آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

آراد ...فرشته ی زیبا

وقتی آراد گم شد!!

یه روز تو خونه بودیم که دیدیم آراد نیست!  این ور و بگرد ...نیست...اون ور رو بگرد...نیست! پس آراد کجاست! . . . . . . . . . .   و به این شکل از زیر میز خارج شدی!فقط حیف شد که گوشیم دیگه جا نداشت تا لحظه یتماشایی خروجت رو کامل عکس بگیرم ...سر و پاهات با هم خارج شدن!موازیه هم! پی نوشت : اون ترازویی که روی صندلی زیر میز قرار گرفته فقط و فقط از دست شما اونجا پنهان شده ! و شما هم که اصلا" بهش دسترسی نداری! ...
7 شهريور 1392

11 ماهگیت مبارک...

عزیزم 11 ماهگیت مبارک باشه گلم چقدر بزرگ شدی مادر! 1 ماه دیگه 1 سالت می شه ولی من اصلا" باورم نمی شه که کوچولوی من 1 ساله می شه  همچنان اراکیم خوشحالم چون پیش مامانمم و ناراحتم چون دلم خیلی برای تبریز تنگ شده! فقط تبریز! بابایی نه ها! حتما" الان اونجا هوا سرد شده و دیگه نمی شه رفت پیک نیک! امروز عروسی دعوت داشتم !حالا اگه تبریز بودم هیچ خبری جز مرگ و میر نبود ها! تا من پامو گذاشتم بیرون از تبریز عروسی پشت عروسی! تولد پشت تولد!   چند روز پیش وزن و قدت رو گرفتم وزن   12و قد 79 البته تو ترازوی نانا 12/100 ولی من فکر کنم 100 گرم زیاد نشون میده برای همین 12 . قدت رو یه 10 روز پیش گ...
7 شهريور 1392

آشتی با غذا+دلتنگی برای بابایی+یه اخلاق خوب

عسلم اگه خدا بخواد انگار با غذا آشتی کردی ! 2 روزه به خاطر ماست دهنتو باز می کنی و منم زیر ماست غذاتو قایم می کنم و شما می خوری! خیلی خوشحالم کاش همینطوری بمونی اگه بدونی تو این حدود 10 روزی که غذا خوردنت بد شده بود چی کشیدم! دریغ از یک لقمه! فقط صبحونه می خوردی و بس! اصلا" دهنت باز نمی شد حتی برای ماست ! خدا رو شکر  مثل اینکه به ماست دوباره علاقه مند شدی... یاد گرفتی در یخچال  نانا جون رو باز کنی! و این دست کمی از فاجعه نداره !  البته فعلا" حواست پرت چیزای دیگه شده ...شانس آوردیم یعنی یه خبر خوب برای خودم ! فهمیدم که شما حرف گوش کنی! کلی خوشحالم! وقتی بهت می گیم جیز دیگه دست نم...
4 شهريور 1392

کارهای جدید ...جاهای عجیب!

این روزها  وقتی آراد نیست همه می دونن کجا دنبالش بگردن! . . . . . . . .   و وقتی می خواد از مخفیگاهش خارج بشه . . . . اولین بار تست کرد که از کدوم طرف و به چه شکلی در بیاد بیرون آیا با باسن؟! نه راحت نبود! ......با پا!؟ نه اینم خوب نبود! ......و به این ترتیب بود که آراد فهمید با کله بیاد بهتره!                            &...
4 شهريور 1392

دعوا به سبک 2 وروجک(تصویری) {وقتی اهواز بودیم}

این کمد مورد علاقه ی آیلین بود البته تا وقتی که ما نرفته بودیم اهواز! بعد از اینکه رفتیم اهواز و آراد هم با اون کمد بخت برگشته که مکان قرار گیری سی دی ها بود آشنا شد کمد یه هوادار دیگه هم پیدا کرد و اون کسی نبود جز آراد! و دعوا از همان زمان آغاز شد . . . . شرح تصویر زیر: آیلین خانم مثل همیشه در حال ریختن سی دی ها رو زمین بود و آراد هم مثل چند روز گذشته در پی دست درازی به کمد و محتویاتش در تلاش بسر می برد! تا از دست نگهبان دایمی کمد (آیلین)فرار کنه شرح تصویر زیر: که ناگهان آیلین متوجه آراد و نیت پلیدش شده و با یک حرکت باسن! اون رو به عقب شوت می کنه! شرح تصویر زیر: ...
4 شهريور 1392

و اینک صدای ما از اراک+ اولین سفر اتوبوسی شما

عسلم بعد از آتیش سوزوندنهای فراوان توسط شما و آیلین در اهواز که  در عکس برات میذارم ببینی(پستهای بعدی) و کلی زحمت که به خاله جونت دادیم جمعه  ساعت 5/30 عصر با اتوبوس از اهواز  به همراه نانا و مامان بزرگ من راهی  اراک شدیم    همونطور که پیش بینی  می کردم شما تو اتوبوس عالی بودی و همش خوابیدی همون چند دقیقه ای هم که بیدار بودی همش خندیدی و با دو تا پسر عرب زبان که پشت سرمون نشسته بودن  کلی دالی بازی کردی و دست دادی و خلاصه اینکه دوست شده بودی دیدنی! دیگه کم مونده بود بری بغلشون ! یه شکلات هم بهت دادن که دوستیتون پایدار و بر قرار بمونه! خلاصه اینکه ساعت 2 نصف شب رسیدیم  اراک و از ...
4 شهريور 1392

آراد در خانه ی بازی......

عزیز دل مامانی من و شما و خاله و آیلین پریروز  رفتیم خانه ی بازی ...چون اهواز هوا گرمه کسی زیاد پارک نمیره یا اگه میرن هم شب میرن البته یه عده ی معدود!برای همین خانه ی بازی که سر پوشیدس خیلی شلوغ و پر طرفداره ...... اینجاست که باید قدر آب و هوای خنک  تبریز رو دونست که ما لنگ ظهر  میریم پارک کلی هم حال می کنیم.. اینم عکسات اولش خیلی خوشت اومده بود و همه جا برات جذابیت داشت صورت  خوشگلت قرمز شده بود الان خوب شده عکس پایین با اینکه تار افتاده ولی چون ژستت خیلی با حال بود دلم نیومد نذارمش اینجا دیگه ته خوشحالیته و داری حسابی داد و بیداد می کنی ...
4 شهريور 1392

عکسهای جا مونده از عید (کرمانشاه)

عزیز دلم بالاخره عکسهای کرمانشاه رسید دستم و این پست رو به این چند تا عکس اختصاص میدم تو این عکسها شما همون روز 6 ماه رو تموم کردی و ما با زدن واکسن راهی مسافرت عید شدیم 7 فروردین اولش بیدار بودی! کم کم خوابت برد  و به این ترتیب ما هر عکسی گرفتیم شما توش خواب تشریف داشتی !  من و باباتو  و آقا جووون !(بابا بزرگت) در حال خوردن دوغ محلی ببین بابای شکموت با چه عشقی به دوغ نگاه می کنه اینم عکس نانا جوون (مامان بزرگت) و آیلین...چون شما همش خواب بودی با شما عکس نداره     ...
4 شهريور 1392