی داده