آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

و اینک صدای ما از اهواز ....

عزیز دلم من و شما شنبه ساعت 5:25 دقیقه ی بعد از ظهر از تبریز به مقصد اهواز پرواز کردیم و این شد اولین سفر هوایی شما  .... پا قدمت عالی بود چون نه تنها تاخیر نداشت بلکه تا پامون رسید به سالن انتظار دیدم همه صف بستن برای رفتن به طرف هواپیما! منم هنوز نشسته  رفتم تو صف ...قسمت سخته مسافرتمون همینجا بود ! چون من لب تاب رو هم با خودم برداشته بودم و ساک شما که دستم بود + خود شما و کیفم فکر کنم یه 30  کیلویی بودن رو هم ! نابود شدم مخصوصا" اینکه تا هواپیما باید پیاده می رفتیم! و باد شدیدی هم میومد و من مونده بودم شما رو  بگیرم ! شالم رو بگیرم که هی میفتاد!  اصلا" یه وضعی بود! رفتیم تو هواپیما و نشستیم ...هوای هواپی...
4 شهريور 1392

عکسهای سکسیه پسرم!

قربونت برم عزیزم احساس می کنم روز به روز قیافت داره عوض می شه و خوشگلتر می شی  باور نداری !؟ ببین.... ماشالا به پسر توپولیم ماشالا ...فدای ممه هات بشم من نمی دونی این روزا چقدر می چلونمت  آخه خیییییلی خوردنی شدی مامانی ...
4 شهريور 1392

ماجرای 200 پست رو رد کردن!+پارک ایل گلی +ناراحتیهای یک مادر!

عزیزم گل مامان ...چند روز پیش متوجه شدم که 200 پست رو رد کردیم و این یعنی اینکه چند تا پستت رو باید پاک کنم چون تصمیم دارم سی دی بلاگ برات سفارش بدم ولی چون شنبه  دارم میرم اهواز  و کسی خونه نیست که تحویل بگیره معلوم نیست کی بتونم سفارش بدم و ممکنه یه چند وقتی نتونم دیگه پست بذارم برات تا ببینیم چی می شه مامانی دیشب رفتیم خونه ی مامان بزرگ تبریزیت و از اونجا هم رفتیم ایل گلی ...ساعت 12 شب رفتیم ایل گلی  ...کلی شلوغ بود ...هوا هم سرد ....خیلی خوب بود ما که رسیدیم دیگه کم کم داشت خلوت می شد شما و یاشار خوابیده بودید تو کالسکه هاتون   ما هم دور استخر یه دوری زدیم و نشستیم رو نیمکت منم از شما عکس گ...
4 شهريور 1392

اولین سفر هوایی!!!+ددر رفتیم اونم چه ددری!

گلم عزیز دلم شنبه ی هفته ی دیگه  من و شما بدون بابایی پرواز می کنیم میریم اهواز خونه ی خاله شهناز   هووورااا بعد از اون شاید بریم اراک ! خدا بخیر بگذرونه  دعا کن سقوط نکنیم! یه وقت فکر نکنی مامانی از پرواز می ترسه ها !!! نههههههه اصلا" ....خدا بگم چیکار  نکنه این من و تو رو که از وقتی  برنامه ی پیام اضطراری رو نشون داد من اینطوری شدم! جالب اینجاست که همون موقع ها که این برنامه رو نشون میداد  با هواپیما به اجبار رفتم اهواز! بماند که با چه ترسی وارد هواپیما شدم تنهای تنها هم بودم  نه بابایی باهام بود نه شما! اصولا" شما هنوز وجود نداشتی! چشمت روز بد نبینه مسیر 1 ساعته رو 7 ساعت ما تو آسمون...
4 شهريور 1392

چکاپ 10 ماهگی+یه سری عکس

مامانی دیروز با بابایی گفتیم ببریمت بیمارستان کودکان وزن کشی! در کل  الان نباید می رفتیم بهداشت ولی اگه قرار بود بریم هم نمی رفتیم!   ولی نمی دونستیم بریم بیمارستان کودکان چی بگیم ! بگیم ما اومدیم وزن کشی! که یهو عمت زنگید و گفت یاشار پاش سوخته و منهم پیشنهاد دادم ببریمش بیمارستان کودکان و عمت از خدا خواسته قبول کرد و اینگونه بود که منم از خدا خواسته به چیزی که می خواستم رسیدم! بعد از ظهر من و بابات و عمت با دو تا کوچولو! البته برای شما این واژه دیگه برازنده نیست! رفتیم و نوبت گرفتیم و یه 10 دقیقه ای نشستیم  و بعد صدامون کردن  خلاصه بعد از اینکه کار عمت تموم شد و اونم یاشار رو وزن کرد در آخر... که وزنش ب...
4 شهريور 1392

ده ماهگیه گل پسر و مصادف شدن آن با سالگرد ازدواج من و بابایی

عزیزم امروز شما 10 ماهه شدی مبارکت باشه گلم  انقدر زود زود داره می گذره که فکر کنم به زودی دوماد بشی! والا!  جالبترین قسمتش اینه که 7 مرداد  علاوه بر اینکه ماهگرد شماست  سومین سال ازدواج من و باباییته  از همین تریبون! برای گفتن تبریک استفاده می کنم و می گم که بابایی دوست داریم !! یا نه بهتره بگم سعید عزیزم سالگرد ازدواجمون مبارک بدون که  مثل روز اول  دوستت ندارم بلکه بیشتر از روزهای اول دوستت دارم و عاشقتم آراد در حال فضولی پشت یخچال    اینم برای یه بابای دوست داشتنی بگذار یکبار دیگر بگویم که"مرد همیشه محبوب من"   چقدر دوستت دارم د...
4 شهريور 1392

پیشرفتهای این روزها +خصوصیات اخلاقیه شما +عکسهای جا مونده از 2 ماه و نیم پیش

 عزیز دلم  گل مامان یاد گرفتی وقتی صدات می کنیم می گی بله منتها 1...همیشه  جواب نمیدی ! 2 کامل نمی گی بله یا می گی بba یا می گی بیه baye  غیر از اون وقتی هم بهت می گیم آراد می خوای این اسباب بازیتو بهت بدم می گی ب ba یعنی بله ...الهی فدات بشم من دیروز هم بین منو بابات نشسته بودی و هی ما بهت یه وسیله میدادیم مثلا" من می گفتن اینو بگیر بده به بابا می گرفتی یه نگاهی به بابات مینداختی وسیله رو  دراز می کردی سمت بابات بعد بابات یه چیزی بهت میداد و می گفت بده مامان و تو این کار رو می کردی ... در ضمن یاد گرفتی چشم چیه و چشم من رو نشون میدی و می گی جیش! از لحاظ حرکتی هم در این حد بگم که مثل  قبل وسایل...
4 شهريور 1392