آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

عکسهای اهواز

عزیزم عزیز دل من تولدت مبارک فرشته ی خوشگل مامان  3 سال رو تموم کردی و بابات هم 32 سال رو تموم کرد و ما در همین راستا برای هر دوتاتون تولد گرفتیم که در پست بعد  مشروحش رو می گم خوب همینطور که داری می بینی خیلی طول کشید تا  این پست رو بذارم  و دلیلشم شیطون شدن وحشتناک شما! و تولدت بود که امروز بالاخره وقت پیدا کردم بیام برات بنویسم راستش با توجه به وقفه ی نسبتا" طولانی که افتاده جزییات یادم نمیاد فقط یه سری حرفها و کارت هست که برات یاد داشت کرده بودم که یادم نره  به سهیلا (اسم زن پسر داییم که رفتیم عروسیشون) می گی هسیلا! نانا جون می خواست ببردت از خونه بیرون اومد...
11 مهر 1394

عروسی +سفربه اهواز

عسلم  این بار خیلی طول کشید تا بیام برات بنویسم و دلایل مختلفی هم برای این قضیه وجود داره! از  مهمون اومدن بگیر تا رفتن به مسافرت و قطع شدن اینترنت و این مسایل که مفصل برات توضیح میدم ! تو این مدت که نبودیم14 مرداد  عروسی پسر داییم دعوت داشتیم تهران که شوهر دختر داییم برامون هتل گرفته بود تو دانشگاه  علوم تحقیقات تهران  چون خودش کاره ایه تو دانشگاه  خلاصه راه افتادیم به سمت تهران و بعد از 6 ساعت و نیم راهی که داشتیم رسیدیم به تهران گرم!و بلافاصله راهی هتل شدیم که نوک کوه بود و چه منظره ای می تونستیم ببینیم اگه دود و آلودگی نبود! چون زیر پامون تهران بود تهران دودی! خلاصه عصر همون روز لباسهام...
18 شهريور 1394

عکسهای تابستانی ...

عزیزم قبل از هر چیز 7 مرداد رو که مصادف با پنجمین سالگرد ازدواج من و بابات و ماهگرد شماست به خودمون تبریک می گم ! در همین راستا ناناجون برای من و باباییت کیک گرفت دستش درد نکنه شما الان د و سال و 10 ماهه هستی خوشگل من حالا میریم سراغ عکسهایی که گفته بودم یه سری دیگه از عکسهایی که با ترنم  گرفتید  قطار در لاله پارک بازم در لاله پارک و چون خیلی خسته شده بودیم نشستیم عشق خوردنیه من  رقص در لاله پارک!!!من دیگه حرفی ندارم خستگی در لا...
9 مرداد 1394

تابستان شلوغ...

عزیزم تو این مدتی که نتونستم بیام برات بنویسم سرمون خیلی شلوغ بود  در کل تابستون شلوغی داشتیم و خواهیم داشت! اول اینکه قرار بود دختر داییم شکوفه و پسرش نویان و شوهرش به همراه زن داییم بیان تبریز   من و ناناجون هم کارهامونو کردیم و منتظر شدیم تا  اومدن و من رفتم برای خوشامد گویی با دختر داییم سارا و ترنم و شوهرش مواجه شدم! و فهمیدم قضیه سورپرایزی بوده و اصلا" قرار نبوده شکوفه اینا  بیان ! سارا اینا هم از کاشون اومده بودن یه جورایی به جبران خرداد که نیومدن و می خواستن با این کار از دلمون در بیارن که در آوردن! کلی ذوق کردم  شما  خوشحال بودی البته همه از جریان خبر داشتن جز من !  ...
4 مرداد 1394

روزانه ها...

نوشته شده در تاریخ 18 تیر سلام نازنین مامان این روزا عاشق اینی که قربون صدقت برم و بهت بگم نازنیییییییین کلی ذوق می کنی و می خندی خودتم هر وقت دلت قربون صدقه می خواد میای بهم میگی بهم بگو نازنین ! وای که چقدر دوستت دارم ! راستی امروز یه چیزی کشف کردم  هر وقت من صبح ها که از خواب بیدار می شی  قربون صدقت می رم و حسابی می چلونمت و باهات بازی می کنم  و می خندونمت اون روز شما شیطنتت کمتر می شه و بچه ی خوب و خوش اخلاقی می شی و اذیت نمی کنی ! البته این در مورد خواب عصرت هم صدق می کنه و فقط کافیه نیم ساعت بعد از بیدار شدنت حسابی بوس مالیت کنم تا اون روز روز خوبی برای هر دومون باشه مرد من شدی دیگه یه مر...
18 تير 1394

حذف بازی مزرعه داری و فعال شدن دوباره ی مامان شهرزاد!

