هیلا+چیزهای جدیدی که یاد گرفتی + یه سری عکس
عسلم
این بار دومیه که دارم این مطلب رو می نویسم و دلیلشم بابای محترمته که در فاصله ای که من مطلب رو نوشته بودم و هنوز نفرستاده بودم و اومده بودم شما رو بخوابونم به شکل خیلی محترمانه ای با یک اشتباه کل مطلب رو پاک کرد!قیافه ی بابات اون لحظه قیافه ی من اون لحظه قیافه ی من الان و باز هم الان
بگذریم....
عسلم!
دیشب رفتیم هیلا شام خوردیم ...شما رو اول با کالسکه بردیم اما شما دلت نمی خواست تو کالسکه بمونی و حس فضولیت حسابی فعال شده بود برای همین شما رو در آوردیم گذاشتیمت رو صندلی غذای هیلا که اتفاقا" همرنگ کالسکت بود و شما کار نمونده بود که بکنی از حرکت دادن کالسکت و بررسیش بگیر تا کوبیدن رو میز و آواز خوندن و دست درازی به غذای من و بابات آخر سر هم تازه یادت افتاده بود بابات و صدا بزنی! اونم با صدای رساااااااااااا ! خلاصه آبرو نمونده بود برامون از دست شما یه توپ هم بهمون دادن البته به شما دادن! ( مامانی ببخش که قربون صدقت نمی رم چون هنوز دندونم رو جیگر بابات کار می کنه و عصبانیمو هیچ حال ندارم قربون صدقت برم عزیزم!)
راستی قبل از هیلا یه سر رفتیم ولیعصر ...شما بار اولت بود می رفتی اونجا ...مثل همیشه کلی خاطر خواه پیدا کرده بودی ..به طوریکه وقتی بابات رفته بود تو یه مغازه و من و شما بیرون وایساده بودیم چند نفری وایساده بودن قربون صدقت می رفتن! من فکر می کنم شما مهره ی ماری چیزی داری عسلم ....فقط امیدوارم این مهره ی مار شما بعدا" باعث نشه طرفدارا ی دختر داشته باشی که من هیییییییییچ خوشم نمیاد ها! خرخرشونو می جوم! شما فقط مال منی و بس!
مامانی امروز خیلی بد قلقی کردی و مدام من رو می خواستی صبح 3 ساعت بعد از اینکه بیدار شدی به زور سشوار موفق شدم بخوابونمت چون اصولا" شما فقط گریه می کردی ! وقتهایی که اینطوری می شی دو سه روز بعدش می بینم لثت شکافته و یه دندون کوچولو می زنه بیرون ! الان هم فکر کنم دندون پنجم تو راهه صبر کن بیاد بیرون خودم می کشمش که شما رو انقدر اذیت کرد
از کارایی که جدیدا" یاد گرفتی :
بزن قدش رو که بلد بودی الان دست دادن رو یاد گرفتی یعنی وقتی دستم رو دراز می کنم و می گم دست بده سریع با خنده دستت رو میاری میزاری تو دستم مثل دو تا آدم بزرگ که بهم می رسن و دست میدن یکی دیگه از چیزایی که یاد گرفتی اینه که وقتی می گم لالا کن سرترو میذاری رو بالش البته بازم با خنده و لالا می کنی مثلا" قربونت برم من الهی( یکم از عصبانیتم کم شد!) یه چیز دیگه هم که تقریبا" یاد گرفتی اینه که وقتی می گم بابا کو به در نگاه می کنی فدای تو پسر باهوشم بشم من
راستی مامانی یه ملاقات دیگه با بچه های وبلاگت در راهه که جمعه ساعت 6 عصر انجام می شه ایشالا عکسا ی اونم میذارم برات
خوردنیییییییییییییییی اینم عکسای جدیدت:
دیشب (هیلا) در حال بررسیه کالسکه!
شما بغله بابا بزرگ تبریزیت(بابای بابایی) خونه ی بابا بزرگت
بعد از اینکه بر گشتیم خونه
تو عکس پایین هم دزدکی ازت عکس گرفتم منو دیدی لو رفتم!
بعد از اینکه منو دیدی داری پا می کوبی از خوشحالی
و همچنان خوشحال !الهی من فدای چشمای خوشگل و مهربونت بشم