آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

یلدای خود را چگونه گذراندیم؟!! ....+ دلتنگیهای یک مادر

فردا ماهگردته که همین الان بهت تبریک می گم عزیزم و یلدا هم  که چند روز پیش بود مبارک تو و دوستای خوبمون نازگل مامان وقتی اینو بهت می گم بابات دعوام می کنه می گه مگه دختره! اینجوری قربون صدقش نرو! من نمی فهمم  کی گفته نازگل مامان فقط مال دختراس!  تو عشق منی نازنین منی نازگل منی ! (از لج بابات! ) قربونت برم پسر مهربونو خوشگلم این روزا انقدر همدیگرو بغل می کنیم و بوس بوس می کنیم که حد نداره همش من قربون صدقت میرم تو قربون صدقم میری من می گم نازگل مامان دوست دارم تو می گی من عاشقتم مامان شهرزاد من میگم یکی یدونه ی نازنین من تو می گی می پرستمت و ماچ و بوسه! ای جونم که انقدر شیرین عسلی انقدر هم نرمول...
6 دی 1394

زمستان در پاییز

عزیزم  داریم روزهای سرد زمستونی رو  در پاییز تجربه می کنیم این روزها همش برفی و سرده همه جا یخبندونه و همه ی مسیرها تقریبا" بسته شدن تقریبا" هر شب داره برف میاد  البته نه برف معمولی همش کولاکه ...در کل امسال خیلی زود زمستون شد فکر کنم اولین برف یکی دو ماه پیش اومد بعد از اون هم ول کن نبوده ! و این در حالی بود که من به ناناجون می گفتم تبریز زیاد برف نمیاد نهایت 2 بار بیاد بقیش همش سرماست ! حالا امسال تا همین الان 5 الی 6 بار برف اومده و من ضایع شدم! کوچه ی ناناجون اینا خیلی سرد و لیزه من صبح ها کلی شما رو می پوشونم بازم از چشمهات اشک میاد عزیزکم البته بابا سعید دیروز شما رو با ماشین برد و یه کمکی به من ک...
17 آذر 1394

جواب نظرات + گشت و گزارهای این روزها+ یک اتفاق بد

قبل از هر چیز از همه ی دوستای خوبمون تشکر می کنم بابت نظراتشون و معذرت می خوام که این همه طول کشید تا تاییدشون کنم اونم بدون جواب چون وقت نکردم و از اون طرف  دیدم خیلی طولانی شد تصمیم گرفتم بی جواب تاییدشون کنم بازم ببخشید مهسا جون  وبلاگ که نداری اقلا"  زود زود  برام پیغام بذار ضمن اینکه خیلی ناراحت شدم که کار شوهرت جور نشده برای رفتن ....مریم جون   باور کن  اکثر کیفها 200 به بالا بود 90 تومن پیش اونا چیزی نیست عاطفه جون  سعیده جون مامان ماهیار عزیز  مرسی از بابت تبریکتون و شمارمو برات خصوصی می فرستم عاطفه جون رضوان جون مرسی که به ما سر می زنی و هستی عزیزم منم همیشه به ...
7 آذر 1394

روزهای پاییزی

عزیزم این روزا اگه شیطنتهای شما بذاره  می تونم بگم روزای خوبی رو با هم می گذرونیم همه چیزت رو روال افتاده و سر جاشه ...از مهد کودکت بگیر  تا خواب و خوراکت همه چیز میزونه میزونه ....مهد کودکت  بدون گریه و دردسر ادامه داره و شما دیگه با اشتیاق کامل میری و عاشق خانوم مدیرتی و اونم شما رو خیلی دوست داره هرروز به عشق مدیر میری و به عشق لگو هات بر می گردی خونه ! ناناجون هم یه چند روزیه رفته کاشان و من می برمت و میارمت   تو مهد یه سری سرود یاد گرفتی و تو خونه هم که میای اونا رو برامون می خونی ...مثل سرود ملی (سر زد از افق)کامل بلدی یه سرود مذهبی هم یادتون دادن و البته قرآن هم انگار دارن یادتون میدن!  فعلا&...
12 آبان 1394

