آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

سفر 1 روزه ....+موفقیت پروژه ی ممه گیرون!

  نوشته شده در تاریخ 11 تیر 93 عزیزم دیگه کامل ممه رو فراموش کردی و سراغشم نمی گیری خوابت خوب شده مثل اینکه و دو روزی هست مثل موقعی که بهت شیر میدادم زیاد می خوابی منتها صبح ها بیدار می شی و من بهت محل نمیذارم تو هم کلی وول می زنی و دوباره می خوابی ...امروز پستچی اومده بود و حسابی سورپرایز شدم! اونم از طرف دایی و زن داییم تو کاشان! برای شما یه پیراهن مردونه فرستادن! نمی دونم به چه مناسبتی ولی دستشون درد نکنه خیلی قشنگه و بهت میاد ببین چقدر خاطر خواه دار ی ! یاد گرفتی شلوارتو در میاری و لخت می چرخی تو خونه فکر کنم همون روزی که مطلب قبلی رو گذاشتم این کار رو کردی و کلی خوشحال بودی !  از یه طرف هم یاد...
10 تير 1393

21 ماهگیت مبارک+در مورد پروژه ی از شیر گیری +سفری در پیش است

عزیزم 21 ماهگیت مبارک جیگرم ...امروز به تقویم نگاه می کردم یهو متوجه شدم هفتمه ....7 خوشگلم ماهگردت مبارک امروز چهارمین روز خداحافظی با سینه ی مامانیه ...خوب اگه بخوام سر جمع بگم باید بگم خیلی خوب بودی! یکی دو بار که دراز کشیده بودم طبق عادت که خوابیده شر می خوردی میومدی ممه می خواستی منم می گفتم تعطیله و تو هم می گفتی تعطیله و می رفتی دیگه هم سراغش رو نمی گیری فقط یکم بهونه گیر شدی و دپرسی که می دونم طبیعیه در مورد خوابوندنت 2 روز اول سخت بود چون جور دیگه ای نه تو بلد بودی بخوابی و نه من بلد بودم بخوابونمت ...رو تابت هم نمی خوابیدی ...طوری که انقدر خسته شده بودم که داشتم کم کم به شکست پروگه فکر می کردم و دوباره شیر دا...
7 تير 1393

انجام دو پرو ژه ی مهم از زندگیت (از شیر گرفتن+جدا کردن اتاقت)

عزیزم دارم از شیر می گیرمت این برای تو خوبه و برای من سخته! کلی گریه کردم ! چقدر از خودم بدم میاد وقتی بیخودی احساساتی می شم ! خوب! دلم برات تنگ می شه دلم برای نگاهت موقع شیر خوردن تنگ می شه باید دو ماه پیش می گرفتمت چون اون زمان اصلا" وابسته نبودی و کلا" 2 بار بهت شیر میدادم اونم موقع خواب و صبح که بیدار می شدی ...اصلا" هم سراغش رو نمی گرفتی در طول روز ...ولی  جدیدا" زیاد می خواستی و در طول روز مدام میومدی ممه می خواستی و ول کن هم نبودی! بس که می خوردی ...خدا رو شکر شیرم تا لحظه ی آخر ی که خوردی یعنی تا دیروز صبح که برای آخرین بار خوردی خیلی زیاد بود هنوزم هست ! خلاصه اینکه از دیروز صبح به...
5 تير 1393

20 ماهگی با تاخیر! روزهای مهمونی +دندون 16

عزیزم قبل از هر چیز باید عصبانیتم رو از دست خودم , اینترنت , و هر عاملی که باعث شد طوماری رو که دو بار  برات نوشتم و هر دو بار پاک شد اعلام کنم ! یعنی اصلا" باورم نمی شه بعد از کلی تلاش دوباره برای نوشتن هر چیزی که نوشته بودم و حتی سیو شدنش به شکل خودکار امروز که اومدم عکسها رو بذارم و پست رو بفرستم دیدم 1 خط  بیشتر سیو نشده! دیگه اصلا" حال ندارم برای بار سوم بنویسم هر چند  که بار دوم هم فقط به خاطر کم نشدن صفحه ای از خاطرات زندگیه تو برای بار دوم به نوشتن تن دادم ولی این بار اونم دیگه نمی تونه باعث بشه من اون همه بنویسم! فقط به شکل خلاصه میگم نازگلم نانا 7 خرداد او...
26 خرداد 1393

قسمت دوم عکسها

این عکس مال همون پارک که بعد از مراسم ختم رفتیم نشستیم توش در عکس زیر رفته بودیم شهر بازیه لاله پارک عاشقتم دردونه ی من عکس دو نفریه شما و بابا اینم عکس دو نفره ی من و شما که من تار  افتادم   اینم تو قسمتهای دیگه ی لاله پارکه و خلاقیت بابایی! تو عکس زیر رفته بودیم ایل گلی و من از شما و بابا عکس گرفتم دیدم شماها که پیدا نیستید لا اقل به خاطر قشنگیه ایل گلی این عکس رو بذارم! اینم من و شما در ایل گلی اینم یه روز دیگه که رفته بودیم ایل گلی و این دختر کوچول...
7 خرداد 1393

نزدیک شدن به روزهای مهمونی!و این روزهای ما....