عزیزم این روزامون که هنوز نمی تونم بگم روزهای گرم بهاری هستن !چون  باد خنک همچنان هست و گاهی به سرما می زنه! ولی تو این روزای زیبای بهاری اتفاق چندان خاصی  نیفتاده جز اینکه  با شیطنتهای وحشتناک شما می سوزیم و می سازیم! واقعا" شیطون شدی یعنی 1 لحظه آرامش نداری همش در حال خرابکاری هستی و به حرف هیچ کس گوش نمیدی حتی تنبیه هم می شی ولی بازم به کار خودت ادامه میدی  گاز گرفتن و کارهای بدی که از آیلین یاد گرفته بودی رو فراموش کردی  بجای اونها پرت کردن وسایل  از تراس به پایین رو از یاشار یاد گرفتی! چند بار کتک خوردی ولی تنها اثرش عذاب وجدان برای من بوده بس!  الان هم با خودم شرط کردم که دیگه به هیچ...
29 خرداد 1394

پستی جهت پاسخ به نظرات

این پست جهت شفاف سازی و پاسخ  به نظرات دوستان عزیزم می باشد مامان ماهیار عزیز و دوست خوبمون مامان ارمیا جون  ازم در مورد خونه ی خودمون سوال کرده بودید و اینکه الان خونه ی مامان و بابام زندگی  می کنیم؟ البته من قبلا" مفصل در این مورد توضیح دادم ولی بازم برای دوستامون توضیح میدم : مامان و بابای من  قبل از اینکه بیان تبریز زندگی کنن  تو تبریز خونه خریدن  به منظور سرمایه گذاری و اصلا" قصد نداشتن بیان اینجا زندگی کنن  بعد از مدتی که  ما به دلیل داشتن همسایه ی بد و نداشتن آسانسور  تصمیم گرفتیم خونمون رو عوض کنیم موقعیت خونه ی  مامانم اینا رو از هر لحاظ خوب دیدیم چون...
21 خرداد 1394

روزهای خردادی+یک اتفاق خوب

عزیز دلم همونطور که گفته بودم  قرار بود مثل هر سال  که تعطیلات خرداد مهمون دار می شیم امسال هم مهموندار بشیم که شدیم! منتها تفاوت امسال با هر سال نیومدن سارا دختر داییم و ترنم و شوهرش  بود  که در آخرین لحظات فهمیدیم  و یکم خورد تو ذوقمون ...ولی خالت و آیلین با هواپیما یکشنبه ی هفته ی قبل از اهواز اومدن و خوشحالمون کردن هر چند دایی مصطفی(شوهر خالت )نیومد اونم یه ضد حال دیگه شد برامون! خلاصه بابا وحید هم اومد و تو تعطیلات جمعمون با بچه ها 7 نفر بود و اتفاقا" هوای تبریز با اومدن خالت کلی ما رو خجالت زده کرد و یهو گرم شد! تو مدتی که خالت اینجا بود ایل گلی رفتیم و به علت شلوغی وحشتناکش زود از دور استخر خ...
18 خرداد 1394

هر روز بهتر از دیروز...

عزیزم نانا جونت برگشته و الان پیش من نشسته ! (هیچ وقت فکر نمی کردم به این سرعت به آرزوم برسمو به همین راحتی راجع بهش حرف بزنم ) در نبود نانا جون فقط  تونستیم بریم خونه ی دایی بابات عید دیدنی! که عکسشم تو پست قبل گذاشتم بقیه ی جاها رو به دلیل  مشغله ی کاری بابات نرفتیم همچنان! یک شب هم نسیم جون اینا رو دعوت کردیم و خوش گذروندیم ضمن اینکه شما و یاسمین با هم خوب بودید و حسابی بازی کردید به طوری که موقع خدا حافظی یاسمین کلی گریه کرد و نمی خواست ازت جدا بشه حیف که عکس ندارم از اون شب و یاسمین کوچولو که حسابی تپلی شده . جمعه ی گذشته  دعوت داشتیم مهمونی ...یه چیزی تو مایه های عروسی که من شما رو نبردم و به بابات ...
31 ارديبهشت 1394