آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

هیلا+چیزهای جدیدی که یاد گرفتی + یه سری عکس

1392/6/4 2:02
نویسنده : شهرزاد
369 بازدید
اشتراک گذاری

عسلمافسوس

این بار دومیه که دارم این مطلب رو می نویسم و دلیلشم بابای محترمتهابرو که در فاصله ای که من مطلب رو نوشته بودم و هنوز نفرستاده بودم و اومده بودم شما رو بخوابونم به شکل خیلی محترمانه ای با یک اشتباه کل مطلب رو پاک کرد!قیافه ی بابات اون لحظهاسترس قیافه ی من  اون لحظه تعجبقیافه ی من  الان کلافهعصبانیمنتظر و باز هم الان آخخمیازهنگرانگریه

بگذریم....عصبانی

عسلم!قلب

دیشب رفتیم هیلا شام خوردیم ...شما رو اول با کالسکه بردیم اما شما دلت نمی خواست تو کالسکه بمونی و حس فضولیت حسابی فعال شده بود برای همین شما رو  در آوردیم گذاشتیمت رو صندلی غذای هیلا که اتفاقا" همرنگ کالسکت بود و شما کار نمونده بود که بکنی  از حرکت دادن کالسکت و بررسیش بگیر تا کوبیدن رو میز و آواز خوندن و دست درازی به غذای من و بابات آخر سر هم تازه یادت افتاده بود بابات و صدا بزنی! اونم با صدای رساااااااااااا ! خلاصه آبرو نمونده بود برامون از دست شما یه توپ هم بهمون دادن البته به شما دادن! ( مامانی ببخش که قربون صدقت نمی رم چون هنوز دندونم رو جیگر بابات کار می کنه و عصبانیمعصبانیو هیچ حال ندارم قربون صدقت برم عزیزم!نیشخند)

راستی قبل از هیلا   یه سر رفتیم ولیعصر ...شما بار اولت بود می رفتی اونجا ...مثل همیشه کلی خاطر خواه پیدا کرده بودی  ..به طوریکه وقتی بابات رفته بود تو یه مغازه و من و شما بیرون وایساده بودیم چند نفری  وایساده بودن قربون صدقت می رفتن! من فکر می کنم شما مهره ی ماری چیزی داری عسلم  ....فقط امیدوارم این مهره ی مار شما بعدا" باعث نشه طرفدارا ی دختر داشته باشی که من هیییییییییچ خوشم نمیاد  ها!  خرخرشونو می جوم! شما فقط مال منی و بس!قهر

مامانی امروز خیلی بد قلقی کردی و مدام من رو می خواستی صبح  3 ساعت بعد از اینکه بیدار شدی  به زور سشوار موفق شدم بخوابونمت چون اصولا" شما فقط گریه می کردی ! وقتهایی که اینطوری می شی دو سه روز بعدش می بینم لثت شکافته و یه دندون کوچولو می زنه بیرون ! الان هم فکر کنم دندون پنجم تو راهه صبر کن بیاد بیرون خودم می کشمش که شما رو انقدر اذیت کرداز خود راضی

از کارایی که جدیدا" یاد گرفتی :

بزن قدش رو که بلد بودی الان دست دادن رو یاد گرفتی یعنی وقتی دستم رو دراز می کنم و می گم دست بده  سریع با خنده دستت رو میاری میزاری تو دستم مثل دو تا آدم بزرگ که بهم می رسن و دست میدن  یکی دیگه از چیزایی که یاد گرفتی اینه که وقتی می گم لالا کن سرترو میذاری رو بالش البته بازم با خنده و لالا می  کنی مثلا" قربونت برم من الهی( یکم از عصبانیتم کم شد!) یه چیز دیگه هم که تقریبا" یاد گرفتی اینه که وقتی می گم بابا کو به در نگاه می کنی فدای تو پسر باهوشم بشم منبغل

راستی مامانی یه ملاقات دیگه با بچه های وبلاگت در راهه که جمعه ساعت 6 عصر انجام می شه ایشالا عکسا ی اونم میذارم برات

خوردنیییییییییییییییی اینم عکسای جدیدت:

دیشب (هیلا) در حال بررسیه کالسکه!

 

شما بغله بابا بزرگ تبریزیت(بابای بابایی) خونه ی بابا بزرگت

بعد از اینکه بر گشتیم خونه

تو عکس پایین هم دزدکی ازت عکس گرفتم منو دیدی لو رفتم!

بعد از اینکه منو دیدی داری پا می کوبی از خوشحالی

و همچنان خوشحال !الهی من فدای چشمای خوشگل و مهربونت بشمماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

شهناز
19 اردیبهشت 92 2:24
موش مني تو آخه
قربونت برم لپووووووووووو
دل خاله يه ذره شده واست خببببب!!!
بفرستش با پست بيااااد


شوتش کردم بگیرششششششششششششششش
ناهید
19 اردیبهشت 92 23:35
وزنه بردار من....خمپل خان.قربون بامزه گی هات.


وزنه بردار!! جووون؟!
مامان آراد(خاطره)
20 اردیبهشت 92 0:11
جون دلمممممممممممممممم....
خوب کاری خاله جون اذیتشون کردی
قربون اون انگشت خوردنتتتتتتت
شهرزاد جون خوبه تون موقع که دیدی پست حذف شده دیوونه نشدیاگه من بودمممممممم پوست سرشو میکندممممم
اراد حونمووووووو بوسسسسسسسسسس
راستی منم وقت کردم جمعه میام حتما...


بیچاره سعید! کلی دعواش کردم ! موش شده بود!
تو هم آرادی رو ببوس حتما" بیاید تنهایی که به ما خوش نمی گذره که
زهرا(ترنم عشق)
20 اردیبهشت 92 1:51
وای عسیس من خب مامانش با این عکسا که میذاری آدم میخواد قورتش بده این پسرو
جیگرم روز به روز خوردنی تر میشی ماشاالله


مرسی خالش
شقایق(مامان اَرشان کوچولو)
20 اردیبهشت 92 14:11
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام عشق خاله...
من قلبون اون تیپ بن تن شما بللللللللللللللللللم
جانم دردونه با این کارای قشنگت....
ارشانم تا میگیم سلام بابایی ب در نگاه میکنه...
چقدر شما نینیها شیریــــــــــــــــــــــــــــنید


الهیییییییییی آرشان جووونییییییی
آرشیدا خانم
21 اردیبهشت 92 3:23
چقدر پدر شوهرت و شوهرت سبیه همند فکر کنم اصلا به مادر شوهرت نرقته درسته
ایشاله سالم باشن نی نی جونو ببوس


نه بابا فقط قد و قامت و حالت صورت و عینکی بودنشون شکل همه! کلا" شکل مامانشه
رضوان مامان رادین
21 اردیبهشت 92 14:22
ای جوووووووووونممممممممممم...جیگرتووووووووو...میگم شهرزاد جون یه موقع اومدید اراک ما را هم خبر کنین...شاید ما هم اراک بودیم این پسر خوشمزمونو یکم بچلونیم (شوخی کردم هااااا)ببنیمش این فرشته کوچولووووو را...چرا همش بقیه ببینن والااااااا


حتما" رضوان جوووون میدیم شما هم بچلونیدش