قبل از هر چیز از دوستای خوبمون تشکر  می کنم بابت نظراتشون  و معذرت خواهی می کنم بابت  اینکه هنوز نظراتشون تایید نشده  به زودی سر فرصت میام با جواب تایید می کنم بازم شرمنده گلم طبق معمول این روزهای اخیر ,بازم دیر اومدم وبلاگت  و باز کار سخت به یاد آوردن روزهای گذشته برای ثبت در وبلاگت رو در پیش دارم! امیدوارم در این راه موفق باشم! اول بگم که مامان جون و باباجون تبریزیت به همراه یاشار و عمت  با قطار جمعه ساعت 10 صبح رفتن مشهد و امروز بعد از 24 ساعت رسیدن مشهد!  امیدوارم با وجود یاشار خسته نشده باشن چون یاشار یکم بد قلق و نا آرومه بر عکس پسر داییش یعنی شما خبر دوم هم...
5 خرداد 1393

شرح حال این روزها +آش دندونی یاشار

گلم الان لالا کردی و من اومدم برات بنویسم تو این مدتی که ننوشتم اتفاق زیاد افتاده ولی من زیاد یادم نمیاد! با اینحال تا اونجایی که یادم میاد برات می نویسم پروژه ی پوشک گیرون تا اطلاع ثانوی تعطیل شد! با اینکه به خوبی همکاری می کردی ولی من خیلی بد اخلاق شده بودم و به تو و بابات بیخودی گیر میدادم ! برای همین گفتم بذار یکم بگذره  بعد از اول شروع می کنم بمیرم برات که الانم میای میگی پی پی و من می گم اشکال نداره تو پوشکت بکن   تو این مدت که نیومدم وبلاگت  یه بار رفتیم پارک منظریه  و بردیمت یه قسمتی که تاب و خونه و سرسره داشت مثل خانه ی بازی بود  اولش با تعجب بچه ها و اطراف رو ن...
22 ارديبهشت 1393

پروژه ی بزرگ پوشک برداری!.+دزد طلاها+در تبریز....

عسلم 93/2/13شنبه (این مطلب دیروز نوشته شده ) من و شما الان تو خونمون هستیم و بالاخره بر گشتیم سر خونه و زندگیمون! دیروز صبح زود راه افتادیم بطوریکه ساعت 2 ظهر تبریز بودیم و نهار رو تو خونه خوردیم شما و بابا خوابیدید و من قبل از هر چیز افتادم به جون خونه و گردگیری جارو  کردم و مهمتر از اون سرامیکهای خاک گرفته بود که دستمال کشیدم! یعنی هنوز ساکهامون رو باز نکرده خونمون تمیز شد البته من وسواسی نیستم ولی پاهای سیاه شده ی شما باعث شد تا قبل از بیدار شدنت خونه رو تمیز کنم بالاخره نزدیک به دو ماه بود یه ریز خاک ریخته بود تو خونه و کسی هم نبوده که تمیز کنه ! خلاصه در مدتی که شما خواب بودی من همه ی کارامو کردم چمدونامونم ب...
14 ارديبهشت 1393

19 ماهگی+سفر به اهواز و آبادان

عزیزم 19 ماهگیت مبارک  گلم ایشالا 19 سالگیت عزیزم از 19 ماهگی که بگذریم می رسیم به خبرهای این چند روز که نبودیم اول اینکه چهارشنبه ی هفته ی پیش به همراه بابا وحید و نانا رفتیم اهواز خونه ی خالت اصلا" امسال سال سفر بوده برای من و شما! به طوری که هنوز از قبل از عید که اومدیم اراک بر نگشتیم خونمون و تو سفریم! البته بابایی آخر هفته میاد دنبالمون و سفر یک ماه و نیمه ی ما بالاخره به پایان می رسه خوب بریم سراغ  اهواز...آیلین کوچوولو کلی چلوندت و شما هم همچین بدت نمی اومد در کل روابطتون از قبل بهتر شده بود و یکمی یاد گرفته بودید با هم بازی کنید...  در کل 3 شب و 2 روز اهواز بودیم که 1 روزشم (جمعه) ...
8 ارديبهشت 1393