تابستان شلوغ...
عزیزم تو این مدتی که نتونستم بیام برات بنویسم سرمون خیلی شلوغ بود در کل تابستون شلوغی داشتیم و خواهیم داشت! اول اینکه قرار بود دختر داییم شکوفه و پسرش نویان و شوهرش به همراه زن داییم بیان تبریز من و ناناجون هم کارهامونو کردیم و منتظر شدیم تا اومدن و من رفتم برای خوشامد گویی با دختر داییم سارا و ترنم و شوهرش مواجه شدم! و فهمیدم قضیه سورپرایزی بوده و اصلا" قرار نبوده شکوفه اینا بیان ! سارا اینا هم از کاشون اومده بودن یه جورایی به جبران خرداد که نیومدن و می خواستن با این کار از دلمون در بیارن که در آوردن! کلی ذوق کردم شما خوشحال بودی البته همه از جریان خبر داشتن جز من ! ...