آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

اولین مصدومیت + کلمه های جدید..

نفسم گل مامان  الان در خواب نازی و مامان وقت کرده بیاد برات بنویسه چون  شما عین جوجه اردک زشت! هی می چسبی به من و همش دنبالم تو خونه ماما گویان  راه میفتی! وقتی هم میرم گلاب به روت دستشویی میای پشت در آروم وایمیستی! دیگه در هم نمی زنی همونطور آروم وایمیستی  تا من در رو باز کنم! تا در رو باز می کنم حمله می کنی که بیای تو! از اونجایی که دستشوییمون 1 پله ی بلند داره  یکم طول می کشه تا بیای بالا و من سریع باید خودمو برسونم بیرون ! وگرنه میای تو! خلاصه که بساطی داریم از دستت! وقتی هم میرم تو آشپزخونه میای به پام  آویزون می شی و نق می زنی! وای به وقتی که سفره بندازم! هی میای دنبالم دوباره بر می گردی! بعضی وقت...
4 شهريور 1392

وقتی آراد از خواب پا میشه!(عکس)

عسلم قبل از هر چیز بگم که الان ساعت 1 ظهر  جمعست و شما و بابایی از دیشب که خوابیدید هنوز بیدار نشدید! این عکسهایی که می بینی مال دیروز صبحه(ساعت 11) که از خواب بیدار شده بودی و من و بابات کلی به موهای فشنت خندیدیم عاشق این عکساتم و البته عاشق خودت عزیزمممممممممممم ...
4 شهريور 1392

و سرانجام به خانه بر گشتیم....

خوشگلم بعد از 1 ماه برگشتیم تبریز ...البته 1 هفته ای هست که بر گشتیم ولی من فرصتی برای اومدن به نت پیدا نکردم  تا الان! چون تمام این یک هفته رو در حال تمیز کردن خونه بودم! 1 وجب خاک رو همه چی نشسته بود که باید تمیز می شد! ضمن اینکه شیطون بلایی به نام آراد هم تو خونه بود که حرکت رو کندتر می کرد! هر چند من ذاتا"  با آرامش کارهامو انجام میدم! بهر حال خونه تمیز شد و خیال من راحت. از وقتی که اومدیم شما به همه جا سرک می کشی انگار بار اولته خونه رو می بینی! از همه چیز هم بالا میری...بذار از روز اول که بعد از 8 ساعت رانندگیه بابات رسیدیم تبریز برات بگم که اولین کاری که کردیم رفتن به خونه ی مامان بزرگ تبریزیت بود چون ب...
4 شهريور 1392