یه سری از کارات
عسلم اومدم تو این پست چند تا عکس ازت بذارم گفتم یکمی هم از کارات برات بگم وقتی میفتی زمین یا سرت و صورتت به جایی می خوره میای جلوی من و بابات می شینی و مثل پانتومیم بهمون نشون میدی که چی شده یا سرت رو نشون میدی یا مثل امروز با دستت می زدی به زمین و می گفتی بد بد! آخه یاد گرفتی به هر جا که می خوری اونجا رو می زنی و می گی بد پریروز با باباجون و مامان جون تبریزی و عمت رفتیم برای یاشار( پسر عمت لباس بخریم) کلی گشتیم منم برای شما یه دونه لباس خریدم که خیلی دوسش دارم تو هر مغازه ای می رفتیم فروشنده ها باهات حرف می زدن و قربون صدقت می رفتن آخه اون لباس پانداییه که نانا برات بافته هم تنت بود خیلی...