ماجرای فروشگاه رفاه و شما!+یعنی بازم دندون!؟+نانای نای!
خوشگل من
امروز رفتیم فروشگاه رفاه و شما هم طبق معمول تو سبد خرید! کلی چشم چرونی کردی و پلک نزدی ! اصلا" صدا ازت در نمی اومد آخرش دیدم چه شل و ول شدی و انگار درست و حسابی تعادل نداری! کلی تعجب کردم اومدم دیدم بللللللللللللللللللله آقا پسری که شما باشی داری هفت پادشاه و خواب می بینی! کلی قربون صدقت رفتم ! البته تو دلم! بعد بابایی مجبور شد ببلت کنه! البته می گم مجبور شد نه به خاطر اینکه دوست نداشته باشه بغلت کنه بلکه به خاطر اینکه من و بابایی هر دو به خاطر چاق و چله بودن بیش از حد شما کمر درد گرفتیم اساسی! البته من بیشتر!خلاصه بیهوش شده بودی در حدی که ما کل شهر و گشتیم و همه ی کارهامون رو کردیم و شما همچنان خوااااااااااب البته فکر نکنی شیر نخوردی ها! مامانی فکر همه جار و می کنه پس چی فکر کردی شیر دوشیده شده در دهان کل راه مک می زدی و خوااااااااب تا اینکه رسیدیم خونه و شما بیدار شدی قبراق و سرحال ...خلاصه اینکه کار مامان در اومده و فردا یه عالمه کار دارم که امیدوارم همکاری شما باعث بشه زودی تموم بشه از پاک کردن گوشت و مرغ بگیییییییییییییر تا سرخ کردن کدو و پاک کردن حبوبات و این حرفا
راستی مامانی فکر کنم طبق معمول پای دندونی چیزی در میونه دیشب خوب نخوابیدی و یه مدلی بودی ! که تا حالا نبودی ! به قول خالت دندون عقلت لابد داره در میادوالا از شما بعید نیست!
راستی عسل ...نانای داری یاد می گیری !بهت می گم نانای کن و شما یکی از دستات که دست راستت می باشد! رو میاری بالا و می چرخونی خودتم با تعجب نگاش می کنی! البته همیشگی نیست! به قول مامان ناهید حافظه ی ماهی داری! البته مامان ناهید همه ی بچه ها رو می گه آخه می دونی ماهی 3 ثانیه بیشتر موضوعات یادش نمی مونه البته اگه چیزی تو زندگیش اتفاق بیفته که لازم باشه یادش بمونه!
اینم عکسات
آراد و تخت و پارک
تو عکس پایین داری تف تف می کنی!
تو عکس پایین هم می بینی که یاد گرفتی رو زانوهات بلند بشی و من همش باید مواظب باشم یهو نیوفتی و البته رو تختی خودمون رو می بینی که به خاطر شما عوض شده!کاری که من اصلا" دوست نداشتم ولی چاره ای نداشتم