آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

معضلی به نام غذا نخوردن+یه سری عکس

1392/6/4 1:57
نویسنده : شهرزاد
677 بازدید
اشتراک گذاری

عسل خوردنیه منخوشمزه

مامانی دیروز رفتیم لاله پارک که به وسیله ی مامان دوستت آراد که هم اسمت هم هست باهاش آشنا شدیم...قبلا" هم رفته بودیم و یه توپ اشانتیون گرفته بودیمنیشخند دیروز هم دوباره رفتیم و شما رو هم با کالسکه بردیم داخل قلب...یک سری خرید داشتیم که اونجا کردیم یه سی دی هم برای شما خریدیم که من تعریفش رو از خاله شهنازت شنیده بودم و خیلی وقت بود دنبالش بودم ولی پیدا نمی کردیم اسمش هست(با نی نی 2)هی همچین ازش بدت نیومده ولی هنوز حسنی نگو بلا بگو رو از همه بیشتر دوست داری و موقع پخشش پلک نمی زنی ...بعد از اینکه بر گشتیم حس کردم به جلد سی دیه خیلی علاقه داری برای همین از جلدش برای راه بردن شما استفاده کردم به طوریکه تا بهش می رسیدی جاش رو عوض می کردم و شما دوباره می رفتی و بهش می رسیدی خلاصه مامانم انقدر خسته شدی که تا 12 ظهر امروز لالا کردی البته شیر خوردن شبانتون همچنان براه بود خیال باطل

مامانی دیروز کلی بهم می چسبیدی و تو رورویک هم که بودی دستاتو به طرفم دراز می کردی که بیای ببلم الهی فدات بشم که دوسم داری! خجالتتو ماشین هم که بودیم حسابی بهم چسبیده بودی و هی بر می گشتی نگام می کردی و می خندیدی و دوباره سرت رو میذاشتی رو سینم بابات می گفت کم کم داره حسودیم می شه ها! خیال باطلمنم تو دلم قند آب می شد خیییییییییییییییییلی دوست دارم قلبانقده بوست کردم و چلوندمت که حد نداره تو هم هیچی نمی گی فقط می خندی و خودتو برام لوس می کنی  دیروز کلی هم باهات دالی بازی کردم و کلی از خنده ریسه رفتی راستی جدیدا" وقتی ممه می خوای و می بینی من کاری نمی کنم خودت دست به کار می شی  و از یقه ی لباسم می خوای به ممه برسی! قربونننننننت برم مننننننننننننماچماچ

راستی مامانی این دکتری که برای سوختگیه پات رفتیم پیشش خیلی دکتر خوبی بود لبخندبا اینکه تو قسمت اورژانس بود و پولی هم ندادیم  ولی تجویزش حرف نداشت شما خوبه خوبه خوب شدی هوراو من و بابات واقعا" تعجب کردیم که به این زودی خوب شدی  پمادهایی که داده  فوق العاده بودن  و ما با کترین هزینه بهترین نتیجه رو گرفتیم ...از خود راضی

در حال حاضر بزرگترین مشکل من با شما  غذا نخوردنته !ناراحت واقعا" نمی دونم باید چیکار کنم ...تو این مدت فکر می کردم با دستپخت من مشکل داری برای همین دیروز برات سرلاک برنج خریدیم اما شما لب نزدی گریه...دریغ از یک قاشق  فقط موز و سیب و شیر من رو دوست داری و دیگر هیچ! حالا تا کی این روند ادامه داره نمی دونم!آخ

راستی مامانی چند روز پیش از طرف عمه و شوهر عمت دعوت داشتیم رستوران پتروشیمی و این عکسها مربوط به اون روزه به اضافه یعکسهایی که تو گوشیم مونده بود .

اینم پسر عمه ی40 روزت

تو این عکس پایینی هم داشتی می زدی رو قسمت آهنگ رورویکت  هر وقت می زنی روش انقدر محکم می زنی من می گم این بار آخری بود که کار کرد!

 

عسلم انقدر زدی رو آهنگش که باطریش تموم شده و جدیدا" با عصبانیت می زنی روش و وقتی صدایی نمی شنوی جیغ می زنی و شدید تر می زنی روش

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آراد(خاطره)
2 اردیبهشت 92 21:57
سلام خانومی ...خوبی؟ یه سر به وبلاگم بزن یه پیشنهاد دارم براتون...نظرتو حتما بهم بگو...