مهد کودک+روزهای پیش از تولد

عزیزم  یه سری عکس از قبل از تولدت جا مونده که اومدم اونها رو برات بذارم  و یک چیز مهم اینکه شما یکی دو هفتست که میری مهد کودک نزدیک خونه ی نانا جون عزیزم ببین چقدر بزرگ شدی که وقت مهد کودک رفتنت رسیده راستش بر خلاف چیزی که فکر می کردم اصلا" ناراحت نشدم و خیلی خوب با قضیه کنار اومدم   قضیه از اونجایی شروع شد که نانا جون پیشنهاد داد  بعد از 3 سالگی بذاریمت مهد چرا که شما انقدر شیطونی می کردی که اجازه ی نفس کشیدن بهمون نمیدادی و همش در حال خرابکاری بودی  ..خلاصه   ما هم قبول کردیم و  شما در تاریخ 11 مهر در سن 3 سال و 4 روزگی  روز شنبه با نانا جون راهی شدی ! مهد کودک مورد نظر اس...
21 مهر 1394

تولد 3 سالگی

عزیزم این پست مربوط به تولد 3 سالگیته که در روز 9 مهر با حضور  مامان جون باباجون تبریزی و عمه الهام و شوهر عمت و نانا جون و یاشار برگزار شد  و با توجه به اینکه مهر ماه تولد شما و بابا سعید منتها با دو روز تفاوته یعنی روز 5 مهر بابا سعید و 7 مهر هم شما برای همین تولد هر دوتاتون رو 9 مهر که پنجشنبه بود گرفتیم تولد هر دوتاتون مبارک عزیزای من .... تم تولدت رو رنگین کمون انتخاب کردم و یه مهمونیه ساده گرفتیم که تو عکسها خواهی دید  اون روز حسابی از یاشار کتک خوردی و یاشار  کلی اذیتت کرد که می سپرم به زمان تا شاید بزرگ بشه عاقلتر بشه و دیگه شاهد همچین صحنه هایی نباشیم شم...
21 مهر 1394

عکسهای اهواز

عزیزم عزیز دل من تولدت مبارک فرشته ی خوشگل مامان  3 سال رو تموم کردی و بابات هم 32 سال رو تموم کرد و ما در همین راستا برای هر دوتاتون تولد گرفتیم که در پست بعد  مشروحش رو می گم خوب همینطور که داری می بینی خیلی طول کشید تا  این پست رو بذارم  و دلیلشم شیطون شدن وحشتناک شما! و تولدت بود که امروز بالاخره وقت پیدا کردم بیام برات بنویسم راستش با توجه به وقفه ی نسبتا" طولانی که افتاده جزییات یادم نمیاد فقط یه سری حرفها و کارت هست که برات یاد داشت کرده بودم که یادم نره  به سهیلا (اسم زن پسر داییم که رفتیم عروسیشون) می گی هسیلا! نانا جون می خواست ببردت از خونه بیرون اومد...
11 مهر 1394

عروسی +سفربه اهواز

عسلم  این بار خیلی طول کشید تا بیام برات بنویسم و دلایل مختلفی هم برای این قضیه وجود داره! از  مهمون اومدن بگیر تا رفتن به مسافرت و قطع شدن اینترنت و این مسایل که مفصل برات توضیح میدم ! تو این مدت که نبودیم14 مرداد  عروسی پسر داییم دعوت داشتیم تهران که شوهر دختر داییم برامون هتل گرفته بود تو دانشگاه  علوم تحقیقات تهران  چون خودش کاره ایه تو دانشگاه  خلاصه راه افتادیم به سمت تهران و بعد از 6 ساعت و نیم راهی که داشتیم رسیدیم به تهران گرم!و بلافاصله راهی هتل شدیم که نوک کوه بود و چه منظره ای می تونستیم ببینیم اگه دود و آلودگی نبود! چون زیر پامون تهران بود تهران دودی! خلاصه عصر همون روز لباسهام...
18 شهريور 1394

عکسهای تابستانی ...

عزیزم قبل از هر چیز 7 مرداد رو که مصادف با پنجمین سالگرد ازدواج من و بابات و ماهگرد شماست به خودمون تبریک می گم ! در همین راستا ناناجون برای من و باباییت کیک گرفت دستش درد نکنه شما الان د و سال و 10 ماهه هستی خوشگل من حالا میریم سراغ عکسهایی که گفته بودم یه سری دیگه از عکسهایی که با ترنم  گرفتید  قطار در لاله پارک بازم در لاله پارک و چون خیلی خسته شده بودیم نشستیم عشق خوردنیه من  رقص در لاله پارک!!!من دیگه حرفی ندارم خستگی در لا...
9 مرداد 1394